باعرض معذرت، کتاب امانت ندارم
باعرض معذرت، کتاب امانت ندارم

ره روی  باید که باشد ره شناس     تا شناسد شاه را در هرلباس ( منسوب به مولوی) محمد حسن جواهری تهرانی با راه نمایی دوست ارجمندم، محمد اکبری و باهمراهی ایشان به دیدار نویسنده ای کهن سال وسر پا رفتیم ، ایستاده در تند باد حوادث همچون درخت تنومند معرفت. اهل مصاحبه و گفت و […]

ره روی  باید که باشد ره شناس     تا شناسد شاه را در هرلباس

( منسوب به مولوی)

4محمد حسن جواهری تهرانی

با راه نمایی دوست ارجمندم، محمد اکبری و باهمراهی ایشان به دیدار نویسنده ای کهن سال وسر پا رفتیم ، ایستاده در تند باد حوادث همچون درخت تنومند معرفت. اهل مصاحبه و گفت و گو نیست ، اما دلی شنوا و بیدار دارد ، شخصیت جالبی است . متولد سال1294می باشدویک صد بهار وخزان را درخاطره دارد . روحانی زاده است  و از خوان استادانی همچون آیت اله مهدی طباطبایی ،حاج سیف اصفهانی ، حاج شیخ حسن معروف به لحافدوز و…  بهره ها برده است . قرآن  را فرا گرفته است وبا طعام نور روح خود را فربه کرده است  وی همچنین در حوزه ی نجف اشرف معمم شده است ودر تجارت خانه ای در بازار تهران شاگردی کرده . کارمند  بانک ملی هم بوده  است. وبیست کتاب منتشرشده دارد و حدود چهل سال از عمرش را در مسجد امام حسین مشهد و دیگر کانونهای فرآنی به تعلیم و اموزش این کتاب آسمانی صرف کرده است . کوله باری از تجربه های رنگا رنگ را به همراه دارد . مدت پانزده سالی هم است که در نیشابور ودر خانه ای محقر و با کمترین امکانات تنها زندگی می کند . چرایی تنها زندگی کردنش بر ما پوشیده ماند  ولی دیدارش  شعر حافظ را به یاد می آورد که :

جریده رو که گذر گاه عافیت تنگ است     پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است .

مدتی  به فروش کتاب های خود در حاشیه میدان امام کنار نرده های ساختمان فرمانداری مشغول بود  جواهری گوهر فروشی که به فرهنگ دل خوش کرده است  واز گدارویان روزگار که جز به ثروت و قدرت نمی پردازند فاصله ها گرفته است  نامش محمد حسن جواهری تهرانی است . به علت کهن سالی برخی مطالب را به آسانی به خاطرنمی آورد ، اما ذهنی هوشیار و زبانی گویا دارد . درد دین دارد . انسانی که بدون چشم داشت بیشتر عمر خود را به آموزش قرآن اختصاص داده ، قابل احترام است. این گونه انسان ها در زمانه ی ما کم شمارند واستثناء . برای آشنا شدن با اندیشه های بدیع ایشان در لابه لای کتابهایش به دنبال نکاتی نغزمی گردیم که او را به این وادی سراسر عشق و فداکاری کشانده است .با نقل بخش هایی از کتاب های او شاید بتوانیم قدری از زحمات بی شایبه او را جبران کرده باشیم :

  • قبل از آنکه خداوند، نادانی را برای جهلش مواخذه کند دانشمند را مورد مواخذه قرار می دهد که چرا به جاهل نیاموخته است
  • مهمترین شما کسی است که قرآن را فرا گیرد وآنرا به دیگران بیاموزد
  • در دین بدون تحقیق و جستجو چیزی وجود ندارد
  • من در هیچ کجا ندیده ام خداوند بزرگ پیامبران و ائمه چنین خواسته باشند بشر گرفتار باشد ،غمگین باشد ،غصه بخورد . بلکه اگر چنین شد قرآن تقصیر را متوجه خو.د انسان می داند .آنجا که می فرماید :هر انسانی مسول اعمال و طرز فکر خود و آنچه کسب کرده می باشد .
  • در احادیث و روایات آمده :خوب زیست کنید و خوش بگذرانید ، شاد و مسرور باشید که غم و غصه نابود کننده بدن است
  • کسی که بیمار شود و به پزشک مراجعه نکند به بدن خود خیانت کرده است .

ایشان همچنین در کتاب شلیک خنده می نویسد : چون رشته  ی من تعلیم و آموزش قرآن کریم است به تهیه و نشر مطالبی را که بر پایه مسرت و شادمانی استوار باشد ،پرداخته ام ، بلکه با شادکردن  دیگران به وظیفه خود عمل کرده باشم  (مفاهیم نقل شده از روایات و احادیث هم همین را می گوید)  لذا با استفاده از مطالب طنز خاطرات شیرینی را نقل می کند که بخش هایی از آنها را برایتان نقل می کنیم :

دین :

یک مرد مسیحی در قطار همسفر یک پیر زن  یهودی شد . پیر زن مرتب دهن دره می کرد مسیحی حوصله اش سر رفت و گفت بابا چقدر دهن دره می کنی نکنه منو میخوای بخوری پیر زن جواب میده نه آقا خیالتان راحت باشه در دین ما خوردن خوک حرامه .

دعا:

پسر دانش آموزی بعد از نماز دعا می کرد خداوندا لندن را پایتخت آمریکا قرار بده .پدر ش نشسته بود و می شنید گفت پسرم این دیگه چه جور دعایی است پسر می گوید:آخه بابا من در برگه امتحان نوشته ام لندن پایتخت آمریکاست چاقو:

دیوانه ای یک چاقو پیدا کرد هر چه فکر کزد نتوانست بفهمد که آن چیست پیش هم اطاقی خود رفت گفت کاظم اگه گفتی این چیه هم اطاقی گفت خاک بر سرت خب معلومه اره است ولی چون بچه است هنوز دندان در نیاورده

رنگ سفید :

کوری را دعوت کردند به ناهار که شیر برنح بود او گفت شیر برنج چه جور غذایی است ؟ گفتند از شیر و برنج تهیه می شود و  رنگش هم سفید است . گفت :عجب !رنگ سفید چه شکلیه ؟ غازی از آنجا رد می شد آنرا گرفتند و به دست کور دادند و گفتند رنگ این سفید است .همین که غاز را به دستش دادند،غاز نوکی محکم به او زد . فورا پرنده را رها کرد و گفت دیگه شیر برنج نمی خوام .