آنچه تا کنون در باب زوال قطعی نیشابور در اواسط قرن 7ق همه بر آن اتفاق نظر دارند حمله مغولان در سال 618 ق و نابودی کامل شهر است که ریشههای این حادثۀ عظیم از منظر سیاسی، اقتصادی و روند حوادثی که نهایتا منجر به این رویداد بنیانکن شد تا کنون از سوی پژوهشگران مورد […]
آنچه تا کنون در باب زوال قطعی نیشابور در اواسط قرن 7ق همه بر آن اتفاق نظر دارند حمله مغولان در سال 618 ق و نابودی کامل شهر است که ریشههای این حادثۀ عظیم از منظر سیاسی، اقتصادی و روند حوادثی که نهایتا منجر به این رویداد بنیانکن شد تا کنون از سوی پژوهشگران مورد بررسی قرار گرفته است؛ اما آنچه در بررسی ریشههای زوال نیشابور کمتر مورد توجه قرار گرفته است عوامل درونی که ریشه در ساختار سیاسی- اداری و اجتماعی- مذهبی شهر داشت و حکومت به عنوان عامل سیاسی نقش مهمی در آن ایفا مینمود میباشد. یکی از این عوامل مهم درونی که نقش مهمی در ارتقا و سپس زوال شهر ایفا نمود طبقۀ اعیان نیشابو بودند که تقریبا هفتاد سال پیش از حمله مغولان، یعنی در میانه قرن ششم ق تیشه بر ریشۀ درخت تناور تمدن کهن شهر نیشابور وارد نمودند. ریچارد بولیت یکی از معدود پژوهشگرانی است که در کتاب «اعیان نیشابور» به این مسأله توجه نموده و به زوال همزمان اعیان و شهر آنها نیشابور از منظر علمی نگریسته است. در این مجال ضمن اشاره به مفهوم طبقه در قرون میانه اسلامی، طبقۀ اعیان و خاندانهای مهم اعیان نیشابور با الهام از نظریۀ بولیت به موقعیت و نقش آنها در زوال شهر خواهیم پرداخت.
طبقۀ اعیان
پیش از ورود به بحث اصلی باید به این نکتۀ مهم اشاره نمود که پس از ورود اسلام به ایران مفهوم طبقات اجتماعی دچار دگرگونیهای اساسی شد بدین معنا که طبقه به عنوان عامل جدایی یک گروه اجتماعی که واجد ویژگیها و امتیازات سیاسی، اقتصادی و مذهبی بود عملاً از جوامع اسلامی رخت بربست. حداقل یکی از پیامهایی که اسلام با خود به سرزمینهای جدید آورد برابری و عدالت اجتماعی بود. باوجوداین، گرچه از طبقه به معنای پیش از خود در جوامع اسلامی خبری نبود اما تفاوتها و تمایزات اجتماعی به لحاظ سطح برخورداری از مزایا وجود داشت. در جوامع اسلامی که شهر نیشابور را میتوان یکی از نمادهای بارز شهر اسلامی در قرون اولیه و میانه اسلامی برشمرد؛ تفاوتها و تمایزهای اجتماعی- اقتصادی بیشتر در سه عامل نهفته بود. ابتدا مالکیت زمین که به تدریج بازرگان برجسته که در تجارت مهمی چون نساجی فعالیتهای فرا سرزمینی داشت نیز به آن اضافه گشتند، دوم مناصب اداری- سیاسی و پس از این دو رهبریت مذهبی – باتوجه با مسأله پیوند دین و دولت در جامعه اسلامی- بود که رهبران آن معمولاً عهدهدار مناصبی بودند که سیاسی و مذهبی تلقی میشدند. با گسترش نهادها و مؤسسات آموزشی از اواخر قرن سوم ق به بعد تحت حمایت حکومتهای غزنوی و سلجوقی فرآیند نزدیکی هرچه بیشتر علما و رهبران مذهبی به حکومت و بنابراین در دست گرفتن مناصبی که جنبههای سیاسی- مذهبی داشت افزایش یافت؛ این در حالی بود که مناصب آموزشی که عمیقاً ریشههای سیاسی- مذهبی داشت اهمیت یافته و صاحبان این مناصب از موقعیتهای برتری در ساختار اداری حکومتها و جوامع اسلامی برخوردار شدند. اهمیت این مناصب آموزشی به حدی بود که گروههای دیگر خصوصا بازرگانان برای قرار گرفتن در بین این گروه جدید که موقعیتهای برجستۀ اجتماعی داشتند تصمیم به تشویق فرزندان خود به تحصیل علوم مذهبی و قرار گرفتن در بین صاحب منصبان آموزشی- مذهبی گرفتند. البته ناگفته نماند بسیاری از رهبران مذهبی و صاحب منصبان آموزشی یا از صبغه ی زمینداری و تجارت برخوردار بودند یا خود همزمان به این دو حرفه همچنان مشغول بودند. بنابراین در شهرهای اسلامی قرون اولیه و میانه اسلامی به گروههایی که واجد امتیاراتی همچون زمینداری و ثروت، مناصب اداری- سیاسی و آموزشی- مذهبی بودند اعیان گفته میشد. اصطلاحاتی همچون اشراف، وجوه و اکابر نیز از سوی برخی نویسندگان این دوره بر آنها به کار میرفت. مناصبی مانند رئیس، عامل، قاضی، خطیب، شیخ الاسلام و مدرس نمونههایی از مناصبی بودند که کارکردهای سه گانه سیاسی- اداری، اقتصادی و آموزشی- مذهبی که به شدت در هم تنیده بود را داشتند و اعیان نیشابور نمونه ی بارز و نماد برجسته چنین ساختار درهم تنیدهای بودند. خاندانهای مهمی چون صاعدی، صابونی، میکالی، صعلوکی، جوینی، قشیری، شحامی، فارسی، بحیری، ناصحی و اسماعیلی نیز نمونه ای از خاندانهای اعیان نیشابور بودند که عهدهدار تعدادی از مناصب مهم حکومتی و شهری بودند. با توجه به موارد فوق، اینک مشخص میشود که جایگاه اعیان شهرها و خصوصاً شهر کلیدی نیشابور، کرسی ایالت خراسان بزرگ، و مرکز اداری- سیاسی بخش خلافت شرقی در بقا و زوال این شهر تا چه حد مهم و حیاتی بوده است.
اعیان و حکومت
پس از شکلگیری حکومتهای خلافت شرقی به مرکزیت مرو و سپس نیشابور که با حکومت طاهریان کلید زده شد علیرغم تابعیت صوری این حکومتها و حاکمان آنها به خلافت عباسی، ایالات و شهرهای تابعه ی این حکومتها از ین پس به عنوان بخش لاینفک ارکان قدرت که با تابعه بودن، مالیات دادن و … معنا مییافتند ارزش بیش از پیش یافتند. این مسأله خصوصاً از دوره سامانیان که معادلات قدرت و مسأله فرمانروایی و حاکمیت به دنبال ضعف خلافت تغییرات محسوسی نمود ارزش بیشتری یافت. به این ترتیب آنچه برای حاکمان مرکزی ارزش داشت حفظ شهرها به عنوان یکی از ارکان استمرار و بقای سیاسی و اقتصادی آنها بود. در این معادله، اعیان شهرهایی مهمی مانند نیشابور از دو منظر جایگاهشان مهم تلقی میشد. اعیان از سویی اسباب حفظ حاکمیت حکومت مرکزی در شهرها بودند و می توانستند رابط بین حاکمیت مرکزی و مردم شهرشان – خصوصاً در مواقع بحرانی- باشند و تحکیم پایههای مشروعیت سیاسی و اجتماعی حکومت وقت را در جامعه بر عهده گیرند؛ از سوی دیگر آنها- با توجه به ثروت، جایگاه اجتماعی و نفوذ در بین مردم شهر- همیشه خطری بالقوه برای حاکمیت مرکزی محسوب میشدند. راهکار حکومت برای این وضع ایجاد تفرقه و تنش بین اعیان بود تا حدی که آنها را تضعیف نموده و حتی به زوال کشاند.
بنابراین، یکی از دغدغههای حکومتهای مرکزی از سامانیان تا اواخر حکومت سلجوقیان ایران در اواخر قرن ششم ق چگونگی برخورد با مسألهای به نام بزرگان و اعیان شهرها بود. در این بین مسأله اعیان نیشابور امری بغرنجتر محسوب میشد. این پیچیدگی دلایل خاصی داشت. اعیان نیشابور از حیث خانوادگی ریشههای قوی اجتماعی داشتند و به همین خاطر برخی از آنها در مناصب مهم سیاسی حکومت مرکزی فعالیت داشتند. آنها از حیث جایگاه اقتصادی نیز وزنههای مهمی محسوب میشدند و از همه مهمتر بخش مهمی از آنها به استناد منابع مکتوب و فرهنگهای شرح حال از بزرگترین مشاهیر و وزنههای قابل اتکاء حنفی و شافعی نه تنها در خلافت شرقی بلکه در کل جهان اسلام محسوب میشدند. تلاش سامانیان، غزنویان و بیشتر ازهمه سلجوقیان در جذب و به کارگیری این وزنههای سنگین سیاسی- اجتماعی و مذهبی در ساخت اداری حکومت، بخشی از پروژۀ زنجیره ممتد دین و دولت در قرون میانۀ اسلامی بود.
اعیان و مردم
اعیان علاوه بر موقعیت سیاسی که حکومت مرکزی به آنها اعطا مینمود حلقه رابط بین مردم یا به عبارت درستتر پیروان خود با حکومت مرکزی وقت نیز بودند. آنها علاوه بر این که ابزار حکومت برای تثبیت حاکمیت سیاسی و مشروعیت دینی و اجتماعی بودند محل اعتماد و وثوق مردم شهر در مواقع بحرانها و خصوصاً رابطی برای ستاندن حق و حقوق خود که بعضاً از سوی صاحب منصبان سیاسی- اداری و کارمندان حکومتی پایمال می شد نیز بودند. تصمیمات حیاتی آنها در مواقع بحرانی نقش مهمی در حیات و ممات فیزیکی شهرها داشتند. از آن جمله باید به تصمیم درست اعیان شهر نیشابور در تسلیم بدون مقاومت شهر به سلجوقیان در ربیع الاول 429ق اشاره نمود که با این تصمیم شهر را از ویرانی و غارت نجات دادند.( نک : بیهقی، 1377: 2/ 873- 885). با توجه به جایگاه علمی و فقهی اعیان نیشابور، غالب آنها رهبران مذهبی بودند که بهدلیل این که در فقه شافعی و حنفی بزرگترین رهبران زمان خود محسوب میشدند توان بسیج وسیع تودههای مردمی را داشتند که این امر تحت تأثیر نفوذ بسیار زیاد آنها در میان پیروانشان بود.
اعیان و اعیان
سومین رابطۀ اعیان در شهر نیشابور روابط آنها با یکدیگر بود. اگر بنیان قدرت و به دنبال آن تنشهای اعیان نیشابور را بر تقابل حنفی- شافعی قرار دهیم از یک سو به پیش راندن یک جریان و ایجاد موقعیت برتر از حیث فقهی در شهر مهمترین عامل تقابل آنها محسوب میشد و از سویی دیگر چنگ انداختن به مناصب شهری اعم از سیاسی- اداری و مذهبی همچون رئیس، خطیب، قاضی القضات و…- که سبب تثبیت جایگاه اجتماعی و سیاسی آنها نزد حکومت و قطعاً بهره برداری از موقعیتهای آتی میشد- عوامل مهمی در این تقابل محسوب میشد. البته ناگفته نماند که در کوتاه فرصتهایی هر دو گروه در مقابل دشمن مشترک در میثاقی نانوشته موقتاً دست در دست یکدیگر قرار می دادند.
بنابراین با درک رابطۀ اعیان با حکومت، مردم و با خود میتوان به این نتیجه رسید که دخالت حکومت برای تسلط بر اعیان نیشابور و بهرهبرداری از موقعیت آنها ابتدا به وابستگی آنها به حاکمیت منجر شد اما هر گاه اعیان در مقابل امیال حاکمیت مرکزی ایستادگی کرده و در مواقع بحرانی به دنبال تثبیت موقعیت خود حتی به بهای استقلال از حکومت مرکزی و نابودی شهرشان می انجامید، حکومت گامهای مهمی در ضعف و نابودی آنها برمی داشت.
زوال اعیان نیشابور و شهر کهن
نخستین رویاروییهای جدی اعیان با حکومت در دورۀ غزنویان شکل گرفت. دوران محمود غزنوی از جهات مختلفی دوران مهمی از منظر تحولات سیاسی بود. غزنویان پس از سقوط سامانیان فاقد مشروعیتی بودند که بتوانند به راحتی بر شهرهای کلیدی خراسان و در رأس آن نیشابور حکومت کنند و هنوز مدعیان قدرت در گوشه و کنار قلمرو آنها فعالیت داشتند. شورشها و تکاپوهایی با بن مایههای شیعی که انگ قرمطی به آنها زده میشد در این دوره رو به تزاید بود. تبلیغات فاطمیان مصر در قلمرو عباسی مشکلات عدیدهای را برای خلافت و حکومتهای تابعه آنها به وجود آورده بود؛ بنابراین یکی از دغدغههای محمود غزنوی کنترل شهرهای کلیدی خراسان و تثبیت حاکمیت غزنوی بر آنها بود؛ او بدبن خاطر رو به سیاست کنترل شهر و اعیان آن با استفاده از گروه تندرو کرامیه برآمد. ریاست شهر را به یکی از رهبران کرامی داد. کرامیان با حمایت محمود به ارعاب و تهدید و اخاذی و… از اعیان و مردم شهر پرداختند. رهبر متنفذ صاعدی را با انگ گرایشهای شیعی مجبور به سفر به مقر خلافت و پاسخگویی نمودند و تهدیدها همچنان ادامه داشت(فارسی، 1362: 257- 258). نهایتاً رهبران شافعی و حنفی موقتاً با یکدیگر هم پیمان شده و با پیروان خود در 489ق کرامیان را قلع و قمع نمودند( ابن فندق، 1361: 269). محمود نیز که ازشکایتهای اعیان و مردم از کرامیان به ستوه آمده بود در مقابل این اقدام سکوت پیشه نمود. این رویارویی اعیان و حکومت نتیجۀ سیاست اشتباه حاکمیت در کنترل اعیان بود. اعیان شهر توان خود را به رخ محمود کشیدند. در دوران مسعود غزنوی اعیان شهر با ناامیدی از توجه غزنویان به نیشابور رو به قراخانیان آورده و از آنها خواستند که شهر را تصرف کنند. آنها سپس با ظهور اولین طلایهداران سپاه سلجوقی بر دروازههای نیشابور شهر را به سلجوقیان تسلیم نمودند. قدرت و نفوذ اعیان نیشابور در این حوادث هرچه بیشتر بر حکومت غزنوی مسجل شد( برای تحلیل دلایل تسلیم شهر نک: بکائیان، 1392: 42- 46).
پس از این که سلجوقیان حکومت خود را در نیشابور در 429ق اعلام نمودند و به نام خود در این شهر سکه زدند عموم اعیان شهر به حمایت از دولت جدید برخاستند و سعی نمودند با کنترل اوضاع از خشونت تازه واردان که منجر به آسیب به مردم و شهر می شد جلوگیری کنند. سلجوقیان نیز که از مشاوره برخی از اعیان نیشابور که تا وزارت این حکومت بهره می بردند از این امر استقبال نمودند ( نک: بیهقی، 1377: 3/ . 873- 885؛ ابن اثیر، 1366: 2/ 167).
روابط اعیان و حکومت سلجوقی تا زمانی که عمیدالملک کندری وزیر طغرل -که خود توسط یکی از رهبران اعیان به طغرل معرفی شده بود- سیاست تعقیب و آزار شافعیان/ اشعریان را در پی گرفت مناسب بود. به قول بولیت سیاست کندری حنفی مذهب در برابر اعیان نیشابور سیاست « تفرقه بینداز و حکومت کن» بود( بولیت، 1396: 114). او در اجرای این سیاست تا مرحلۀ نابودی گروه مخالف یعنی شافعیان اشعری پیش رفت( نک: ابن خلکان، 1362: 138- 142). پس از فروکش کردن فعالیتهای ضد اعیان شافعی/ اشعری کندری که با مرگ وی توسط نظام الملک خاتمه یافت، نظام الملک با سیاستی زیرکانه ضمن حمایت از گروه شافعی/ اشعری در کاهش تنشها با گروه رقیب نیز تلاش نمود(همان: 115). سیاست او کنترل و وابسته نمودن اعیان به حکومت با تأسیس نظامیهها بود. او باوجود ایجاد محدودیتهای شدید در جذب رهبران و علمای غیر شافعی تلاشی در تحریک حنفیان ننمود.
پس از مرگ نظام الملک و به دنبال آن درگیری بین مدعیان قدرت که ضعف شدید دولت سلجوقی را به دنبال خود آورد، اعیان نیشابور در هنگامه بحرانی حکومت سلجوقی و ایام تلخ سیاسی نیشابور به جای تلاش برای نجات و حفظ شهر از نهب و غارت و یا بازسازی آن، برای این که هرچه زودتر قدرت در شهر بی سروسامان را به دست گیرند به نبردی تمام عیار رو آوردند. پس از حملات پی در پی غزان به نیشابور که از 548 تا 551 ق تداوم داشت، اعیان شافعی نیشابور به سوی مؤیدآی ابه امیر سلجوقی روی آوردند اما حنفیان و علویان که از شافعیان و حمایتهای حکومتی از آنها در یک سدۀ اخیر وموقعیتهای برتر آنها چندان دل خوشی نداشتند برای حذف رقیب دست دوستی به هم داده و به این ترتیب به بهانهای ساده در 554ق نبردی گسترده بین دو طرف مخاصمه بر روی ویرانههای شهری که توسط غزان به تاراج رفته بود صورت گرفت. در پایان نبردی که ماهها ادامه یافت دهها مدرسه و کتابخانه از دو طرف نابود شد؛ غزان نیز که در خراسان بودند گاه و بیگاه در جستجوی غنیمت به شهر یورش میبردند. طراران نیز در این بین بیکار نبودند و اقدامات غزان را تکمیل می نمودند(ابن اثیر، 27/ 1366: 32-35). اوضاع به گونه ای بود که به قول راوندی هر شب دستهای از یک محله به محلۀ دیگر یورش برده و آن را به آتش میکشیدند( راوندی: 1363، 182).
با نابودی شهر در زیر بار حملات غزان و طراران و نبردهای اعیان به قول بولیت اشرافیت به عنوان یک گروه از بین رفت (بولیت، 1396: 124) گرچه خاندانهای اعیان همچنان تا حمله مغول به زندگی خود ادامه دادند. اعیان بیسیاست نیشابور در پایان عملاً همزمان تیشه بر ریشۀ خود و درخت کهنسال نیشابور فرود آوردند. در میانه قرن ششم آنچه از نیشابور باقی ماند به گفتۀ راوندی این بود: جایی که«… مجامع انس و مدارس علم و محافل صدور بود، مراعی اغنام و مکامن وحوش و هوام شد».(راوندی، 1363: 182). اینک نیشابور هفتاد سال پیش از ورود مغولان از روی دیوارهای شهر کهن عملاً از درون فروریخته بود.
منابع
ابن اثیر، عزالدین علی، تاریخ بزرگ اسلام و ایران، مترجم بوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، نشر علمی. 1366.
ابن خلکان، وفیات الاعیان، تصحیح دکتر احسان عباس، ج 3 تا 5، قم، منشورات شریف رضی، 1362.
ابن فندق، ابوالحسن علی بن ابوالقاسم علی بن زید بیهقی، تصحیح احمد بهمنیار، تهران، کتابفروشی فروغی، 1361.
بکائیان، هادی، نیشابور در عصر ترکان، مشهد، نشر مرندیز، 1391.
بولیت، ریچارد، اعیان نیشابور، ترجمۀ هادی بکائیان و حمیدرضا ثنایی، مشهد، نشر مرندیز، 1396.
بیهقی، ابوالفضل، تاریخ بیهقی، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران، مهتاب، 1377.
راوندی، محمدبن علی بن سلیمان، راحةالصدور و آیةالسرور در تاریخ آلسلجوق، تصحیح محمد اقبال، تهران، علمی، 1363
فارسی، عبدالغافر،السیاق لتاریخ نیسابور،چاپ محمدکاظم محمودی ،قم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1362