مارتين ساموئل جردن، بنيانگذار کالج البرز
مارتين ساموئل جردن، بنيانگذار کالج البرز

طبيب درد ناداني مارتين ساموئل جردن، بنيانگذار کالج البرز مارتين ساموئل جردن(1871-1951م).ايران دوست آمريکايي ،بنيانگذارکالج البرز،مبتکر استفاده از نام خانوادگي در ايران داراي «نشان درجه اول علمي» و «نشان درجه دوم علمي» بود..جردن نخستين کسي است که برگزيدن نام خانوادگي را بين شاگردان تشويق معمول و متداول نمود. وشايدهمين ابتکار جردن در کالج موجب پيدايش […]

طبيب درد ناداني

مارتين ساموئل جردن، بنيانگذار کالج البرز

مارتين ساموئل جردن(1871-1951م).ايران دوست آمريکايي ،بنيانگذارکالج البرز،مبتکر استفاده از نام خانوادگي در ايران داراي «نشان درجه اول علمي» و «نشان درجه دوم علمي» بود..جردن نخستين کسي است که برگزيدن نام خانوادگي را بين شاگردان تشويق معمول و متداول نمود. وشايدهمين ابتکار جردن در کالج موجب پيدايش اين قانون سودمند شده باشد. نام خانوادگي حکمت، صالح و عامري ياد گار اين ابتکار او است. شخصيت هاي علمي و فرهنگي ايراني از جردن به عنوان انساني بزرگ ياد کرده اند جهانشاه صالح مي گويد:» هر چند در آمريکا مطبي داير کرده بودم و زندگي آرام و آسوده اي داشتم،چون پيوسته سوداي ايران در سرم بود،به ايران آمدم تا به اداي وظيفه ي ملي خود بپر دازم.ديري نگذشت که اوضاع آشفته ي ايران مرا آزرده خاطر ساخت .پس به قصد مها جرت به آمريکا بر آمدم و در صدد تهيه ي سفر بودم که در اين ضمن به جشن کالج آمريکايي ها دعوت شدم.ديدم جردن با رسا وقافيه ي خندان پشت ميز خطابه قرار گرفته با خشنودي خاطر مي گويد:در چهل سال پيش که به ايران آمدم،ايران غيرازامروز بود، ايران خيلي عقب مانده تر وجاهل تربود.بچه ها به ما ناسزا مي گفتند وبه سوي ما سنگ مي انداختند،روحانيون سنتي و طبقات تحت فرمان آنان از اينگونه اقدامات پشتيباني مي کردند،اما ما نظربه بالا داشتيم. ما براي تعليم و تربيت به ايران آمده بوديم.پس متحمل هرگونه ناملايمات مي شديم تا ايران را امروز مترقي تر و بهتر ببينيم.

چون اين سخنان انسان دوستانه را از وي شنيدم، به خود گفتم:جردن وطن خودرا به قصد خدمت به اين سرزمين رها کرده و به سوي ايران شتافته است، آن هم ايران چهل سال پيش ، با آن همه تعصبات جاهلانه و خرافاتي مذهبي وقومي، پس من چگونه بر خود روا دارم که زادگاه خود را رها کنم و براي تنعم و تن پروري به زادگاه جردن شتابم. همين سخنراني جردن چنان انقلابي در فکرم

ايجاد کرد که از قصد جلاي وطن براي هميشه منصرف شدم و اين ساليان درازاست که به افتخار خدمت گزاري به ابناي وطن سرافرازم.

ملک‌الشعراي بهار درباره او سروده ‌است:

تا کشور ما جايگه جردن شد

بس خارستان کز مددش گلشن شد

اين باغ هنر که دور از او بود، کنون

چشمش به جمال باغبان روشن شد

و نيز:

ناداني چيست جز به غفلت مردن؟

بايد به علاج از اين مرض جان بردن

گفتم که طبيب درد ناداني کيست؟

پير خردم گفت که جردن، جردن!

راز حقيقي و عامل اصلي پيروزي جردن در اين بود که به هر کار و تصميم سنجيده و معقولي که مي پرداخت، ابتدا، از خود شروع ميکرد و خود را مثال واقعي آن قرار مي داد و خود نماينده ي زنده ي آن نيات و نخستين مومن به آن بود و اين اصل در رهبري از قوانين بزرگ و اساسي است. به اين ترتيب،جردن که در تهذيب و اخلاق و تزکيه ي نفس اصرار بليغ داشت، سراسر زندگاني پر افتخارش عالي ترين سرمشق صفات پسنديده و مظهر تعليماتش بود،آنچه اندرزمي داد خود به نيکوترين وجهي انجام مي داد،تاثير به سزايي مي بخشيد. به همين جهت، محيط کالج کانون پرورش فکر و جسم بود. همان کالجي که، پس از رفتن جردن، کانون «مرده باد» و «زنده باد» شد و شاگردان مانند درندگان به جان هم مي افتادند،سر ودست يکديگر را مي شکستند و تشنه ي خون يکديگربودند. آن بود روش آموزش و پرورش جردن و اين بود نتيجه ي تعليماتي که ما به شاگردان خود مي داديم.

جردن انساني مصمم و با معتقدات و ايده آلي خاص با اين شالوده که: ماکارخانه ي آدم سازي داريم، اول تربيت مي کنيم بعد علم ياد مي دهيم،مدرسه ي خود را پي ريزي کردو هنگامي که نتيجه ي کار خود را بر آورد همي کرد، مي گفت: من ميليونر هستم، زيرا هزارها فرزند دارم که هر کدام براي من، براي ايران ودنيا ميليون ها ارزش دارند.جردن خدمت گزار نوع بشر ودوست دار جمله کائنات بود.دوستدارگياهان و جانوران،دوست دارکوه، دريا و دشت و دمن بود. او شهري ، دهاتي، فقير و غني را يکسان دوست مي داشت و يکسان احترام ميگذاشت. در حقيقت، جردن عاشق پيشه بود و دلش آکنده از عشق به انسان بود. انساني که عبادت را در خدمت به خلق مي دانست.جردن،به ظاهر امر به حکم سرنوشت، مليت آمريکا را داشت،ولي، به باطن ودرحقيقت امر،مليت او مليتي بس گسترده تر و والاتر بود.مليت او از ديار عشق بود.نيکو مي دانست که:

ملت عشق از همه دين ها جداست

عاشقان را ملت ومذهب خداست

او همه مهر بود و مهر همه در درياي دل او جاي داشت. او خودنمي دانست که کيست و کجايي است.

او را فرنگي لگن به سر،نجس و کافر ميخواندند.جردن از افکار دانايان هوشمندان صاحب نام ايران نکته هاي نغز فرا گرفت وآموزش جديدي يافت و،از آن مايه دانش آموزان خود را بهره مند ساخت.تکيه کلام او اغلب اين مصر ع بود : ((از کوزه همان برون تراود که در اوست)).آشنا شدن جردن با ادب،زبان وفرهنگ ايران او را بيشتر با مردم ايران پيوسته ومآنوس کرد.در کار مدرسه داري وقت شناس بود. جردن قسم خوردن رامقدمه و علامت دروغ گفتن مي دانست. براي دروغ ده شاهي جريمه تعيين کرده بودکه به صندوق اعانه تعلق ميگرفت.اواز سيگارنفرت داشت وبرايش همچون دروغ جريمه گذاشته بودو درباره آن مي گفت : سيگار لوله بي مصرفي است که يک سرآن آتش و سر ديگر آن احمقي است.

ساموئل مارتين جردن در نيويورک به دنيا آمد. خانواده اش در اصل از اهالي پنسيلوانيا و کشاورز بودند.او،پس از گذراندن دوران تحصيل علوم دبستان ودبيرستان،در1895م،از کالج لافايت گواهي نامه ليسانس دريافت کرد.

اين کالج به «لافايت ايرانيان» معروف بود،زيرا علاقه توجه خاصي نسبت به فرهنگ و تمدن ايران نشان مي داد و کمک هاي مالي و علمي بسياري در پيشرفت فرهنگ ايران مبذول مي داشت.

جردن،پس از سه سال ،در1898 به دريافت درجه ي استادي در علوم نائل شد.دراين هنگام،جردن بيست و هفت ساله به اتفاق همسر جوان خود بار سفربست و به سوي ايران شتافت و به مدرسه ي آمريکايي در تهران پيوست.

ناگفته نماند که چگونکي تاسيس مدرسه ي آمريکايي در ايران به سالها قبل باز ميگردد: اولين ميسيون آمريکايي در 1250ش، به تاسيس دبستاني در سال1252شدر ايران به رياست آقاي «باست» ، همت گماشت.اين دبستان آمريکايي در تهران درست بيست و دوسال بعد از گشايش دارالفنون1230))وسي و چهارسال قبل ازصدور»فرمان مشروطيت ايران افتتاح شد. پس از باست ، دکتر وارد رياست آن مدرسه را به عهده داشت. وسپس جردن به رياست مدرسه منصوب گرديد. دراين تاريخ، مدرسه هشت کلاس داشت و گواهي نامه ي آن معادل گواهي نامه ي متوسطه ي تجارت بود. درسال 1913م.،دوره ي دبستان و دبيرستان به دوازده کلاس رسيد. در همان سال، صدوپنجاه هزارمترمربع از اراضي يوسف آباد را،که شنزارومخفي گاه دزدان بود،خريداري کردند.

وسپس در 1921م. شصت وچهارهزارمتر ديگر را براي بناي جديد کالج خريداري نمودند. جردن،پس از دست يافتن به اين اراضي، ساختمان هاي متعددي براي کلاس درس، آموزشگاه،خوابگاه و سکونت استادان و کتابخانه واستخر بنا کرد و ميدان هايي براي بازي هاي ورزشي اختصاص داد. تا عاقبت اين موسسه را به شکل بزرگترين، زيباترين ومجلل ترين کانون ايران درآورد.جردن براي نيل به مقصد خود از هيچ کوششي دريغ نکرد و از هر کسي کمک خواست. هر آمريکايي ثروتمندي که به ايران مي آمد او را به مدرسه دعوت ميکرد. تاسيسات وقسمتهاي مختلف مدرسه را به اونشان مي داد و احتياجات مدرسه را بر او عرضه مي داشت تا تلاشهاي او به نتيجه برسد و به دريافت کمک مالي توفيق يابد. به آمريکا مي رفت و با سوز وگداز به نفع ايران تبليغ ميکرد و با نتيجه نيکو، دست پر و سيماي خندان به ايران باز ميگشت و بر توسعه کانون فرهنگي خود مي افزود.

جردن در1305ش،ساختمان مجلل،زيبا و بزرگ کالج را به پايان رسانيد ومدرسه را به آنجا منتقل ساختو در1308ش. دبيرستان را به دانشکده تبديل کرد و دوره ي آن را پانزده سال گردانيد و نخستين بار دانش آموختگان ليسانسيه بيرون داد. سرلوحه ساختمان دانشکده اين عبارت بود:» حقيقت راخواهيد شناخت و حقيقت شما را از نو ساخت.» ولي اين همه توفيق متوالي در

برابر همت بلند جردن اندک مي نمود. او آرزوي تاسيس دانشگاهي را در سر مي پروراند که برترين کانون فرهنگي خاورميانه باشد.

درسال1318ش،از طرف دولت، به جردن وهمسرش يک قطعه «نشان درجه اول علمي» اهدا شد. همسر جردن دومين خانمي بود که به اخذ اين نشان نائل آمد. قبل از او،اين افتخار نصيب خانم مور، موسس آزمايشگاه کالج امريکايي،گرديده بود.اما دريغ ؛ نابه کاري جمعي، که منافع خود را در کم سوادي جامعه مي دانند کار خود را کرد و آنقدر در مورد اين مدرسه اخبار ضد و نقيضي به رضاه شاه گزارش دادند که رضاه شاه دستورخريداري موسسه ي فرهنگي کالج البرز و خوابگاه آن را صادر نمود.جردن به ناچار طي نامه ي مفصلي به رضا شاه مبني برچگونگي خدمات فرهنگي گسترده ي خود از او تقاضا کرد که از اجراي منظور خود صرف نظر کند.اما وزارت فرهنگ در پايان سال همه ي مدارس خارجي در ايران را به تدريج دراختيار خود گرفت و زمينه ي خدمت افرادي همچون دکتر ساموئل مارتين جردن تقريبا از بين رفت. اما بذر و نهالي که جردن در اين خاک نهاد از بين نرفت و مدتي بعد با گسترش مدارس و آموزش عمومي وبعد از آن تاسيس دانشگاه تهران به دستور رضاه شاه؛ نهال جردن روز به روز تنومندتر گرديد. از آن جمله مي توان به تاسيس اولين مدرسه در شهرستان نيشابور در سال 1298ش. و اولين مدرسه ابتدايي در شهر دررود در سال 1308ش. و اولين مدرسه در ديزباد در سال 1312ش اشاره نمود.

تنظيم: سيد جواد حسيني

 

منابع:

بسناس و صلاحي،مهري وپرويز(1382)تاريخ مدارس خارجي در ايران،انتشارات نور.

تکميل همايون،ناصر(1381)تاريخچه آموزش وپرورش در ايران،انتشارات مدرسه.

دراني،کمال(1383)تاريخ آموزش وپرورش درايران قبل وبعد از اسلام،انتشارات سمت.

راوندي،مرتضي(1382)تاريخ اجتماعي ايران جلددهم،انتشارات جامي.

سيدآبادي،علي اصغر(1383)داستان فکر ايراني، انتشارات افق.

نویسنده :سید جواد حسینی