محرم يک اتفاق تاريخي است يا يک تاريخ اتفاقافتاده، محرم يک سنت است يا يک سنجه اخلاقي و در يک سخن محرم از نگاه ما يک پديده سرنوشتساز است يا ما از نگاه محرم مردماني محکوم و مطرود که تاکنون هرچه کوشيدهايم نتوانستهايم به جبران آنچه از حيث انساني و اخلاقي بر ما رفته است، […]
محرم يک اتفاق تاريخي است يا يک تاريخ اتفاقافتاده، محرم يک سنت است يا يک سنجه اخلاقي و در يک سخن محرم از نگاه ما يک پديده سرنوشتساز است يا ما از نگاه محرم مردماني محکوم و مطرود که تاکنون هرچه کوشيدهايم نتوانستهايم به جبران آنچه از حيث انساني و اخلاقي بر ما رفته است، بپردازيم؟ اين سوالاتشي است که براي هر ناظر و خواننده تاريخ پيشين ميآيد و از خود ميپرسد که با وجود گذشت هزارو373سال از آن حادثه غمانگيز که در سرزمين نينوا بر خاندان پيامبر(ص) و سبط گرامي آن حضرت حسينبن علي(ع) رفت امروز چگونه بايد با اين حادثه تاريخي برخورد کند.
ما ايرانيان مسلمان در شناخت چهرههاي تاريخي و جوهر رجال و نخبگان جامعه بشري در شمار مردمان هوشمنديم، بااينهمه گاه آنچنان پيرايه و آرايه بر حوادث تاريخي ميبنديم تا آن را بر مذاق تاريخي خود و به سبک باور خويش نزديک کنيم که از اصل، دور ميافتيم و از جاده به کنار ميآييم. در برخورد با حوادث تاريخياي مثل حادثه عاشورا و قيامي به بزرگي قيام کربلا، بايد بيش از آنکه به سبک سنتي در حفظ آن بکوشيم، هر دم به اقتضاي شرايط عصر و تحول نسل از جوهر درونمايه تاريخي آن پديده کمک بگيريم و آن را عصراني کنيم. اين عصرانيکردن تاريخ به معناي تسهيل فهم تاريخ براي عصر و نسلي است که بايد از يک واقعه، تفسيري به مقتضاي فهم خود دريافت کند بيآنکه در پديده اتفاقافتاده تاريخي دخلوتصرفي کند يا بر آن شاخيوبرگي بياساس بيفزايد. عصرانيکردن به معناي ساده و روانکردن فهم يک حادثه دور براي اذهاني پرطلب و البته دور از حادثه است. در اينجاست که بايد از جوهر ماندگار فهم منطق تاريخ براي تفسيري بر بنياد امر واقع کمک گرفت. پس حادثهاي چون واقعه کربلا با حضور شخصيتي مانند حضرت حسينبن علي(ع)، سبط پيامبر خدا(ص) و با علاقهمنداني به طول نزديک به بيش از 14قرن، داستان کوچکي نيست که بتوان به سادگي از کنار آن گذشت. هرکس بر اساس درک خود از اين حادثه با آن ارتباط مييابد؛ صوفي، عارف، عابد، زاهد، سياستمدار، زعيم اجتماعي، عالم ديني و قديس عصر، هريک با درک و دريافت خود از آن تفسير ميکند. براي يک مورخ آنچه عمده است اين است که يک حادثه تاريخي کي اتفاق افتاده، چرا اتفاق افتاده، کجا اتفاق افتاده و چگونه اتفاق افتاده است؟ تاريخ از نگاه مورخ، امر واقع است، اما همين امر واقع، اسباب و علل و عواملي دارد و در يک بستر جغرافيايي و به شيوهاي رخ نموده است که بازنمايي آن نيازمند تلاش فراوان است. حادثه کربلا مولود حوادثي زنجيرهاي است که در تاريخ اسلام اتفاق افتاده و ما بايد هوشيار باشيم که در يک جابهجايي فرصتطلبانه تاريخي، سنخ پديدآورندگان آن حادثه در زير چادر غمزدگان ماتم ننشينند. اگر به حوادث نيمه دوم قرن اول هجري نيک بنگريم درمييابيم که فاتحان فتوح سرزمينهاي خسروان و قيصران اکنون که از طريق اموال فتوحات و سرزمينهاي هلال بارور، صوافي و خالصههاي غيرمنقول را هم به مدد بخشنامه خليفه وقت به چنگ آورده بودند، بر آن بودند تا بر شيوه خسرواني و قيصري بيش از آنکه به دوام ملک و آبادي آن بينديشند در فکر بقا، دوام و استمرار قدرت و حاکميت خويش باشند. شمشيرزنان بدر و احد و قهرمانان فتوح، اکنون کاخها برافراشته و مالها اندوخته بودند و چالشي بين نسل موسس نسل وارث و نسل مالک پديد آمده بود که ديگر آنچه در ميان اين دعوا به آن رغبتي نشان داده نميشد، دين بود و اخلاق و مردم و ملک. نسل اول شمشيرزنان همراه پيامبر(ص) و نسل دوم فاتحان سرزمينهاي خسرو و قيصر، و نسل سوم، يغماخواران مالهاي پدران فاتح خويش بودند که امروز نبردي فکري و تحولي در آنها پديد آمده بود. اساس عمده اين نبرد محور بقاي حاکمان بود، نه دوام ملک هر نسلي که سهمالارث ميخواست و بقاي خويش ميجست. دوام ملک و رفاه مردم مطرح نبود. جامعه ناپيوستهاي که از باديهنشينان در سنخ و لباس مرتدان معترض و دورويان و قاريان خشکسر تشکيل ميشد.
عملا شکافي بزرگ در پيکر داشت و از انسجام بيبهره بود و خشونتي نابهنجار را همراهي ميکرد. دورداشتن عليبن ابيطالب(ع) و خاندان پيامبر(ص) از هدايت جامعه، زخمي بزرگ و شکافي عميق بود که عملا قطب دينمحور و اخلاقمدار و مردمدوست را در مقابل قطب سياستمحور، حکومتمدار و قدرتخواه قرار داده بود. يکي به تقديس قدرت دل بسته بود و ديگري به تقديس دين و اخلاق؛ يکي حسبنا سلامه الدين ميگفت و يکي به دنبال شکار سران قدرت و يارگيري سياسي بود. در محور دين و اخلاق، سخن از آبادکردن دنيا براي عزت مردم بود و فداشدن انساني به بزرگي عليبن ابيطالب(ع) و حسينبن علي(ع) در راه دين براي حفظ دين و مکارم اخلاقي و سربلندي انسان و در محور بقا و قدرت، سخن از حفظ قدرت به بهاي ازکفدادن دين و اخلاق بود. يکي ميگفت: يا دنيا غري غيري؛ اي دنيا کس ديگر را فريب بده که من فريب تو را نخواهم خورد و ميگفت اگر زمان [در اصطلاح اسلامي به معناي قدرت دنيوي] با مال [ثروت ناشي از قدرت] همزاد شوند و حاکم اسلامي از تهذيب و تعليم نفس بيبهره باشد اين دو بت ميشوند و انسان صاحب اين دو، بتپرستي بيش نيست. در اردوي ديگر يعني محور قدرتخواهي، سخنگويشان ميگفت: نحن کالزمان من ارتفعناه ارتفع و من اتضعناه اتضع، ما چون بخت يار دنياييم که هرکس را بخواهيم در دنيا برميکشيم و هرکس را بخواهيم فرو مينهيم. يعني با ابزار قدرت مردمان را برميکشيم و فروميکشيم. نتيجه تلاقي اين دو اردوگاه، در کربلا خود را نشان داد و امامحسين(ع) قهرمان اردوي دين، اخلاق و عزت مردم بود در مقابل اردوگاهي که برشمرديم. از اخلاص بگذريم، هوش اردوگاه امويان نيز بيش از ياران امام نبود. منتهاي مراتب دنياخواهي، گزينهجويي و سهمطلبي، بخت دنيا را با آنان دمساز کرده بود. ياران مخلص اردوگاه معنوي امام که بيش از هفتادوچند نفر نبودند، ولي در مقابل، آنها هم که در اين وادي نبودند يعني ياران معاويه، فضيلتخوان اردوگاه امام و مقر حقخواهي و حقجويي آنها به شمار ميآمدند اگرچه به ظاهر چنين نمينمودند. مگر آنها نبودند که در مقابل حاکمشان ميگفتند: نقره و طلا به پاي ما بريز که ما بزرگترين شخصيت و شريفترين کس را کشتهايم! وقتي امامحسين(ع) ميفرمود هل من ناصر ينصرني؟ فرد و شخص جنگجو نميخواست، امام به دنبال انساني بود که به دين، اخلاق و عزت مردم باور داشته باشد و کرامت انسان را بشناسد و به آن ايمان بياورد. مورخ هوشمند مصري، عباس محمود العقاد، عنواني که براي فصلي از کتاب پرارزش «ابو الشهداء الحسين بن علي» برميگزيند، اين است من الظافر؟
کداميک از اين دو اردوگاه پيروزاند؟
و امروز معلوم است که پيروزي با کيست!