برگی از خاطرات آقای قاضی ; توان تحمل این همه درد مشکل بود!
برگی از خاطرات آقای قاضی ; توان تحمل این همه درد مشکل بود!

  فقط توانستم بگویم: «مادر برو» بیش از 30 سال است که با آقای مدیر مسئول آشناست. او مردی از جنس «انصاف» و «اخلاق» است. «قانون» و «قضا» را خوب می شناسد در کار «قضا» سخت متبحر و صاحب تجربه است. این قاضی عالی رتبه رسیدگی به بسیاری از پرونده های قتل و مفاسد اقتصادی […]

 

فقط توانستم بگویم: «مادر برو»

بیش از 30 سال است که با آقای مدیر مسئول آشناست. او مردی از جنس «انصاف» و «اخلاق» است. «قانون» و «قضا» را خوب می شناسد در کار «قضا» سخت متبحر و صاحب تجربه است. این قاضی عالی رتبه رسیدگی به بسیاری از پرونده های قتل و مفاسد اقتصادی را بر عهده داشته است. انسانی به تمام معنا «صادق» است و زندگی با «شرف» را به هر چیز ترجیح می دهد. به مانند «بسیاری» از اهل «قضا» درد مردم دارد و به دنبال باز کردن گره هی از مشکلات آنان است.

با توجه به این که ایشان متاسفانه در آستانه ی بازنشستگی قرار دارند؛ در صورت برخورد نکردن به مانعی؛ از این شماره تلاش خواهیم کرد بخشی از خاطرات قضایی شان را که جنبه ی آموزشی داشته باشد، منتشر نماییم تا بدانیم در این قحطای انصاف و اخلاق هنوز هم انسان هایی هستند که دل در گرو «مردم» دارند.

 

حدود ساعت ٩ صبح بود، ارباب رجوع  در اتاق برايم از نحوه رسيدگي به پرونده اش و طولانی شدن رسیدگی در بازپرسی گلايه داشت. طبق معمول افراد ديگري هم در دفتر در نوبت حضور بودند تا مشكلات خودرا بيان كنند. در این گیرو دار صداي گريه و التماس های مکرر خانمي كه به مدير دفتر التماس مي كرد؛ را شنیدم. ضجه های این خانم برایم دردناک بود.

مدير  دفتر را كه از قضا انسان وارسته اي بود به اتاق فراخواندم؛ علت گريه ی  خانم را جويا شدم.  او توضيح داد ظاهرا از شوهرش شكايت داشته است و با مادرش به دادگستری مراجعه می کند که متاسفانه در بازرسي مقداري مواد از مادرش گرفتند. فعلا مادرش بازداشت شده و در حال اعزام به دادسراي انقلاب است. او خيلي التماس مي كند تا زودتر  شما را ببیند،البته چند نفری هم که منتظرند، پذیرفته اند وقت شان را به این خانم بدهند.

به مدیر دفتر گفتم از افسر نگهبان بخواهد مادر اين خانم و موادش بياورند. بعداز چند دقيقه خانمي كه مشخص بود سن بالايي ندارد ولي چهره اش بسيار شكسته و رنجور است با سرباز داخل اتاق شد. سرباز احترام نظامي گذاشت جواب سلام اش را دادم گفتم: بفرماييد بيرون، سرباز مقداري مواد که پلاستيك پیچ شده بود را روي ميزِ کارم گذاشت و رفت بيرون.

به خانم گفتم: بفرماييد توضيح بده مادر اين چيه ؟ او توضيح داد شوهرش قرباني مواد صنعتي شده و سال هاست او و چند بچه را ترك كرده و رفته و ظاهرا هم مُرده! از او  پنج بچه رو دستم باقی ماند که آن ها را در این سال ها با كارگري و بدبختی بزرگ کردم.  چند سال پيش پسر ١٧ ساله ام که موتور دوستش را امانت گرفته بود تصادف كرد و او هم مرد در حالی که مقصر بود.  اين دخترم که این جاست را شوهر دادم؛ شوهرش معتاد است و هر روز دخترم را کتک مي زند! خرجي نمي دهد! او هم  با يه بچه آمده خونه ی ما . امروز  هم با دخترم اآمده بوديم شكايت؛ يادم رفت، يك ذره ترياك همراهم بود كه جلو درب ورودی گرفتند. آقای قاضی من از درد مشكلات فقط مقداري مواد مصرف مي كنم تا دردها را فراموش كنم و آرام بگيرم. دستهاي من را ببینید! خيلي درد آور بود، فقط اشکم جاری نشد، نتوانستم اين همه درد را تحمل كنم؛ فقط توانستم «بگم مادر برو» .

او رفت اما خیلی زود برگشت و گفت:  پسرم اجازه ميدي يه خواهش كنم ، گفتم بفرماييد. گفت: اين مواد رو خريدم اگر اونو ندين باز بايد برم از پول نان بچه ها مواد بخرم! آنقدر دردش بر دوشم سنگيني مي كرد که ناخواسته مواد را به خودش برگرداندم . هرچند تا روزها  بعداز اين موضوع صداي گر سوز اين خانم در گوشم مي پيچيد ……..