هر سال قصه فصل ها برای درختان تکرار می شود اما به این حقیقت ایمان دارم که فصل های زندگی آدم ها تکرار شدنی نیستند، رنگِ پاییز برای هر کسی منحصر به فرد است؛ برای یکی در چند خطِ موجز و برای دیگری طوماری از عشق مانند مهرنگاره های شاملو برای آیدا خلاصه می شود. […]
هر سال قصه فصل ها برای درختان تکرار می شود اما به این حقیقت ایمان دارم که فصل های زندگی آدم ها تکرار شدنی نیستند، رنگِ پاییز برای هر کسی منحصر به فرد است؛ برای یکی در چند خطِ موجز و برای دیگری طوماری از عشق مانند مهرنگاره های شاملو برای آیدا خلاصه می شود.
به این موضوع می اندیشم که فصل ها بهانه اند، تابستان هم که باشد، سرمای بی مهری و تنهایی تا مغز استخوان را می سوزاند. بچه بودم، دلِ خوشی از پاییز نداشتم چراکه برایم معنایی جز جدا شدن از تعطیلات، مادربزرگ، درخانه ماندن، مدرسه، غروب های دلگیر و سرما تداعی نمی کرد. از خود می پرسم چرا در تابستان های کودکی، گرما و کلافه شدن نبود و اکنون این طور عمیق به تنِ آدم می ماسد؟ خودم را این چنین قانع می کنم که ذهن کودکانه آن روزها آن چنان در لذتِ زندگی غرق بود که مجالی برای اندیشه گرما نبود.
خنکای پاییز را چند صباحی است احساس می کنیم و قرار است ۹۰ روز تقویمی را با آن سپری کنیم، بنظرم نخستین حالِ دلپسندِ پاییز، اعتدالش در میانهء گرمای مطلق و سرمای مطلق است، پاییز شبیه انسانِ پخته ای در میانه عمر است؛ شاید چیزی شبیه ۳۰ تا ۵۰ سالگی آدم هاست با همان انبانِ پر از حرف هایی که در سینه دارد. با همان آغازِ برگ ریختن ها و چروک ها، با همان تقلا برای ادامه باقی مانده ها و همان و همان و همان ها… دومین نیکو حالِ پاییز را می توان به غروب هایش نسبت داد- غروب هایی که گویی فراخوانِ عمومی به تمام احساسات آدم ها به عشق، غم، بی توجهی، دوست داشتن، نفرت، محبت و تمام آنچه که گریبانِ بشر را گرفته است. پاییز را چه پادشاه فصل ها بدانیم، چه بهاری که عاشق شده است، در عظمت و جاذبه اش همین کافی است که در سراشیبِ زوال، جاذبه ای همپای لحظه اوج گرفتن را تداعی می کند. تمامی ما در هر سنی که باشیم، زوال و فروریختن را تجربه کرده ایم، یکی با درکی عمیق تر و دیگری تنها بارقه ای کم جان را به تن و روح احساس کرده است. اما پاییز چنان فروریختنِ زیبایی و غرور ستایش گرایانه ای در سقوط دارد و چنان رفتار چشم نوازی در به غارت رفتن از خود به نمایش می گذارد که در هیچ جلوه دیگری نمی توان نمونه ای در بهترین بودنش را یافت. تصنیفِ بدرقهء تابستان در سرتاسر هستی طنین برانداخته، تقویم را که می گشاییم، مناسبت و تعطیلاتی وجود ندارد ولی جاهای خالی تقویمِ پاییز لبریز از مناسبت های دلدادگی و دگرگونی است. زرد و نارنجی شدن برگ های درختان، دل کندشان از تنه درختانی که دو فصل را در آغوش یکدیگر سپری کرده اند، اینک فصلِ فصل شان سررسیده، آسمان ابرهایش را تنگ در آغوش می گیرد و ناگفته های دلش ابر و باران می شود بر سر زمین!
هر آنچه از به تکامل رسیدن را پاییز دارد، پاییز فصلِ تکامل، خودتکانی و آماده کردن خود برای شروع و شکوفا شدن زندگی در بهار، شروعِ کردار و منشی نیکوتر، تلاش مضاعف در تحققِ پیشرفت تحصیلی و حرفه ای، عشق و خلاصه شروع آن آدمی که در دو فصل پیش آنرا در ایوان های گمنامی از یاد برده ایم. پاییز یکی از بهترین اعجازهای هستی است، به آسانی عشق هم در دسترس است، عشق خوب دیدن، چشیدن، بوییدن، زمزمه کردن و مجموعه ای از تجاربِ بهم گره خورده است و این نه فقط تعریف عشق که تمرین زندگی نیز معنا می شود. واپسین ساعات شهریور، هوا رنگ و بوی پاییز گرفته بود و از وزش باد هم مسرور، با فکر می کردم چه فایده تنها خاک آلودگی است! صدایی در گوشم پیچید : غبار نشسته بر روی چهره را آب ولی غبار دل تنها را همین پاییز علاج است … بوی کوچ پرستوها آسمان را پر کرده و طلایه لشکر خزان از هر سویی عیان شده است؛ به گمانم صدای قدم پاییز قرار است سرآغاز کتاب ما و نیکو روزگارانمان باشد، بیاییم فصل پاییز را آنچنان عاشقانه و عاقلانه زندگی کنیم و با شروع مهر آنچنان یکدیگر را با مهر و محبت ادامه دهیم که زندگی دیگر یارای غمگین کردن مان را نداشته باشد. دل روشن داریم که انتهای قصه سبز، مُطلُا خواهد بود ولی دل روشن تر داریم به بودن های خدا و معجزه های واپسین ایام تابستان و نوایام پرپناه پاییز… به زبان پاییز که بگوییم، عشق طعمِ خرمالو و انارِ ملس رسیده است، اگر بهترینش سهم تان شد، نوشِ دل تان باشد. الهی که پاییز پیش رو لبریز از آمدن، رسیدن و خبرهای خوشی باشد که مدت هاست منتظرشان هستید…
- نویسنده : آسیه امینی
- منبع خبر : خیام نامه