سروده هاي حسن سلامت
سروده هاي حسن سلامت

تب انگور در صبحِ نشابور سروده هاي حسن سلامت در سايه روشن هاي خيال عزمِ آن دارد که رها شود رها از خويش و فرهاد وار کوه کني پيشه کند که شيوه ي عشاقِ جهان است. در دست هاي انديشه اش چشمه هاي انگور جاري است. به رگ هايم تبِ انگور جاري ست نسيمِ صبحِ […]

تب انگور در صبحِ نشابور

سروده هاي حسن سلامت

در سايه روشن هاي خيال عزمِ آن دارد که رها شود رها از خويش و فرهاد وار کوه کني پيشه کند که شيوه ي عشاقِ جهان است. در دست هاي انديشه اش چشمه هاي انگور جاري است.

به رگ هايم تبِ انگور جاري ست

نسيمِ صبحِ نيشابور جاري ست

از سال هايي دور که مي شناسمش شعر در تالارهاي روحش گرده جا به جا مي کند، بي ادعا، مشتاق، در جستجوي معنا، اشعارش به مثابه سنگ هاي صيقلي خورده ي جويباراني است که هنوز صيقل مي خورد و هنوز هم سرود رود را هروله مي کند. در سرايش شعر بيشتر مايل است عاشقانه سرا جلوه کرده، معرفي و شناخته شود، در يخدانِ ذهنش عشق را نگهداري مي کند و در عاشقانه هايش مي تواند لايه دار تر، معنا گسترانه تر و عمق افزاتر جلوه گر نمايد اما به هر تقدير انديشه هايش صادقانه، صميمي و از دل برآمده به چشم مي آيند.

مي کوشد بي پيچ و تاب حرفِ آخر را اول بزند و مخاطب را سريع به سر منزل رساند. در اشعارِ عشق آسايش با مخاطب خود روراست به ميدان مي آيد، مانيفست خاصي نمي خواهد بپيچد و بر آن است تا سهمي هر چند اندک در فرهنگ زاياي زادبومش نيشابور داشته باشد. شاعرِ عشق آذينِ نيشابور پيوند بر اين باور پافشاري دارد که کشتيِ بي ناخداي شعرهايش در دلِ تاريکِ اقيانوسِ زندگي تنهاست و دل آزرده و دل گرفته از قيل و قالِ مردم دنيا به دنبالِ پناه نگاهي مي گردد و نمي خواهد عشق را فراموش کند و هم نيز عشق فراموش نشود و دوست هم نمي دارد فقط آينه دارِ سوگِ سياووش گردد.

پندار راستينش اين است که اگر فانوسِ عشق در کومه اش خاموش گردد بهتر آن است اجل بيايد و خاموشش سازد و فقط تا روزي که عشق آفرين است زنده بماند و ديگر هيچ، چرا که اگر عاشق بزيد تگرگِ مرگي در کار نيست.

شهر آسيمه سر به خود پيچد

چشمه با بوي آب خلوت کرد

نویسنده :حجت حسن ناظر