وقتي حقيقت در کنار زندگي قرار بگيرد، خيلي ها حق طلبند اما اگر حقيقت در برابر زندگي قرار بگيرد، بازار توجيهات شرعي داغ خواهدبود. ابراهيم درکشاکش يک انتخاب رضا شیر محمدی و اکنون در منايي، ابراهيمي و اسماعيلت را به قربانگاه آورده اي، اسماعيل توکيست؟ چيست؟ مقامت؟ آبرويت؟ موقعيتت؟ شغلت؟ پولت؟ خانهات؟ باغت؟ اتوموبيلت؟ معشوقت؟ […]

وقتي حقيقت در کنار زندگي قرار بگيرد، خيلي ها حق طلبند
اما اگر حقيقت در برابر زندگي قرار بگيرد، بازار توجيهات شرعي داغ خواهدبود.
ابراهيم درکشاکش يک انتخاب
رضا شیر محمدی
و اکنون در منايي، ابراهيمي و اسماعيلت را به قربانگاه آورده اي، اسماعيل توکيست؟ چيست؟ مقامت؟ آبرويت؟ موقعيتت؟ شغلت؟ پولت؟ خانهات؟ باغت؟ اتوموبيلت؟ معشوقت؟ خانوادهات؟ علمت؟ درجه ات؟ هنرت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانيت؟ زيبايي ات؟ من چه مي دانم؟ اين را توخود مي داني، توخودآن را، اورا،هرچه هست وهرکه هست، بايد به منا آوري و براي قرباني،انتخاب کني.من فقط مي توانم نشانيهايش را به تو بدهم:آنچه تو را در راه ايمان، ضعيف ميکند،آنچه تو را در رفتن، به ماندن ميخواند،آنچه تو رادر راه مسئوليت به ترديد ميافکند،آنچه تو را به خود بسته است و نگهداشته است،آنچه دلبستگياش نمي گذارد تا پيام را بشنوي،تا حقيقت را اعتراف کني،آنچه تو را به فرار ميخواند، آنچه تو را به توجيه و تأويلهاي مصلحت جويانه ميکشاند، و عشق به او،کور و کرت ميکند، در زندگيات تنها يک چيز هست که براي به دست آوردنش، از بلندي فرود مي آيي، براي ازدست ندادنش،همه دستاوردهاي ابراهيموارت را ازدست مي دهي،او اسماعيل تو است، اسماعيل تو ممکن است يک شخص باشد،يا يک شيء،يا يک حالت، يک وضع، و حتي، يک نقطه ضعف، اما اسماعيل ابراهيم، پسرش بود سالخورده مردي در پايان عمر، پس از يک قرن زندگي پر کشاکش و پر از حرکت، همه آواره گي و جنگ و جهاد وتلاش ودرگيري با جهل قوم و جور نمرود وتعصب متوليان بت پرستي وخرافههاي ستارهپرستي وشکنجه زندگي. و در پايان رسالت عظيم خدايياش،يک بنده خدا دوست دارد پسري داشته باشد اما زنش نازا است و خودش، پيري از صد گذشته، آرزومندي که ديگر اميدوار نيست، حسرت و يأس جانش را ميخورد، خدا بر پيري ونااميدي و تنهايي ورنج اين رسول امين و بنده وفادارش، که عمر را همه در کار او به پايان آورده است، رحمت مي آورد و از کنيز سارا ، زني سياهپوست، به او يک فرزند ميبخشد،آن هم يک پسر؛ اسماعيل براي ابراهيم، تنها يک پسربراي پدرنبود، پايان يک عمر انتظار بود، پاداش يک قرن رنج، ثمره يک زندگي پرماجرا، …واکنون جنگ،جنگ ميان خدا و اسماعيل، در ابراهيم! دشواري انتخاب،کدامين را انتخاب مي کني ابراهيم؟خدا را ياخود را؟ سود را يا ارزش را؟ پيوند را يا رهائي را؟ مصلحت را يا حقيقت را؟ماندن را يا رفتن را؟خوشبختي را يا کمال را؟ لذت را يا مسئوليت را؟ زندگي براي زندگي را يا زندگي براي هدف را؟علاقه و آرامش را يا عقيده و جهاد را؟غريزه را يا شعور را؟ عاطفه را يا ايمان را؟ پدري را يا پيامبري را؟ پيوندرا يا پيام را؟ وبالاخره، اسماعيلت را يا خدايت را؟
انتخاب کن ابراهيم، اسماعيلت را بکش! با دستهاي خويش بکش فرزند دلبندت را، ميوه دلت را، پاره جگرت را، نور چشمت را، ثمره عمرت را، همه پيوندت را، لذتت را، بهانه بودنت را، تمامي آنچه تو را به زندگي بسته است، در اين دنيا نگهداشته است، معني بودن و زيستن و ماندنت را، پسرت را، نه، اسماعيلت را، اين است دعوت ايمان، پيام رسالت! اين مسئوليت تو است، اي انسان مسئول! اي پدر اسماعيل.
اکنون ابراهيم است که در پايان راه دراز رسالت، برسر يک دو راهي رسيده است! سراپاي وجودش فرياد ميکشد: اسماعيل، و حق بر سرش مي کوبد: ذبح، بايد انتخاب کند، حقيقت و منفعت با هم در او مي جنگند، منفعتي که با جانش بسته است وحقيقتي که باايمانش. اي از جان گذشته، از اسماعيل بگذر.
واکنون تويي که به منا رسيدهاي، ابراهيموار، بايد قربانيت را آورده باشي، بايد از هم آغاز،اسماعيلت را براي ذبح درمنا انتخاب کرده باشي؛ اسماعيل توکيست؟چيست؟ هرچه در چشم تو،جاي اسماعيل را در چشم ابراهيم دارد، هرچه تو را در انجام مسئوليت،درکاربراي حقيقت،سد شده است، بند آزاديت شده است، پيوند لذتي شده است که تو را به ماندن با خويش مي خواند،همچون غُل جامعه به زمين استوارت بسته است، نميگذاردت بِرَوي، همان که با ابليس همداستان ميشود تا نگهش داري.همان که گوشَت را در برابر پيام حق،کر مي کند و فهمت را تار و دلت را چرکين، همانکه برايت عصيان در برابر فرمان ايمان و فرار از زير بار مسئوليت سنگين و دشوار را توجيه مي کند، هرچه وهرکه تورا نگه ميدارد، تا نگهش داري، اينهانشانيهاي اسماعيل است، تو خود او را در زندگيت بجوي وبردار.و اکنون که آهنگ خدا کردهاي، در منا ذبح کن گوسفند را از هم آغاز تو خود انتخاب مکن، بگذار خدا انتخاب نمايد، و آن را، به جاي ذبح اسماعيلت، به تو ارزاني کند، اينچنين است که ذبح گوسفند را،به عنوان قرباني، ازتوميپذيرد،ذبح گوسفند،به جاي اسماعيل، قرباني است،ذبح گوسفندبه عنوان گوسفند، قصابي!