محمدطاهر گاراژيان/ روایت چش چش دو ابرو  .دماغ دهن يه گردو … ، حالا يه بره هم براش بکشم برا بره ي خوشگلم علف بکشم . حالا براي بره و علف ، يه صاحب بکشم. صاحبش ايستاده باشه. کلاه هم داشته باشه .اينوهاش. داره  با تلفن همراهش بازي مي کنه… بره علف مي خوره. صاحبش […]

محمدطاهر گاراژيان/

روایت

چش چش دو ابرو  .دماغ دهن يه گردو … ، حالا يه بره هم براش بکشم برا بره ي خوشگلم علف بکشم . حالا براي بره و علف ، يه صاحب بکشم. صاحبش ايستاده باشه. کلاه هم داشته باشه .اينوهاش. داره  با تلفن همراهش بازي مي کنه… بره علف مي خوره. صاحبش مي ره تلگرام. هردوتا خوش باشن .

بابا تموم شد. کشيدم حالا نمره بده جايزه هم بايد بدي. مي دونم.

سرماي خشن مدرسه ها را تعطيل کرده بود بابکلان زودتر به خانه برگشته بود. براي تجديد خاطرات به قول خودش کرسي گذاشته بود. يک فضاي نوستالژيک . دور کرسي پر شده بود از آدم هايي که از کارشان زده بودند يا به روايت خودشان ،  نيم ساعتي زودتر آمده بودند خانه ي بابابزرگ. من کنار ي در فاصله ي چرخ خياطي و بخاري دراز کشيده بودم. نقاشي مي کشيدم مي دانستم اين نقشه ي بزرگ ترهاست. اين که من نقاشي بکشم و مشغول باشم هي نگويم چي؟ چي؟ و اونها با هم حرف بزنند. به قول مادربزرگ . حرف هاي صد تا يه غاز. حرفايي که چاقت نمي کنه ولي شايد لاغرت کنه. من هم با مادربزرگ هم عقيده بودم حرف هايي که گيجت مي کنه تازه براي ما بچه ها هم فايده يي نداره. نقاشي اول رو کشيدم. خيلي کنج کاو شده بودم حرف هاي بزرگترها رنگ  نمايش و کارتون داشت. شدم گزارشگر.گوشي بابارو برداشتم صداشون رو ضبط کردم. اونها از نقاشي من هم چيزهايي پرسيدند .پرسيدند اين آقا کيست؟ گفتم صاحب بره ي خوش بخت .رفته تلگرام . بابابزرگ خنديد و گفت: بگذريم و رو به بزرگترها ادامه داد: اگر شنزبه ، همان گاو  جهان داستان ها ، يک گروه تلگرامي داشت شايد مي توانست با افشاگري و اطلاعاتي که به او مي رسد از دام  ناجوانمردانه ي دمنه بگريزد و چند صباحي بيشتر زندگي کند. من هم  يک ريز  مثل خبر نگارها مي گفتم : حالا شما بفرماييد .

بابک گفت: کوتاهي از جانب شير بود . شير نبايد فريب دمنه را مي خورد و گاو زحمت کش و صديق را  نبايد زود نفله مي کرد . شير بايد در تدبير هم شير باشد تا بتواند در راس هرم قدرت جا خوش کند. بابا گفت: احتمالا نقشه ي دمنه را يک سازمان جاسوسي تهيه کرده بود. با همه ي اين ها کليله دق مرگ شد، دمنه به طرز فجيعي اعدام شد. گاو، ناجوانمردانه قرباني شتاب زدگي شد و اگر تلاش هاي ديپلماتيک مادر شير و شهادت دادن پلنگ نبود جنگل نابود مي شد.

يک برگ ديگر کاغذ به من دادند گفتند:  عکس دايي جان را بکش وقتي داماد شده بود. يادت باشه گل دست عروس خيلي قشنگ باشه. باز من به شکم دراز کشيدم پاهايم را يک ريز حرکت مي دادم و فکر مي کردم. شنيدم که بابک گفت: اين کليله و دمنه به اندازه ي نظريه هاي پخته امروزي در زمينه ي  اخلاق ، فرهنگ و سياست حرف دارد. اما کمي پيچيده است حوصله مي خواهد که بخوانيدش. به قول «م. اميد.» اين همان پوستين کهنه ي آبا اجدادي ماست و من معناي حرف هايش را نفهميدم اما برايم جالب بود. فرزانه درآمد که به نظر من اينترنت و شبکه هاي اجتماعي تکه  وصله هاي تازه اي هستند که ما به اين پوستين کهنه مي دوزيم تا امروزي تر جلوه کند . فرهاد گفت: اين ها ،چيز ديگري است. آن چل تيکه دوره اش گذشته است . حالا فقط  به عنوان يک عتيقه، در موزه نگه داري مي شود،در حافظه ي مردم.

شبکه ها و اينترنت نياز امروز ماست کتاب ها و مواد فرهنگي گذشته ،يک پشتوانه هستندکه آرام آرام کاربردشان را ازدست داده اند.

دوباره بابابزرگ وارد گفت و گو شد. کتابش را گذاشت و به اطراف نگاه کرد و سرنشينان سفينه آرام شدند  با با آرام و شمرده حرف مي زد ،  حوصله ي مرا سر مي برد .از حرف هاي او هيچ نمي فهميدم  فکر کنم گفت: شبکه ها يک فايده دارد و چند ضرر اما فايده ي آنها :

ادامه دارد…