همشهريان لطفا مراعات حال نابينايان را داشته باشيد!  ( گفتگو با روشن دل موفق رضا صفايي )
همشهريان لطفا مراعات حال نابينايان را داشته باشيد!  ( گفتگو با روشن دل موفق رضا صفايي )

هاشم مداح/ جامعه ي انساني در برخورد با معلولان سه دوره را پشت سر گذاشته است:دوره ي اول «ايزوله و طرد معلولان از جامعه» دوره ي ي دوم «توجه ويژه و تحت پوشش قرار دادن آنها» و در آخرين مرحله «به رسميت شناختن حق شهروندي ايشان» که هم اکنون جوامع پيشرفته آن را اجرا مي […]

هاشم مداح/ جامعه ي انساني در برخورد با معلولان سه دوره را پشت سر گذاشته است:دوره ي اول «ايزوله و طرد معلولان از جامعه» دوره ي ي دوم «توجه ويژه و تحت پوشش قرار دادن آنها» و در آخرين مرحله «به رسميت شناختن حق شهروندي ايشان» که هم اکنون جوامع پيشرفته آن را اجرا مي کنند . روشن دلان«نابينايان» و کم بينايان از جمله ي شهرونداني هستند که در حال حاضر برخي از حقوق آنها مراعات شده و روزي را با نام عصاي سفيد درتقويم جهاني  به خود اختصاص داده اند .يک نابينا فرد قابل ترحمي نيست بلکه شهروندي است که بايد حقوق او مراعات گردد . براي آشنايي با دنياي خاص و مشکلات اين عزيزان پاي صحبت «رضا صفايي» يکي از روشن دلان کم بينا که متولد سال 1365 است و کارشناس رشته ي الهيات نشستيم . رضا شرح «آنچه گذشت» را براي اين گونه توضيح داد:

از زماني که خودم را پيدا کردم در بينايي مشکل داشتم، چهره ي پدر و مادرم را به صورت شبح به ياد مي آورم. شناختم ازآنها به ديدن از نزديک و يا از طريق شنيدن صدا محدود مي شود. البته با اندک بينايي که داشتم در کودکي با دوستانم به بازي هاي کودکانه و دوچرخه سواري مي پرداختم .خانه ي ما در آن زمان در محل کال منوچهري بود .يادم هست زماني که آبله مرغان گرفته بودم اولين تجربه ي حس لامسه براي من لمس دانه هاي آبله بود که اين کار برايم زيان بار بود وداد مادرم را در مي آورد و با گريه مي گفت:  خدايا چرا فرزند من نابينا شده است ؟

سال ها به مثابه قرن سپري شد تا به سن آموزش رسيدم. قرارشد من  باسواد شوم ولي  وضعيت کم بينايي من شرايط خاص آموزشي را مي طلبيد. لذا مرا در مدرسه ي ويژه ي  نابينايان و ناشنوايان (شقايق)  ثبت نام کردند .اولين روز ورود به مدرسه  آمادگي براي من بسيار با نگراني و اضطراب همراه بود از يک طرف خجالت و ترس و از طرف ديگر دوري از پدر و مادربه نگرانيم مي افزود  . اولي  بحمداله بودن در جمع افرادي مانند خودم به من آرامش مي داد و از طرف ديگر همراهي و حمايت خانم بوستان آموزگارم بسيار به من کمک کرد .فقط نگراني اصلي من در آن روزها اين بود که راننده ي سرويس مرا در مدرسه جا نگذارد و عاقبت هم يک روز اين اتفاق افتاد و من بسيار گريه کردم . دوره ي آموزش ابتدايي را با تمامي مشکلات و شيوه ي آموزش خط بريل و لوح و قلم با کمک و ياري تمامي مربيان عزيزم به پايان بردم وقدرت حس لامسه يار اصلي من در اين سالها بود و من  کم کم به تحصيل علاقمند شدم .

در دوره ي تحصيلي راهنمايي به دليل نبودن کلاس مخصوص نابينايان و همچنين شغل دفترداري پدرم در مدرسه ي معمولي درمحل کارايشان به تحصيل مشغول شدم و با توجه به فرهنگ پايين همکلاسي ها و بد رفتاري برخي از دبيران سختي بسيار کشيدم .در اين دوران رابطي براي ما از مدارس خاص براي هماهنگي مي آمد و من به دليل شرايط نامناسب افت تحصيلي پيدا کردم .

براي ادامه تحصيل در مقطع دبيرستان به مدرسه ي شبانه روزي اميد نابينايان در مشهد منتقل شدم اوضاع در آنجا مناسب بود و همکاري دبيران هم روحيه ي مرا بسيار بهتر کرد.   ضمنا بيشتر دبيران آنجا هم از نابينايان بودند و اين براي ما عالي بود . رابط ما در آن زمان خانم عابد بسياردر پيشرفت تحصيلي من موثر بود .دوره دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشتم و چون در آنجا کلاس پيش دانشگاهي نبود دوباره به نيشابور برگشتم واين مقطع را در شهر خودم طي کردم .ضمنا خاطره ي جالبي که از آن دوره به ياد دارم مراسم پياده روي ما نابينايان در روز عصاي سفيد  از محل چهار راه شهدا به طرف حرم بود که با نظم و انضباط و با حضور مسئولين مربوطه انجام شد و حس خوبي به ما داد .

در سال 87 براي آزمون دانشگاه ثبت نام کردم و تقاضاي منشي کرده و فرم ثبت نام نابينايان را پر  کردم .منشي (جناب بقيعي ) سوالات را براي من مي خواند و با پاسخ من جواب ها را علامت مي زد .امتحان در محل هنرستان شريعتي بود و من در آن سال توانستم در رشته ي الهيات دانشگاه پيام نور قبول شوم .

سختي درس خواندن در دانشگاه برايم اين بود که کلاس حضوري کمتر داشتيم و کتاب هاي ما کمياب بود ومن مي بايد کتاب را خودم مي خواندم. لذا مجبور بودم با ضبط صداي يک نفر ديگر که کتاب را مي خواند و گوش دادن به آن ادامه ي تحصيل بدهم و اين کار سختي کار تحصيل  را دو چندان مي کرد .ولي با تمامي مشکلات توانستم دوره ي کارشناسي را به اتمام برسانم. ضمنا در همين دوران ازدواج ناموفقي را هم پشت سر گذاشتم که صدمه ي روحي شديدي برايم به ارمغان داشت به همين خاطر در کلاسهاي هنري سينماي جوان مانند فيلمنامه نويسي «داستان نويسي «و کلاس سفالگري مخصوص نابينايان (خانم غلاث) هم شرکت مي کردم .اين کلاسها روحيه ي شادابي و اميد به زندگي را در من زنده کرد . و من همين جا از تمامي عزيزاني که مرا در ادامه ي راه زندگي ياري داده اند کمال تشکر را دارم .

 در باره ي علت بيماري چشمم از پدرم شنيده ام که ازدواج فاميلي و مصرف داروهاي خاص توسط مادرم را از علل مهم بيماري من مي دانست و مصرف دارو توسط مادرم هم به دليل فوت بچه هاي قبل از تولد من بوده است .ضمنا چند بار عمل جراحي هم براي بهبود ديدم انجام داده ام که نتيجه ي چنداني نداشته و هم اکنون کمي بينايي دارم و لرزش چشمم کمتر شده ولي بيشترازعصا براي انجام کارهاي روزانه استفاده مي کنم.

شرکت در کلاسهاي هنري و مطالعه ي کتاب حس خوبي به من داده است و فکر مي کنم که شخص مثبتي شده ام و براي جامعه ام مفيد هستم .لذا درحال حاضر تصميم به ادامه ي تحصيل در مقطع کارشناسي ارشد در رشته ي روانشناسي گرفته ام.

 

  ضمن تشکر ويژه از دست اندر کاران نشريه خيام نامه که فرصت شرح زندگي ام را به من دادند از خانم خوارزميان – آقايان کرخي – مسعود سليماني – نصرآبادي – نيرآبادي – خانم دکتر صفاتي و…..کمال تشکر را دارم . از همشهريان عزيز تقاضا دارم مراعات حال نابينايان را داشته باشند و در قسمت زرد رنگ عاجدار پياده روها که مخصوص نابينابيان و دارندگان عصاي سفيد است، سد ايجاد نکنند و در معابرعمومي و محل هاي خط کشي ملاحظه ي حال اين شهروندان خاص را بنمايند .