گفت وگو با خانم صديقه فاضل رضوي (سحر) همسر وهمدم زنده ياد شيدا  بانويي که شيداي «شيدا» است
گفت وگو با خانم صديقه فاضل رضوي (سحر) همسر وهمدم زنده ياد شيدا  بانويي که شيداي «شيدا» است

  ديدار با همشهري گفت و گو: سيدهاشم مداح خواهم اي گل خار باشم تا به دامانت نشينم                                                                    يا اگر خواهي به چشم دشمن جانت نشينم اين مطلع  غزلي زيبا ست؛ سروده ي محمد بي رياي گيلاني  متخلص به شيدا  که با صداي سحر انگيز غلامحسين بنان اجرا وجاودانه شده  است . شيدا هم اکنون […]

 

ديدار با همشهري

گفت و گو: سيدهاشم مداح

خواهم اي گل خار باشم تا به دامانت نشينم                                                                    يا اگر خواهي به چشم دشمن جانت نشينم

اين مطلع  غزلي زيبا ست؛ سروده ي محمد بي رياي گيلاني  متخلص به شيدا  که با صداي سحر انگيز غلامحسين بنان اجرا وجاودانه شده  است .

شيدا هم اکنون در ميان ما نيست اما عطرش درفضاي شعرايران پراکنده  و آوازه اش ماندگار است وصدايش طنين انداز  و پيکرش در محل آرامگاه مشاهيرو مفاخر  نيشابوردر همسايگي يگانه ي شعر معرفتي، عطار بزرگ، آرام گرفته است.فارغ از اينکه ايا اين مکان با وضعيت موجود در شان اين بزرگان مي باشد يا نه ؟ و چرا به حال خود رها شده است ؟ و مسئول اين وضعيت چه کسي مي باشد ؟ به سراغ يار و همدم سال هاي آخر زندگي اين شاعر توانا و انسان وارسته رفته ايم . خانم صديقه فاضل رضوي    ،سحر،  که همسر و ياور زندگي  زنده ياد شيدا بوده و خود دستي در شعر و شاعري دارد . ايشان از زندگي وتنهاي اش و  فقدان همسرش که انساني  وارسته بود  سخن گفت. شنيدن سخنانش فرصتي است براي ما وتصويري است از تنهايي هاي انسان در بي کران هستي  شايد  بيدار باشي براي ما  باشد که کمي آرام تر و انديشيده تر زندگي کنيم.

من صديقه فاضل  رضوي و متولد سال 1317 هستم  ، پدر و مادرم يزدي بودند و زادگاهم مشهد است . ايام نوجواني و جواني را در اين شهر سپري کردم . خانواده ام اهل ادب وهنر بودند . برادران و خواهرانم اهل شعر و موسيقي و روزنامه نگاري بودند و من هم طبع شعرداشتم، لذا در انجمن هاي ادبي آن زمان در مشهد فعال بودم . در آن دوره شاعراني همچون عماد خراساني و دکتر رسا در انجمن هاي شعر فعاليت داشتند .من مدتي هم در تهران ساکن بودم -جهت گذراندن يک دوره آموزشي – آنجا بود که با شاعران بزرگي همچون نادر نادر پور، شفيعي کدکني، فريدون مشيري و…،آشنا شدم . ضمنا در جلسات انجمن قلم وانجمن فروهر وشعر خواني هاي انجمن گوته هم در قبل از انقلاب شرکت مي کردم . پس از طي دوره آموزشي به مشهد بر گشتم و چون برادرم مروج کشاورزي بود اجبارا به نيشابور نقل مکان کرديم. در نيشابور پس از مدت زماني و پس ازآشنايي با شادروان نوشين گنجي و زنده ياد يغما انجمن شعري با نام انجمن ادبي» سحر»که تخلص بنده هم  بود راه اندازي کرديم .لازم به ذکر است که بگويم درتشکيل اولين جلسه انجمن ادبي سحر فرماندار وقت ،رييس شهرباني ،دکتر خير آبادي،دکتر  ضرابي و…حضور داشتند که با هماهنگي من، يغما شاعر شهرمان جلسه را با خواندن شعر شروع کرد .

در رفت و آمد هايي که با انجمن هاي ادبي مشهد داشتم در جلسه اي با حضور دکتر خيرآبادي با شيدا آشنا شدم که اين آشنايي کم کم به ازدواج منجر شد. جالب است که بگويم مهريه ام را جناب سادات شرفي ( استاد خوشنويسي شهرمان) نوشته است . بعد از ازدواج انحمن ادبي مکتب صائب هميشه در خانه ما و  با حضور شيدا، تشکيل مي شد. در آن دوره بزرگاني همچون استاد شفيعي کدکني ،استاد قهرمان ،کمال و…از سراسر کشوردراين جلسات شرکت مي کردند .اين انجمن تا زمان فوت شيدا ادامه داشت و من پس از فقدان شيدا انجمني بانام «مکتب شيدا » در مشهد راه اندازي کردم .مدتي اين انجمن فعال بود ولي به دلايلي آن را تعطيل کردم .از خاطرات به ياد مانده از آن دوران خوش ،شعري به جا مانده که من و شيدا با قرض يک بيت از صائب «زانکه ما در باد دستي چون حباب افسانه ايم  «  دو نفري غزلي را سروديم .

من اين گونه شروع کردم «

ما سبک بالان به چشم اهل خواب افسانه ايم

چشم کوران را به نور آفتاب افسانه ايم

و…

و در ادامه شيدا چنين سرود.

در کهنسالي ز دوران شباب افسانه ايم

از گلستان جواني چون گلاب افسانه ايم

بس که باشد تلخ و شيرين قصه هاي زندگي

کودکان ساده دل را بهر خواب افسانه ايم

مستي ما دردمندان از خم دلهاي ماست

بي جهت در مستي از جام شراب افسانه ايم

تا نمانيم از رحيل سالکان گرم رو

همچوباد آتشين پا درشتاب افسانه ايم

برتوي از مشعل خورشيد عشق سرمديم

چون شديم انگيزه موج سراب افسانه ايم

اختر افلاک وعرفانيم و با فرمان دوست

در گذشتن ازخلايق چون شهاب افسانه ايم

محفل ياران خود را در سياهي هاي شب

شمع رخشانيم و پيش آفتاب افسانه ايم

خوب يا بد هر چه امروز است بارعمر ما

چون رسد فردا در اوراق کتاب افسانه ايم

طعنه ممسک نسازد طبع شيدا را خسيس

زانکه ما در باد دستي چون حباب افسانه ايم

خانم شيدا اضافه کرد هم اکنون در تنهايي به جمع آوري آثار منشر نشده ي شيدا و اشعار  خودم مشغولم و آرزو و وصيتم اين است که پس از فوت در کنار آرامگاه شوهرم آرام و قرارگيرم .