پديده هاي اجتماعي علل متعددي دارند که مهمترين اين علل را مي توان در دو مقوله ي علل روانشناختي و جامعه شناختي دسته بندي کرد. علل روانشناختي در حوزه ي کار بنده نيست و بحث در اين حوزه را به متخصصين امر واگذار مي کنم. ولي از بعد جامعه شناختي از نظر بنده مهمترين علت […]
پديده هاي اجتماعي علل متعددي دارند که مهمترين اين علل را مي توان در دو مقوله ي علل روانشناختي و جامعه شناختي دسته بندي کرد. علل روانشناختي در حوزه ي کار بنده نيست و بحث در اين حوزه را به متخصصين امر واگذار مي کنم. ولي از بعد جامعه شناختي از نظر بنده مهمترين علت افزايش خشونت در جامعه، بروز و تشديد نابرابري هاي اجتماعي و به طور خاص نابرابري ثروتي در جامعه مي باشد. نتايج تحقيقات مختلف (دوک، 1976؛ کندي، 1991) نشان مي دهد که نابرابري به ويژه نابرابري درآمدي عامل عمده ي خشونت و شورش در جامعه است. نابرابري اجتماعي ناشي از شرايط سخت اقتصادي، جامعه را به سوي خشونت سوق مي دهد. در جهان سوم که نابرابري درآمدي بيشتر است، مرگ و مير ناشي از خشونت ها نيز بيشتر است.
نابرابري اجتماعي چگونه مي تواند به شکل خشونت ظهور پيدا کند؟
از ديدگاه نظريه جامعه شناسي وقتي بين اهداف و وسايل رسيدن به هدف انطباق وجود نداشته باشد واکنش هايي همچون گوشه نشيني و شورش اتفاق مي افتد. در جامعه يي که ثروت تبديل به هدف شده و ابزارهاي مشروع براي رسيدن به اين هدف کافي نيست، فردي که از رسيدن به هدف باز مي ماند دچار ياس و سرخوردگي شده، به سرعت عصباني مي شود، آستانه تحمل او پايين مي ايد و براي دستيابي به اهدافش دست به خشونت هم مي زند. افراد در برخي موقعيت ها رفتار خشن بروز مي دهند. از جمله اين موقعيت ها مي توان به تحقير، رفتار ناعادلانه، بيکاري، فقر و تضاد طبقاتي اشاره کرد که از مشخصات جوامعي است که در آن نابرابري اجتماعي در حد بالايي است.
نقش نهادهاي اجتماعي را چگونه ارزيابي مي کنيد؟
خانواده به عنوان بنيادي ترين نهاد اجتماعي يکي از مهم ترين کانون هاي پرورش خشونت هم مي تواند باشد. از اين رو بالا رفتن آمار خشونت در جامعه، از کارکرد نادرست اين رکن اجتماعي حکايت ميکتد. فرزندي که همواره شاهد دعواي پدر و مادر است و يا خود در معرض برخوردهاي تند والدين قرار دارد، در واقع خشونت را ميآموزد. رسانه ها از جمله تلويزيون و ماهواره که در خانه جايگزين تعاملات سالم خانوادگي شده است در نهادينه کردن خشونت در افراد نقش دارند. مدارس که مي توانند بهترين مکان براي آموزش مهارت هاي زندگي از جمله خود کنترلي باشند درگير فعاليت هاي ايدئولوژيک شده اند. ريشه اصلي خشونت در جامعه ما مشکلات فرهنگي است. در فرهنگ ما خشونت عادي شده است. به طور مثال کتک کاري دو راننده، بعد از تصادف امري عادي است و تنها بعد از کتک کاري است که مصالحه انجام ميشود . وقتي که خشونت در جامعه افزايش زيادي پيدا کند و حوادث خشونتبار دائم تکرار شود، به تدريج اين روند نامطلوب به حالت طبيعي درآمده و به مرور شاهد کم حسي و بي حسي اجتماعي نسبت به آن خواهيم بود. يکي از اولويت هاي خشونت زدايي، حساسيت زايي است.
وظيفه دولت را در زمينه کنترل خشونت چه مي دانيد؟
مهم ترين وظيفه دولت براي کنترل پرخاشگري شهروندان اين است که خود به شدت و با وسواس بسيار بالايي از هر گونه اعمال خشونت و بدرفتاري در هر يک از مراحل انجام وظايف خود، خودداري کرده و همين طور ساير گروه هايي که در هر کجايي از زنجيره قضاوت، تنبيه و مجازات قرار دارند اين امر را به صورت کامل رعايت کنند. انساني کردن زندانها و از ميان برداشتن مجازاتهاي سخت و شديد يا کاهش آنها به حداقل ممکن، صرفا امري نيست که جنبه انساندوستانه داشته باشد، بلکه بيشتر از آن در کاهش جرم و شدت خشونت و پرخاشگري موثر هستند.
يعني روش هاي قانوني و تنبيهات متداول کارساز نيست؟
روشهاي قانوني در واقع ابزارهايي براي کنترل کوتاهمدت جامعه به حساب مي آيند. مثل قرص مسکني که فردي براي کاهش درد مصرف کند. مسکن، فقط نشانه بيماري و آسيب را از ميان برده يا کاهش ميدهد اما تاثيري بر درمان آن ندارد و حتي ميتواند آسيب را افزايش دهد. به عنوان مثال ما ميدانيم که روشهاي آمرانه انضباطي در هر جامعه اي، مثل خشونت نيروهاي پليس، ميتوانند به گسترش پرخاشگري و عميقتر شدن آن دامن بزنند. يا ميدانيم که زندانها، محيطهايي هستند که بيشتر از آنکه آسيب هاي اجتماعي را کاهش دهند به آنها دامن ميزنند و مجرمان کوچک را به مجرمان بزرگ تبديل ميکنند. بايد ريشه خشونت هدف گرفته شود.
* کارشناس ارشد جامعه شناسي