ديوانگان فرزانه و يا تقابل عقل و عشق؟!
ديوانگان فرزانه و يا تقابل عقل و عشق؟!

ديوانگان فرزانه و يا تقابل عقل و عشق؟! جدال عقل و عشق خونين است؛ ويرانگر، پر دامنه ، غلط انداز و سفسطه آميز. عقل شش جهت را مي شناسد ، . اما عشق بي انتهاست. عطار هم سركرده عاقلان است و هم پيشرو عاشقان. او بارها عقل آدمي را آزموده ، و چيزي را بدست […]

ديوانگان فرزانه و يا تقابل عقل و عشق؟!

جدال عقل و عشق خونين است؛ ويرانگر، پر دامنه ، غلط انداز و سفسطه آميز. عقل شش جهت را مي شناسد ، . اما عشق بي انتهاست. عطار هم سركرده عاقلان است و هم پيشرو عاشقان. او بارها عقل آدمي را آزموده ، و چيزي را بدست آورده كه فقط اين جهاني است ، ولي عشق، او را از اين عالم ناسوت، به عالم لاهوت با خود برده است..عقلي كه عطار آن را بازاري مي داند و فقط به سودو زيان مي انديشد. عقلي كه به تجارت مي انديشد. مانند تاجري كه مي خواهد ،يكي را به دو تا تبديل كند؛ در حالي كه عشق به دنبال آن است ، دو تا را يكي سازد.اين يكي دل است و آن ديگري گِل. اگر هر دو در حق گم شوند، آنگاه به مقصود رسند.

چون دِل و گِل هر دو در حق گم شود

آنگهي مردم به حق مردم شود

(مصيبت نامه عطار)

عاشقان درد دارند و عاشق بي درد نداريم و ديوانگان فرزانه اي كه عطار در مثنوي هاي خود آورده ، همگي دردمندند؛ دردي كه همراه سوز و گداز عشق، آنها را مي سوزاند. آنجا كه لقمان سرخسي يكي از عقلاي مجانين مي گويد:»پروردگارا، من فقط تو را مي جويم و عقل و تكليف در اين راه به كار من نمي آيد.

عطار نيشابوري، حکاياتي را در مثنوي هاي خود از ليلي و مجنون بسيار آورده است و در واقع از آن بهره جسته است. هر جايي که پاي عشق در ميان بوده، از اين دو ياد کرده . عشق آن دو، در پي وصالي نبود؛ چرا که در وصال، خودنمايي وجود دارد که مفهوم واقعي عشق را از بين مي برد.

مجنون عطار، به چنان عشقي دست مي يابد که ديگر اثري از خود نمي بيند ؛ هرچه هست همان ليلي است و ديگر هيچ.. عطار در مثنوي هاي خود ليلي را نماد عشق حقيقي و جلوه اي از عشق الهي و مجنون را مظهري از آشفتگي هاي انساني که بر اثر رنج ها ديوانه شده است، بيان مي کند.

ديوانگان عطار، در شمار عاشقان اند و اگر در كوي عاقلان گذر كنند ، زخم هاي بسياري آنها را از پاي در مي آورند..

گفت با مجنون شبي ليلي به راز

كاي به عشقِ من ز عقل افتاده باز

تا تواني با خِرَد بيگانه باش

عقل را غارت كن و بيگانه باش

زانك اگر تو عاقل آيي سوي من

زخمِ بسياري خوري در كوي من

ليك اگر ديوانه آيي در شمار

هيچ كس را با تو نَبوَد هيچ كار

(مصيبت نامه عطار)

و به گفته حافظ ، عشق در مقابل عقل چون برق جنون آميزي است ، كه جهان را زير و زبَر مي سازد.

«عقل مي خواست كزان شعله چراغ افروزد

برق غيرت بدرخشيدوجهان برهم زد»

عارفان عاشق گاه بر اثر غلبه و سر ريز عشق، دچار شوريدگي مي شوند كه چون با اشخاص و احوال معمولي تفاوت دارند، ساده انديشان آن را جنون مصطلح مي پندارند. اين بهلول صفتان، در عين حال كه سراپا هوش و شعورند، مردم آنان را ديوانه مي پندارند؛ چرا كه از امور پست دنيوي رخ بر تافته اند و دنيا و اساس آن را به چيزي نگرفته اند.

آن گلِ سرخ است تو خونش مخوان

مست عقل است او ، تو مجنونش مخوان

(دفتر اول مثنوي)

گاه عارف عاشق به سبب رندي و زيركي خاصي كه دارد، براي آن كه گوهر دين و اخلاق فضيلتش را از دست بدخواهان روزگار حفظ كند، خود را مجنون نشان مي دهد تا او را به بازي هاي كودكانه دنيوي نگيرند. او در اين مرحله به فتوي عشق عمل مي كند؛ نه به فرمان عقل و خِرد خود.

پيمودن راه حقيقت ، از نظر عطار، به شرط عشق و درد است كه مي توان پيمود. و حضور عشق ، عقل را ناديده مي گيرد.شراره هاي عشق ، عقل را ناپديد مي كند و آن را وا‍ژگون مي سازد.

يك شرر از عين عشق دوش پديدار شد

طاي طريقت بتافت ، عقل نگونسار شد

(ديوان عطار)

عاشق مانند ني از نيستان خود به دور افتاده و بي قرار به اميد آن كه روزي به مبدا خويش باز گردد.تنها عشق است كه او را به سر منزل نهايي مي رساند؛ و به گفته مولانا «هر كه اين آتش ندارد نيست باد»

عطار در منطق الطير ، ناتواني عقل را در فهم اسرار عشق ، آشكار مي كند و چون طفلي شيرخواره از آن ياد مي كند.

اي خِرد در راه تو طفلي به شير

گم شده در جست و جويت عقل پير

او عقل را گمراهي در مقابل عشق مي داند؛ سرگردان و خام كه سرانجام وا‍ژگون مي شود.

در عشق تو عقل سرنگون گشت

جان نيز خلاصه جنون گشت.

(ديوان عطار)

و اين چنين ديوانگان عطار،عاشقاني كه معجون جنون را نوشيده و عقلشان فرياد زنان ،مجنون گشته و روح شان رسواي عالم . به گفته عين القضاه همداني،» چون آفتاب عشق برآيد ، ستاره عقل محو گردد»

منابع:

1- ميناگر عشق از كريم زماني

2- نفحات الانس از جامي

گردآوری توسط: محمد اکبری