دامگه حادثه
دامگه حادثه

دامگه حادثه در هوا چند معلق زني و جلوه کني                 اي کبوتر نگران باش که شاهيـــن آمد رسم بد عهدي ايام چو ديد ابر بهار             گريه اش بر سمن و سنبل و نسرين آمد چه خوب است که به انسان دردمند، فرصت داده شود تا بتواند بنالد و چه مطلوب است که صداي […]

دامگه حادثه

در هوا چند معلق زني و جلوه کني                 اي کبوتر نگران باش که شاهيـــن آمد

رسم بد عهدي ايام چو ديد ابر بهار             گريه اش بر سمن و سنبل و نسرين آمد

چه خوب است که به انسان دردمند، فرصت داده شود تا بتواند بنالد و چه مطلوب است که صداي مظلوم در سينه پر دردش خفه نشود و بتواند بر سر ظالم و هر کس ، هر چه دلش مي خواهد،فرياد بزند و آداب و تر تيبي نجويد و هر چه دل تنگش مي خواهد بگويد.

خدايا،اين راه را نمي پسندند،اما تو که يار مظلومان و پناه دردمنداني،مي پسندي تو که به مظلومان جرئت و شخصيت مي دهي و
مي گويي:

لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم

اما بعضي ظالمان هستند که چوب بي صدا مي زنند.آنها با بي شرمانه ترين عمل ظالمانه خود،کاري مي کنند که مظلوم بي چاره،چاره اي جز سکوت نداشته باشد فقط سکوت.

دردناک ترين حالات،از کسي است که درد بکشد و نتواند بنالد.چه پر بار است سينه اي که مدفن همه ناله ها و فريادها باشد و چه پر رنج است سينه اي که در مقابل حجم سنگين دردها و رنج ها و آلام تنگي کند و در حسرت آه کشيدن هم بماند.

دختران مظلومي که قرباني گناه و شرارت پيشگامان شده اند،از آن دردمندان و ستمديدگاني هستند که ناله هايشان در سينه خفه شده است و جرئت شکوه و فرياد ندارند.

اگر مظلومي بتواند فرياد بزند، فقط يک بار مظلوم واقع شده است،اما مظلومي که توان فرياد کشيدن ندارد،نه يکبار،بلکه ثانيه اي يکبار ،مظلوم واقع شده است وچنين است حال آنهايي که طعمه گرگ هاي ناموس شده اند.

اما مخصوصا اين گونه مظلومان،بايد خدا را سپاس گويند که اگر زبان در کام آنها يا راي گفتن ندارد،ولي قلم در انگشتان آنها توان نوشتن دارد.

آن منعم حقيقي،هم به انسان زبان داد و هم قلم.زبان داد تا افکار و عواطف و خواسته هاي خود را بگويدو قلم داد تا بنويسيد اما با يد گفت چرا نمي نالد و چرا نمي نويسد؟

آنجا که مظلوم ناچار باشد که،از ترس آبرو ،فرياد را در سينه دردمند خود خفه کند،مي تواند قلم برگيرد و پيش آنهايي که سر مبارزه با ظلم دارند،شکوه کند ويا مقابله و چرا….؟

گفته اند که ضرر را از هر جا جلوگيري کنيد،نفع است.بايد به داد اين مظلومان رسيد.بايد آنها را از ظلمت به نور برد.بايد مراکزي در جامعه ما براي ارشاد و راهنمايي و کمک به اين افراد،به وجود بيايد اما جاي چنين مراکزي خالي است. اين مراکز به خانواده ها ،به پدرها،به مادرها به برادرها ،به خويشاوندان و به همه ي شهروندان کمک مي کند که مراقبت کنند و به آنهايي که بنده ي هوسهاي زودگذر خود هستند،هشدار مي دهد که اينگونه بر توسن شهوت سوار نشوند زيرا اميرالمؤمنين مي فرمايد:

اگر خداوند به ظالم مهلت دهد،هرگز او را بدون کيفر رها نمي کند.

خداوند بر سر راه ستمگر در کمين است و همچون استخواني که در گلو گير کند راه را بر او مي بندد.

چرا مدارس و مراکز آموزشي ما آگاهي لازم براي درست زيستن ،درس صحيح اخلاق و زندگي را نمي آموزند و چرا نوجوانان را از دامهايي که بر سر راه شان گسترده شده است آگاه نمي کنند؟ گويا خانواده ها و مدارس غفلت کرده اند که فرهنگ والاي دانايي و آگاهي را بياموزند و آموزش را در پر کردن ذهن جوانان از محفوظاتي که کاربرد چنداني در زندگي ندارند   خلاصه کرده اند .

لازم   و ضروري به نظر مي رسد که   پرورش جسم دانش آموز که نتيجه آن تقويت روح و اراده است ،مورد توجه قرار گيرد و پدر و مادرها، مربيان ، معلمان و بطور کلي نظام آموزشي در جهت رشد آگاهي ها ،فرصت ها ،تهديدها تلاش کنند و چگونه انديشيدن وخوب زيستن را به نو نهالان اين مرز و بوم بياموزند و بشناسانند.

کلاس درس،نمايش فيلم ،برگزاري اردوها ، جلسات بحث و گفتگو با صاحبان خرد ،انديشه و تجربه ، پرورش تفکر انتقادي و خود انتقادي و …. ، همه مي توانند انسان و به ويژه ،جوانان امروز را از دامگه حادثه آگاه سازند و آنان در برابر آسيب ها و معضلاتي که هر لحظه ممکن است دامن گير شان شود ، هوشيار و بيدار سازد .

تجربه انسان امروز ثابت کرده است پاستوريزه کردن محيط راه برون رفت از مشکلات نيست ،انسان آگاه ، خردمند و آشنا به فرصت ها و تهديدهاي زندگي ،خود مي تواند مصونيت لازم براي زيستن با شرافت را ايجاد نمايد. بشر امروز دوران طفوليت را پشت سر گذاشته و در سايه ي خرد به تکامل رسيده است و …..

در چنين شرايطي مي توان اميدوار بود که آسيب پذيري شهروندان به حد اقل رسيده و جلو حسرت ها و پشيماني ها گرفته مي شود،به اميد چنين روزي به عقربه هاي زمان مي نگريم.

نویسنده:مجتبی  باری -کارشناس ارشد روانشناسی بالینی