تو نباید آن پرتقال را بخوری! ( کلبه کتاب )
تو نباید آن پرتقال را بخوری! ( کلبه کتاب )

مهدی کاکولی درود به شما خوانندگان نشریه خیام‌نامه و دوستداران کتاب و کتاب‌نامه! این هفته خبری از غُرغُر و اعتراض نیست و می خواهم با قدردانی و اظهار خوشحالی آغاز کنم. از چی؟ هفته قبل برای نخستین بار به «تماشاخانه بابک» رفتم و به تماشای تئاتر نشستم. اجرای خوبِ اثری از آگوتا کریستف با عنوان […]

مهدی کاکولی

درود به شما خوانندگان نشریه خیام‌نامه و دوستداران کتاب و کتاب‌نامه! این هفته خبری از غُرغُر و اعتراض نیست و می خواهم با قدردانی و اظهار خوشحالی آغاز کنم. از چی؟ هفته قبل برای نخستین بار به «تماشاخانه بابک» رفتم و به تماشای تئاتر نشستم. اجرای خوبِ اثری از آگوتا کریستف با عنوان «جان و جو» به کارگردانی جعفر پوینده را دیدم و لذت بردم. اما مهم‌تر از خودِ نمایش، اینکه دیدم سالنی خصوصی که با همت و تلاش جمعی از دوستداران هنر تئاتر راه افتاده با استقبال خوب تماشاگران روبرو شده و شور و حالی به فضای هنری نیشابور بخشیده باعث خوشحالی شد. البته پیش‌تر هم یکی دو سالن کوچک با سرمایه شخصی عاشقان تئاتر راه افتاد اما کارشان تداوم نداشت. امید که هم تماشاخانه بابک پررونق به پیش رود، هم سالن‌های دیگر جان بگیرند؛ و هم مسئولان محترم، تنگ‌نظری و سخت‌گیری بیهوده نداشته باشند تا هنرمندان نیشابور روز به روز بیشتر از انزوا به‌درآیند. راستی ممکن است بپرسید ربط این ماجرا به کتاب چی بود! خب راستش دو تا قفسه کتاب تئاتر در کتابفروشی داریم که طبیعتا از این پس مشتری‌هایش افزون خواهند شد. سوال دیگری نیست؟

شهری به نام نیشابور

و باز هم اظهار خوشحالی داریم. از وقتی که تقویم روزانه جلسات ادبی فرهنگی نیشابور را توی کانال تلگرامی کلبه کتاب کلیدر می‌گذاریم خوشبختانه می‌بینم که هر روز دست‌کم یکی دو خبر از جلسات کتاب‌خوانی، داستان، فلسفه، نقد شعر، نمایشگاه عکس و… داریم. خب البته اینجا نیشابور است و باید هم کار و بار فرهنگی‌اش پررونق باشد. به‌خصوص که برخی از این جلسات فقط به کوشش شخصی مشتاقان و با عشق و علاقه دوستداران هنر و ادب برگزار می‌شود. ولی خب انگار بی غرغر و اعتراض نمی‌شود تمامش کنم. واقعا جای موسیقی در تقویم روزانه نیشابور خالی است. کنسرت که گویا «اسمش را نبر» شده اما کاش می‌شد جمع‌های کوچک اجرای موسیقی هم به صورت هفتگی برگزار می‌شد و هنرمندان نیشابوری بسیاری که دستی بر ساز و نفسی بر آواز دارند می‌توانستند همچون بسیاری شهرهای دیگر به اجرا بپردازند و طعم خوب موسیقی را به دیگران هم بچشانند. البته اگر باز هم دنبال ربطش به کتاب هستید باید بگویم نصف قفسه کتاب موسیقی هم داریم که…!

چرنوبیل

برویم به چرنوبیل؟! نمی‌دانم شما هم به موجی که مینی‌سریال چرنوبیل به راه انداخت گرفتار شُدید و آن را دیدید یا نه اما خوشبختانه بهانه‌ای شد که از کتاب خانم «سوتلانا الکسیویچ» درباره این فاجعه بزرگ که مدت‌ها قبل در ایران ترجمه و منتشر شده بود دوباره استقبال شود. برایتان سطرهایی از «صداهایی از چرنوبیل» را که خانم حدیث حسینی ترجمه و نشر کوله‌پشتی منتشر کرده انتخاب کردم. جایی که همسری به شدت عاشق، در کنار تخت شوهر آتش‌نشانش نشسته. شوهری که بی‌خبر از همه جا گرفتار تشعشعات رادیواکتیو شده و حالا فقط باید منتظر مرگ بماند. طبیعتا یاد ماجرای انفجار قطار نیشابور افتادم. مامورانی که شتابان راهی خاموش کردن آتش شدند و هیچ‌کدام خبر نداشتند این آخرین ماموریت کاری آن‌هاست…

 

من عاشقشم

به بیمارستان برگشتم و دیدم یک پرتقال بزرگ صورتی روی میز کنار تختش هست. او با لبخندی گفت: «برام هدیه آورده‌اند. بیا بخورش.» در همان حال پرستار از طریق مانیتوری که در اتاق بود، اشاره می‌کرد نمی‌توانم آن را بخورم. «پرتقال باید برای مدتی کنار او بماند و تو نه تنها نباید آن را بخوری، بلکه حتی نباید آن را لمس کنی.» ولی او می‌گفت: «بخور. تو پرتقال دوست داری.» پرتقال را در دست گرفتم و در این میان، او هم چشمانش را بست و به خواب رفت. همیشه دارویی به او تزریق می‌کردند تا بخوابد. پرستار با وحشت به من نگاه می‌کرد و من؟ حاضر بودم هر کاری بکنم تا “واسیا” به مردن فکر نکند؛ این حقیقت که او دارد می‌میرد برایم وحشتناک بود. بخشی از یک گفتگو را به یاد می‌آورم. یکی می‌گفت: «تو باید بفهمی! اون دیگه همسرت نیست، مرد محبوبت نیست. اون فقط شیئی آلوده به رادیواکتیوه، با بالاترین درصد مسمومیت. تو که نمی‌خواهی خودکشی کنی. خودت رو کنترل کن.» بعد من، مانند مجنون‌ها تکرار می‌کردم: «اما من عاشقشم، دوستش دارم.» او به خواب می‌رفت و من در حیاط بیمارستان راه می‌رفتم و زمزمه می‌کردم: «دوستت دارم.»

تابستان، کودکان و نوجوانان

 

خانم مهرنوش چمنی باز هم برامون یک لیست تابستانه آماده کرده:

گروه سنی الف: «داستان‌های فیلی و فیگی: من و تو و بستنی!»/ مو ویلمس/ آناهیتا حضرتی/ نشر پرتقال/ 8000تومان

گروه سنی ب: «مدرسه‌ی عجیب و غریب/ خانم دانته، ما را دست انداخته!»/ دن گاتمن/ محبوبه نجف‌خانی/ نشر افق/ 6500تومان

گروه سنی ج: «پسری که با پیراناها شنا کرد»/ دیوید آلموند/ ریحانه جعفری/ نشر هوپا/ 23000تومان

 

 

گروه سنی د: «اسکارلت و آیوی1، دوقلوی گمشده»/ سوفی کلورلی/ شهره نورصالحی/ نشر پیدایش/ 35000تومان

گروه سنی ه: «مینا سان‌تلمو و دخمه‌ی فیلم‌های سلولوئید، دستبردی تمام‌عیار به تاریخ سینما»/ خابی‌یر مارتینس/ رضا اسکندری/ نشر هوپا/ 46000تومان

وصال نیشابور  25

بخش دیگری از سفرنامه «مسعود خیام» به نیشابور که در حوالی سال 1370 انجام شده (از کتاب «خیام و ترانه‌ها»، نشر نگاه):

چه افکار دور و درازی و چه راه طولانی غریبی. جادۀ معدن منشعب می‌گردد. بالای خانۀ گلی سلجوقی که هنوز مسکونی است آنتن بشقابی دیده می‌شود. فقر روستای معدن علیا در کنار کوه جواهر اوضاع کارمندان بانک را در میان دریای اسکناس تداعی می‌کند. روستا یک خیابان بیش‌تر ندارد. روستائیِ دل‌آگاه معتقد است: «معدن را باید به شرکت سهامی تبدیل کرد و تمامش را به خود مردم نیشابور داد تا از فقر کنونی بیرون آیند.» در مورد مانع این کار معتقد است: «فقط صحبت از سوءاستفاده‌های دولتی در بین نیست. دولت خودش نمی‌تواند معدن را اداره کند اما دلش هم نمی‌آید به دست خود مردم بدهد. اگرچه سوءاستفادۀ ازمابهتران خودش قلم مهمی را نشان می‌دهد و در عمل استفاده بعضی‌ها از معدن بسیار زیاد است اما مشکل اصلی کاغذ‌بازی است.»