ساز و کار امنيت چيست؟
ساز و کار امنيت چيست؟

معمولاً وقتي قفل به دري زده شده است يا حصاري به دور خانه کشيده اند، زماني که دوربين در خيابان نصب است، يا پليس در کوچه ها گشت مي زند. وقتي که مجرمي دستگير شده يا جلوي سرقتي گرفته مي شود. زماني که بازرسي در مرزهاي کشور صورت مي گيرد يا ارتش مجهز به آخرين […]

معمولاً وقتي قفل به دري زده شده است يا حصاري به دور خانه کشيده اند، زماني که دوربين در خيابان نصب است، يا پليس در کوچه ها گشت مي زند. وقتي که مجرمي دستگير شده يا جلوي سرقتي گرفته مي شود. زماني که بازرسي در مرزهاي کشور صورت مي گيرد يا ارتش مجهز به آخرين سلاح ها مي شود و بسياري موارد از اين قبيل. آن را به پاي امنيت مي گذارند و خرسند از اين که با به قل و زنجير کشيده شدن زندگي و تا دندان مسلح شدن به ابزارهاي خشونت، امنيت را به خانه ها آورده اند. اما آيا براستي با اين اقدامات، به ميزباني امنيت مي رويم؟ آيا اين ساز و کارها امنيت را تحقق مي بخشند؟

دو قانون در گوشم صدا مي کند: 1) قانون محدوديت و حصار 2) قانون خشونت

بر طبق قانون محدوديت، هر چه انسان و حيطه فعاليت او را بيشتر به زير تيغ کنترل بکشي يا براي آن قيود، حصار و ديوار بيشتري در نظر بگيريد، صرف نظر از اين که زندگي به زندان تبديل شده است، انسان به سرکشي و طغيان نزديک تر مي شود. در واقع، انسان ياغي، انساني است که دست و پايش را بسته اند و به ناگهان در فرصتي امکان تقلايي برايش فراهم مي شود. يا از نگاه ديگر، انسان وقتي آزاد نيست، منش آزادانه اي هم کسب نخواهد کرد و چنين انساني از فهم شأن انساني دور مي افتد. آدمياني که تمامي دارايي هايشان قفل دار شده است و تمام ارتباطاتشان از دوربين ها رصد مي شود، اگر چنين وضعيتي آنان را به طغيان و نافرماني نکشانده، حداقل از زندگي در ميان آدميان و فهم يکديگر عاجز مي نمايد.

اما، قانون خشونت، خشونت مي آورد و محبت، محبت مي آورد. به تعبير ديگر، هر چه بکاري، همان عايد خواهد شد. امري طبيعي است در جايي که همه مي خندند، فرد تازه وارد نيز ناخودآگاه به خنده مي افتد و بالعکس در جايي که همه داد مي زنند، هر که در آن محفل آيد، به جمع فرياد کنان اضافه خواهد شد.

ديگر شايد نيازي به توضيح نباشد که چقدر اقدامات براي تحقق امنيت به بيراه رفته است! توسعه تکنولوژي در بُعد نظامي گري و تسليحات نظامي از يک سو و فراگير شدن کنترل محسوس و نامحسوس از سوي ديگر، نه تنها مانع از برخورداري از امنيت خواهند بود که خود موجب ناامني هستند. به کارگيري ابزارهاي خشونت در بُعد نظامي، شايد به طور موقت با سرکوب، به برخي خشونت ها در کوتاه مدت پايان دهد، ولي کينه و عداوتي را دامن مي زند که منجر به انتقام و مقابله به مثل خواهد شد و از اينرو، در دراز مدت آتش خشمي بزرگ را مهيا مي نمايد که خود عين ناامني است. کنترل ها نيز يا انسان ياغي مي آفرينند که از هر بند و بست به فغان آمده است و هر جا بتواند از سرکشي ابا ندارد، نمونه اعيان آن رفتارهاي تماشاگران مسابقات ورزشي است، يا انسان زبون و ترسوي را موجب مي شوند که نگران و مشوش از خطا و جريمه است. در هر دو حالت، حيات انساني قرباني اقدامات امنيت شده است. انسان ياغي خود مخل امنيت است و انسان زبون نيز خود از عوامل ناامني به شمار مي آيد، چون فاقد توان براي مقابله با خطرات جهت تحقق امنيت مي باشد.

پس بي سبب نيست که هر چه به ساز و برگ ارتش ها اضافه مي شود و هر چه شهرها و روستاها به وسايل نظارتي تجهيز مي شوند، ضرورت برقراري امنيت بيشتر احساس مي شود. چون آنچه نظامي گري و کنترل محوري به بار مي آورد، ناامني است و چه بسا از همين روست که جامعه جهاني در برقراري امنيت عاجز مانده است.