گفت وگو با محمد تهرانچي، پيشکسوت فرهنگي:
گفت وگو با محمد تهرانچي، پيشکسوت فرهنگي:

اين دستورشما بود، ولي وظيفه من چيزديگري است محمد تهرانچي، پيش کسوت فرهنگي وباستاني کار شهرمان ،در آستانه 81 سالگي همچون سالهاي جواني،پر نشاط ، پرانرژي وفعال مي باشند وکوله باري مملو از خاطرات دوران تحصيل در قديمي ترين دبستان نيشابور يعني شاپور ودبيرستان خيام ونيز تدريس در نيشابور را به همراه دارند.وما نيز به […]

اين دستورشما بود، ولي وظيفه من چيزديگري است

محمد تهرانچي، پيش کسوت فرهنگي وباستاني کار شهرمان ،در آستانه 81 سالگي همچون سالهاي جواني،پر نشاط ، پرانرژي وفعال مي باشند وکوله باري مملو از خاطرات دوران تحصيل در قديمي ترين دبستان نيشابور يعني شاپور ودبيرستان خيام ونيز تدريس در نيشابور را به همراه دارند.وما نيز به بهانه هفته معلم وقت را غنيمت شمرده ، به حضور ايشان رسيديم تا ضمن تبريک روزمعلم ، پاي صحبت ايشان بنشينيم وبازخواني کنيم گوشه هايي ولو اندک ازدوران تحصيل وتدريس شان را.

3

-از دوره ابتدايي چه چيزهايي يادتان هست؟ دوره ابتدايي رادر سال1318يعني اواخر دوره رضاخان در دبستان شاپور که در کوچه مير واعظ قرار داشت ،گذراندم .يادم هست در اول ابتدايي کلاس را دوقسمت کرده بودندکه نصف کلاس را شروعي ها تشکيل مي دادندکه مثل پيش دبستاني هاي امروز بود ونصف ديگر کلاس را، اولي ها تشکيل مي دادندومعلم هم به هردو گروه درس مي داد. اولين معلم من مرحوم راشدي بودکه تحصيلات قديم داشت وچون خط خوبي داشت اورا به معلمي گرفته بودند. اصولا در آن دوره مدرک تحصيلي زياد مهم نبود وکساني که دست به قلم بودند معلم مي شدند.علاوه بر ايشان آقاي منظمي وجليلي وسرهنگ حکمتي ازديگر معلمين دوره ابتدايي من بودند. از هم کلاسي هايم درمدرسه شاپور بايد از ابوالفضل صدر که فرماندار سبزوار شدند وعباس کفايي که مدتي رئيس دبيرستان خيام بودوآقاي عابد، مرحوم محمديان و مظلوم و… نام برد.

-دوره دبيرستان چطور بود؟

دوره دبيرستان راتا پايان پنجم متوسطه در دبيرستان خيام نيشابور ادامه دادم وسال ششم را دررشته طبيعي در مشهد خواندم چون کلاس سال ششم درنيشابور تشکيل نشد.

-وپس از اتمام دبيرستان؟

پس از ديپلم به دليل مازاد بودن واز طريق قرعه ازخدمت سربازي معاف شدم وابتداجذب بازار شدم و چون زمينه را درآموزش وپرورش مناسب ديدم به استخدام آن درآمدم .مدت کمي درمعدن معلمي کردم وبعد در دبستان فضل وسپس دردبيرستان هاي نيشابور ادامه تدريس داشتم ومدتي نيزدر معاونت دبيرستان خيام درخدمت دانش آموزان بودم .

-يعني با ديپلم دبير دبيرستان شديد؟

بله روي من خيلي حساب مي کردند. درآن زمان 10نفر ليسانس در سه دبيرستان آن دوره بيشتر وجود داشت ودبيرستان ها اولين کسي را که مي خواستند انتخاب کنند من بودم .من هم رياضي درس مي دادم هم طبيعي وهم نقاشي و ورزش

-شيوه تدريس تان ؟

شيوه تدريسم خاص بود. به نظرمن داشتن سواد يک چيز است وفن مديريت چيز ديگري است .من اصولابا دانش آموز رفيق ،همراه وهم قدم بودم. آنها از نظر تنبيه ازمن نمي ترسيدند واز نظرمحبت ودوستي برايم احترام قائل بودندومن جايگاه مناسبي در قلب آنهاداشتم

معلمين معمولا خاطرات شيرين وجذابي ازدوران تدريس دارند شما چطور؟

خاطره اولم برمي گردد به امتحان رياضي خردادماه در يکي از سالهاي معلمي ام ،که امتحان دربعد ازظهر بود وبه دليل عجله اي که در رفتن به مدرسه داشتم سئوال امتحان را درخانه جاگذاشتم ومجبور شدم في الفور دردفتر مدرسه ودر حالي که بچه ها سرجلسه بودند سئوال طراحي کنم که البته يکي از سئوالات تناسبي بود خارج از کتاب درمورد محاسبه تعدادکارگراني که بايد در مدت معيني ساختماني را بسازند.که دروسط جلسه داد وهمهمه بچه ها را بالابرد وتازه فهميدم که دسته گل به آب داده ام وجواب تناسب اعشاري است .سپس با آرامش کامل در جواب معترضين گفتم من مي خواستم هوش شما را بيازمايم وببينم شما چه درکي از مسئله داريد .راستش جواب اعشاري خيلي ساده است واون اعشاري 5/0يعني نصف يک کارگر ودر واقع يعني يک بچه کارگر . وبه اين گونه اشتباه خود را ماست مالي کردم وبچه ها را آرام. واين يک فن معلمي مي تواند باشد.

دومين خاطره ام برمي گردد به دروره معاونت در دبيرستان خيام .، رئيس آموزش وپرورش (احتمالانوغاني) بخشنامه اي کرده بود به مدارس درمورد عدم ثبت نام دانش آموزي به نام رضاسلطاني به دليل بي انضباطي هاودرگيري هايش با برخي معلمان .روزي تصادفا اين دانش آموز سابق را در خيابان وِلو وسرگردان يافتم با اوضاعي نسبتا پريشان .گفتم چه مي کني ؟گفت مي بيني از مدرسه اخراجم کرده اند .گفتم پسرم مي خواهي درس بخواني؟گفت بله .گفتم   برو سرت را اصلاح کن به حمام برو وبا ظاهري آراسته فردا به مدرسه بيا .وفرداي آن روز وي با ظاهري خوب به مدرسه آمد ومن اورا به کلاس بردم واز دبير اجازه ورود اورا خواستم که دبير مربوطه با شناختي که از وي داشت با اکراه اورا پذيرفت ولي در زنگ تفريح به اعتراض برخاست ومن به او اطمينان دادم که مشکلي پيش نمي آيد ومن قول مي دهم .بعد از چند روز تلفن مدرسه زنگ خورد ورئيس اداره ازآن سوي خط باتندي گفت آقاي تهرانچي مگربخشنامه رانخوانديد ؟ مگرقرار نبود اين بچه را ثبت نام نکنيد.؟ من به آرامي گفتم اين دستور شما بود ولي وظيفه من چيز ديگري است جناب رئيس .مگر وظيفه ما درمدرسه چيست؟غير ازآن است که بايد با رفتارواخلاق مناسب افراد خاطي راجذب کنيم من اگر آن ها را رهاکنيم جذب خلاف کارها مي شوندومثل آنها دزد ولات ولگرد بارمي آيند. اداره کردن مدرسه وکلاسي که بچه هاي خوب ومنظم و سر به راهي که هيچ مشکلي ندارند ، که کار چندان شاقي نيست.ولي اگر توانستم افراد مشکل دار ونامانوس وطغيان زده وشرور را جذب وتربيت کنم هنر کرده ام وشما بايد مرا تشويق کنيد نه اين که مرابازخواست کنيد.

روز بعد رئيس اداره با معاونش (قائمي)به مدرسه آمد ودرحضور معلمين گفت آقاي تهرانچي به من درسي دادکه در طول زندگي ام کمتر با آن مواجه شده ام.

آفرين بر شما من به شما تبريک مي گويم.

واز اين سلطاني هم بگويم که جزو بچه هاي نمونه مدرسه شد وديپلم گرفت .وامروز يکي از شريف ترين وخوش نام ترين کاسب هاي ميدان بار مشهد است که البته اگر آن روز به امان خدا رها مي شد معلوم نبود چه سرنوشتي پيدا مي کرد.

نوشته شده توسط : نعمت اله صادقی