فروغ خراشادی «بیست و چهار چشم» فیلم داستانی ژاپنی اثر «کیسوکه کینوشیتا» ست محصول 1954، سیاه و سفید و نسبتا طولانی با بازی «هیدکو تاکامینه» که از رمانی نوشته «ساکائه تسوبوی» اقتباس شده است. این فیلم ساده، روان و به شدت انسانی داستانی خطی و سر راست دارد و به دلیل نمایش بی ریای زندگی […]

فروغ خراشادی

«بیست و چهار چشم» فیلم داستانی ژاپنی اثر «کیسوکه کینوشیتا» ست محصول 1954، سیاه و سفید و نسبتا طولانی با بازی «هیدکو تاکامینه» که از رمانی نوشته «ساکائه تسوبوی» اقتباس شده است.

این فیلم ساده، روان و به شدت انسانی داستانی خطی و سر راست دارد و به دلیل نمایش بی ریای زندگی و پیوند عاطفه و عقل در روابط انسانی، مورد توجه مخاطبان بوده و با جایزه «روبان آبی» مورد تقدیر قرار گرفته است. همچنین در سایت معتبر IMDB با امتیاز 8.1 از 10 جایگاه خوبی به دست آورده است. این فیلم، ژاپن را در یک دوره 18 ساله ازسال 1928  تا یک سال پس از پایان جنگ دوم جهانی در یک روستای دورافتاده به تصویر می کشد. به رغم آن‌که فیلم به زندگی یک معلم و دو نسل از شاگردانش می پردازد و به نظر می رسد تمرکز اصلی اش بر وجوه همدلانه‌ی اثر بین این دو طیف باشد، اما در لایه های زیرین و در واکاوی دلایل شرایط ایجاد شده در خلال ماجراها، به شدت ضد جنگ است. معیشت سخت مردم، انجام کارهای طاقت فرسا، ترک تحصیل های اجباری، فرستادن دختران به شهرهای بزرگتر برای کار یا انتخاب های از سرناچاری دانش آموزان، مرگ والدین و تولد نوزادان نارس به دلیل سوءتغذیه، بازداشت های عقیدتی و … از تبعات شرایط سخت اقتصادی و ناتوانی در گذران زندگی به دلیل تاثیرات جنگ است.

با این حال در این فیلم هیچ صحنه‌ی خشونت آمیز، یا صحنه ای مرتبط با جنگ یا حتی جان سپردن یک انسان به نمایش گذاشته نمی شود و مرگ یا صدمه دیدن انسان ها به صورت غیرمستقیم به مخاطب القا می شود.

فیلم با فضایی شاد بین خانم معلم جوان و 12 شاگردش آغاز می شود؛ نام فیلم هم به همین 12 شاگرد و چشم های آن ها مرتبط است. چشم هایی که معلم ناراضی را شیفته‌ی کودکان می کند و تا پایان داستان رهایش نمی کند.

شعر و سرودهای شاد در این فیلم واقع گرا ، بیانگر روح رابطه ی معلم و شاگردان است و تقریبا بیشتر صحنه های احساسی با یک سرود همراه می شود. شاگردان نسل اول به معلم‌شان لقب «سنگ» می دهند چون او زنی سرسخت و جدی است و با پشتکاری که دارد، سرمشق استقامت است. خانم معلم ، زنی مدرن است که با دوچرخه مسیر طولانی شهر تا روستا را می پیماید و به دلیل پوشش غربی و استفاده از دوچرخه مورد بی مهری و گاه توهین خانواده ها قرار می گیرد. اما این قضاوت ها نمی تواند او را از هدفش منصرف کند و به پشتوانه‌ی مادرش و نصیحت های او، گوش شنوایی برای این بدگویی‌ها ندارد. اما خیلی زود به دلیل حادثه‌ای غیر منتظره ناچار می شود محل کارش را عوض کند و به مدرسه شبانه روزی برود و به این ترتیب، وقفه ای 5 ساله در ارتباط شاگردان و معلم‌شان ایجاد می شود. سال ششم اما آبستن اتفاقات دیگری است…

از دست دادن ها و به دست آوردن ها در این سال، ترکیبی از خوشی و ناخوشی را برای معلم و شاگردانش به وجود می آورد. سال های پس از آن، سال های سخت ورود ژاپن به جنگ با چین و سپس جنگ دوم است. در این سال ها، طبع خانم معلم روز به روز لطیف تر می شود. حالا چون خودش هم مادر است، با حس مادرانه عمیق تری به شاگردانش و به همه بچه های کشورش فکر می کند. سال های پایان جنگ را در مدرسه تاب نمی آورد و خانه نشین می شود. اما پس از درگذشت همسر و مرگ فرزند خردسالش، بار دیگر به همان مدرسه ای می رود که تدریس را از آن جا آغاز کرده بود. این بار، با دیدن بچه هایی که فرزندان همان شاگردان نختسین او هستند، بی اختیار اشک می ریزد و به همین دلیل در میان بچه ها به خانم «گریان» مشهور می شود.

پایان فیلم اما جدای از همه‌ی پیام های ریز و درشت انسانی‌اش، به یک موضوع مهم اشاره می کند؛ والدین جدید بر خلاف والدینِ نسل اول، نه تنها به مظاهر کاربردی مدرنیسم به چشم بد نگاه نمی کنند، بلکه به عنوان یک فرصت برای بهبود عملکردشان از آن بهره می جویند و این مساله در خرید یک دوچرخه برای خانم معلم خود را نشان می دهد. معلم با نوعی لباس شلوار دار ژاپنی که دوچرخه سواری را برایش مقدور می کند، از وسیله ای مدرن برای جابه جایی استفاده می کند و این همان چهره ای ست که ژاپنِ همیشه در صلح پس از جنگ دوم، هماره به دیگر کشورها نشان داده است؛ حفظ فرهنگ و سنت ها در حین و عین مدرن شدن!