آيا انسان گرگ انسان است؟
آيا انسان گرگ انسان است؟

آيا انسان گرگ انسان است؟ نگاهي به زمينه هاي شيوع ويروس خشونت! رواج جنگ هاي مذهبي و کشتار بي رحمانه ي انسان ها توسط گروه هاي تندرو و مطلق گرا، پديده اي است نادر در جهان مدرن که پس از فرو پاشي اتحاد جماهير شوروي بيشتر گسترش يافته و روز به روز به طرز وحشتناکي […]

آيا انسان گرگ انسان است؟

نگاهي به زمينه هاي شيوع ويروس خشونت!

رواج جنگ هاي مذهبي و کشتار بي رحمانه ي انسان ها توسط گروه هاي تندرو و مطلق گرا، پديده اي است نادر در جهان مدرن که پس از فرو پاشي اتحاد جماهير شوروي بيشتر گسترش يافته و روز به روز به طرز وحشتناکي تحقق روياي جهاني شدن و تسلط ارزش هاي انساني را در کره ي زمين با چالش مواجه نموده است. در داخل مرزهاي سرزميني کشورها نيز، خبرهاي تکان دهنده ي انواع جنايات و بي رحمي هابخش عظيمي از مطالب اخبار و صفحه ي حوادث روزنامه ها و سايت هاي اينترنتي را به خود اختصاص داده اند. خواندن و يا شنيدن اين مطالب عرق سردي بر چهره ي مظلوم به حاشيه رانده شده ي انسانيت مي نشاند و اين سوال اساسي را مطرح مي کند که علت اين همه وحشي گري چيست؟ آيا افراط گرايي و خشونت طلبي در سطح جهان زائيده ي خصوصيات ذاتي انسان است و به قول «توماس هايز»، انسان گرگ انسان است؟ متن زير ترجمه اي است از آقاي دکتر «آليس ميلر» روانشناس اجتماعي در جهت پاسخ به اين پرسش ها که تقديم دوستان مي گردد.

«در سالهاي اخير شواهد بسياري ارائه شده است که بيانگر اثرات ويران کننده ي مظلوميت و محروميت افراد در کودکي و تسري نتايج جبران ناپذير اين محروميت ها در دوره ي بزرگسالي،به جوامع است. واقعيتي تلخ که همه از درک و فهم آن امتناع مي کنيم. آگاهي و شناخت نسبت به اهميت موضوع خشونت در دوران کودکي، براي تک تک افراد جامعه مسئوليت ايجاد مي کند و اگر اين شناخت به اندازه ي کافي افزايش يابد لاجرم به يک تغيير اساسي در جامعه منتهي مي شود به ويژه در ارتباط با اغماض نسبت به خشونت در خانواده ها و نهادهاي اجتماعي. نکاتي که در پي مي آيد، بيان کننده ي چگونگي شيوع ويروس کشنده ي خشونت در جوامع است.

1-تمامي فرزندان انسان زاده مي شوند که رشد و زندگي کنند، تکامل يابند، محبت کنند و محبت ببينند و نيازهاي شان را تامين و احساس عزت نفس نمايند.

2-براي تکامل، بچه ها به احترام و حمايت بزرگسالاني که به طور جدي از آنها مراقبت مي کنند، دوستشان دارند و محترمانه دست شان را مي گيرند که روي پاي خود بايستند، نياز دارند.

3-وقتي اين نيازهاي حياتي ناديده گرفته مي شود و به جاي آن به حقوق بچه ها، براي تامين خواسته هاي بزرگسالان با بهره کشي، کتک کاري، تنبيه هاي مختلف بدني و روحي، محروم شدن از مزايا، کارهاي اجباري، بي توجهي در دوران خردسالي، يا سوء استفاده از آنها بدون اينکه کوچکترين اثر و مدرکي باقي بماند، تجاوز مي شود، گرايش به راستي و کمال در آنها آسيب جدي مي بيند.

4-واکنش معمولي به چنين آسيب هايي، بايد خشم و نفرت باشد. زيرا از طرفي صحبت از اين درد و رنج روحي و جسمي براي کودکان ممنوع است و آنها نمي توانند حتي با گفتگو کمي از تالمات روحي خود بکاهند و از طرف ديگر نگهداري اين اسرار مصيبت بار در ذهن و قلب، خيلي بيشتر از توان روح زخم خورده ي کودکان است، متاسفانه آنها مقصران تجاوز و تعدي را به صورت فرضي در ذهن خود باز سازي نموده و در عالم خيال با اين غول هاي کشنده ي انسانيت مي جنگند. بعدتر، آنها هيچ خاطره اي از آنچه بر ايشان گذشته است نخواهند داشت.

5-ناديده گرفته شدن و يا فراموش شدن مسببان اصلي خشونت در ضمير ناخود آگاه کودک باعث مي شود که خشم، بي پناهي، نفرت، اضطراب، نوميدي و درد هاي روحي و رواني آنها در رفتارهاي خرابکارانه نسبت به ديگران؛ نظير رفتارهاي مجرمانه و کشتارهاي گروهي، يا اعمال ويران گرانه نسبت به خودشان مانند اعتياد به مواد مخدر، دائم الخمر بودن، تن فروشي، عدم تعادل رواني و خودکشي تجلي يابد.

6-اگر اين افراد در بزرگسالي پدر و مادر شوند، اغلب خشونت ونارسايي هاي تربيتي دوران کودکي خود را به فرزندان خود منتقل نموده و با بلاگرداني کودکان انتقام محروميت هاي زندگي را از فرزندان خود مي گيرند. اگرچه سوء استفاده از کودکان در جوامع امروز ممنوع است و توجه زيادي به آن مي شود؛ همان گونه که به تربيت و آموزش آنها توجه مي شود، ولي اين يک واقعيت غم انگيز است که هنوز والديني هستند که فرزندان خود را با اين دليل مسخره که آنها هم توسط والدين شان تنبيه مي شده اند کتک مي زنند.

7-اگر بچه هايي که با نارسايهاي تربيتي مواجه اند دچار آسيب ذهني و يا گرايش به رفتار مجرمانه نشوند، مسلما حداقل يک بار در زندگي خود با فردي که محيط اجتماعي را مقصر مي داند برخورد مي کنند و ممکن است به شناختي دست يابند که مي تواندعامل نجات زندگي آنها و فرزندان شان باشد. امروزه فرصت هاي زيادي توسط مددکاران اجتماعي، مراکز مشاوره، معلمين، پزشکان، روانشناسان، کارمندان، و پرستاران براي حمايت از کودکان و باور داشتن به آنها در سطح جوامع مطرح است.

8-متاسفانه تا کنون جامعه هميشه از بزرگسالان دفاع نموده و قربانيان (کودکان) را هميشه مقصر مي دانسته است. اين موضوع به وسيله ي تئوري هاي ناپخته اي تشويق مي شده است که ارائه دهندگان آن، نياکان ما بوده اند. آنها به کودکان به عنوان مخلوقات حيله گر و تحت سلطه ي عوامل شيطاني، که قصه مي بافند و به نياکان بي گناه خود بي توجه اند يا ميل جنسي شان قوي است نگاه مي کنند. برعکس بزرگ سالان، در واقع، کودکان گرايش دارند که خود را نسبت به رفتارهاي بي رحمانه پدر و مادر شان مقصر بدانند و آنها را ببخشند، تا آنها سرچشمه ي عشقي جاودان و سرشار از احساس مسئوليت باقي بمانند.

9-در خلال روشهاي جديد درمان بيماران اثبات شده که سرکوب تجربه هاي سخت روحي و جسمي باعث مي شود اين تجربيات در ضمير ناخودآگاه کودکان انباشته شده و به صورت نا آگاهانه، در دوره ي بزرگسالي بروز پيدا کند. علاوه براين آزمايش هاي سونوگرافي ثابت نموده است که جنين انسان حتي قبل از تولد و در ابتداي حيات نسبت به مهرباني و بيرحمي واکنش نشان داده و آنها را ياد مي گيرد.

10-به اين ترتيب،رفتارهاي نامعقول و خشونت زده ي افراد، در منطقي نهفته از گذشته که مربوط به تجربه هاي سخت روحي و جسمي در دوره ي کودکي استريشه دارد.

11-اهميت توجه نسبت به پيامد هاي رفتار بيرحمانه با بچه ها تا به حال عموما انکار شده است و در نتيجهخشونت در جامعه از نسلي به نسل ديگر منتقل شده و گويا پاياني براي آن قابل تصور نيست.

12-افرادي که در کودکي آسيب روحي و جسمي نديده اند، مورد حمايت قرار گرفته اند، به آنها احترام گذاشته شده است، و والدين شان با آنها محترمانه برخورد مي کنند در جواني و بزرگسالي باهوش، مسئوليت پذير، با اعتماد به نفس و داراي درک وفهم زيادي مي شوند. ايشان از زندگي خود لذت مي برند و هيچ به کشتن يا حتي آسيب زدن به ديگران يا خودشان فکر نمي کنند. اين افراد قادر نيستند که با ديگران جز با احترام برخورد کنند. از قدرت شان براي محافظت از خودشان استفاده خواهند کرد نه براي حمله به ديگران. آنها نمي توانند کاري جز احترام و حفاظت از افراد ضعيف تر از خودشان از جمله فرزندان شان انجام دهند زيرا اين چيزي است که آنها با تجربه ي خود در دوران کودکي ياد گرفته اند و يا به اين شناخت دسترسي يافته اند. براي اين قبيل افراد غير قابل تصور است که نسل جديد بايد صنايع جنگي غول پيکري براي ايجاد امنيت در زندگي خود بسازند. چون در زندگي آنها تجربيات ويران کننده اي از آغاز زندگي وجود نداردبيشتر مي توانند با تهديدات بزرگ در زندگي خود به صورتي عاقلانه و خلاقانه برخورد کنند.»

حبیب اله قربانی