چهارزندان انسان
چهارزندان انسان

از زبان دکتر… چهارزندان انسان «اي آفريدگار من، کمک کن آفريدگار خود باشم نه که همچون حيوان خود را با محيط، که محيط را با خود تطبيق دهم.» بامرور بخش هايي ازکتاب «چهارزندان انسان» اثر دکترعلي شريعتي اصلي ترين و تاريک ترين زنداني که انسان امروزي را اسيرخويش ساخته است و همچنين راه هاي رهايي […]

از زبان دکتر…

چهارزندان انسان

«اي آفريدگار من، کمک کن آفريدگار خود باشم

نه که همچون حيوان خود را با محيط، که محيط را با خود تطبيق دهم.»

بامرور بخش هايي ازکتاب «چهارزندان انسان» اثر دکترعلي شريعتي اصلي ترين و تاريک ترين زنداني که انسان امروزي را اسيرخويش ساخته است و همچنين راه هاي رهايي از اين زندان مخوف آشنا مي شويم:

انسان، گرفتار چهار زندان است. زندان اول طبيعت است كه انسان را که مي تواند انتخاب کند، خلق کند ، بينديشد و بسازد مثل يک حيوان و نبات ،براثر قوانين خودش مي سازد.

دوم تاريخ است، که بر اساس جرايانات گذشته بر روي انسان و ماهيت او اثر مي گذارد.

سوم، جامعه است . نظام اجتماعي، روابط طبقاتيش، اقتصادش و تحولات و امثال اينها ،روي انسان اثر مي گذارد.

چهارم، زندان خويشتن است، كه آن «من» انساني آزاد را در خود زنداني مي كند.

با علوم طبيعي مي شود از زندان اول، كه طبيعت است آزاد شد. وقتي با هواپيما پرواز مي كنيد، از زندان جاذبه آزاد شده ايد، در صورتي كه هميشه دو متر بيشتر نمي توانستيد بپريد. وقتي در كوير، يك آبادي ايجاد مي كنيد، بر زندان طبيعت پيروز شده ايد، وقتي بيماري اي را كه هميشه قتل عام مي كرد نابود مي كنيد، بر طبيعت مسلط شده ايد؛ بنابراين مي توان با علوم طبيعي، از زندان طبيعت و با فلسفه ي تاريخ، از زندان تاريخ، و با جامعه شناسي علمي و اقتصادي و سياسي از نظام و جبر اجتماعي (زندان جامعه) آزاد شد.

اما بزرگترين زندان كه همان «نفس» در فرهنگ و در اخلاق ماست، «زندان خويشتن» است.

زندان چهارم بدترين زندان و انسان در برابرش عاجزترين زنداني است. و عجيب است که در طول تاريخ مي‌بينيم که انسان از اين زندان‌هاي سه‌گانه نجات خودش را بيشتر تأمين کرده اما در برابر جبر چهارم، يعني جبر «خود» و زندان خويشتن، از همه وقت، عاجزتر است. ورهائي از اين زندان بسيارمشکل است. به اين علت مشکل است که سه زندان اول، چهار ديوار داشت در پيرامون وجود من، و من در آن زنداني بودم؛ و نسبت به زنداني بودن خودم، آگاهي داشتم. مي‌دانستم که اين نيروي جاذبه است و من نمي‌توانم بپرم؛مي‌دانستم که اين‌جا چون رودخانه است من مجبورم صياد بشوم، اين‌جا چون فقط جنگل دارد من مجبورم که شکار بکنم. اين جبرها را من در گذشته احساس مي‌کردم.اما درزندان چهارم، ديواري پيرامون وجود من نيست، زنداني است که من با خود حمل مي‌کنم. اين است که خودآگاهي و شناخت نسبت به اين زندان از همه مشکل‌تر است. در اين‌جا زنداني و زندان يکي هستند، خود بيماري و خود انسان بيمار يکي شده‌اند. و به همين جهت است که شفا يافتن از اين بيماري دشوار است.

اين زندان با استدلال عقلي، با منطق، با علوم، با خون شناسي و عصب شناسي، روان شناسي، پزشكي، فلسفه تاريخ، جامعه شناسي، فقه و امثال اينها شكسته نمي شود، اما با عشق شكسته مي شود. عشقي كه بتواند ايثار را معني كند، عشقي كه بتواند آدمي را تا قله ي بلند اخلاص برساند، عشقي كه بتواند به انسان بفهماند كه خودت را نفي كن، تا به اثبات برسي. اينها كلماتي است كه جز عشق نمي فهمد و جز عشق نمي گويد؛ و اينها معاني‌اي است، كه جز كسي كه عشق را مي فهمد، نمي فهمد.

تنها با عشق، مي توان از چهارمين زندان آزاد شد؛ با «ايثار را فهميدن»، با به اخلاص رسيدن؛به قول «كارل»: دوست داشتن را هر كس بفهمد، خدا را به آساني استشمام بوي گل مي فهمد، اما كسي كه فقط فهميدن عقلي را مي فهمد، خدا برايش مجهولي است دست نيافتني.

انساني كه خودش را تنها و غريب ، در زندان طبيعت و در زندان تنگ تر «خويش» كه جدارهايش جداره هاي وجود «من» است زنداني احساس مي كند، جز با ضربه ي انقلابي عشق، و جز با التهاب پرستيدن، و جز با خواستني عاشقانه (دعا) راه نجات از آن را ندارد. چون كسي كه عشق را نفهمد اگر هم به ميزاني قدرت علمي اش قوي بشود، كه زندانبان طبيعت گردد و حتي طبيعت را اسير خودش بداند باز به اندازه يك حيوان، اسير خودش خواهد بود.

از مجموع مطالبي که گذشت مي توان نتيجه گرفت که عشق ورزي، بخشش و بذل مهرباني نسبت به موجودات و مخلوقات الهي يکي از بهترين و ساده ترين راه هاي رهايي از بند زنجيرهاي خودخواهي و خودپرستي و کسب آرامش براي انسان است.در بخشش مهم نيست که چه چيزي، چه مقدار و به چه کسي مي بخشيم، مهم اين است که به اين سطح از آگاهي رسيده باشيم و توانايي رفع گرفتاري همنوعان به قيمت گذشتن از منافع خويش را کسب نماييم.

نویسنده :رضا شیرمحمدی