« هر قصه را مغزی هست. قصه را جهت آن مغز آورده اند نه از بهر دفع ملالت. به صورت حکایت برای آن آورده اند تا آن اغراض در آن بنمایند.» (مقالات شمس) با اندکی تسامح می توان گفت هراثرهنری –ادبی  روایتی است وشعروبه پیروی آن  رباعی خیام  ازین قاعده بیرون نیست پس آن را […]

« هر قصه را مغزی هست. قصه را جهت آن مغز آورده اند نه از بهر دفع ملالت. به صورت حکایت برای آن آورده اند تا آن اغراض در آن بنمایند.» (مقالات شمس)

با اندکی تسامح می توان گفت هراثرهنری –ادبی  روایتی است وشعروبه پیروی آن  رباعی خیام  ازین قاعده بیرون نیست پس آن را مغزی است. مغزی نغز و انباشته از مفاهیم که از یک سو نگاه به طاق و رواق آسمان دارد و از قیل و قال مدرسه رهیده است، و از دیگرسو زیر پا را، خاک را، گل را، کوزه را، کوزه گر را و سبزه و گل را در نظر دارد. گل و سبزه ای که در عین شکوفایی در انتظار ناپایداری و نابودی است.

خیام بزرگ حکمت مادی و معنایی هستی را به زبان کوتاه رباعی ترجمه می کند و این ترجمان را بی هیچ ملاحظه و مصلحت اندیشی، کوتاه و بی دامنه وحاشیه ی اضافی  بیان می دارد. از این روست که مفاهیمش شرق و غرب عالم را می پیماید. از یک سو فیتزجرالد را در انگلیس شیفته می کند و از دیگر سو پاراما ماهانسا یوگاندا را در هند به نقد و تحلیل و تفسیر وا می دارد.(1) این شیفتگی ها در پهنه ی ادب و فرهنگ ایرانی نمونه های ی فراوان دارد مثلا  سخن استاد زرین کوب را در یادداشت ها و اندیشه ها بنگرید  که به زبان حافظ جاری می شود  تا بگوید: حافظ «سرحکمت و راز معرفت را که سال ها در دفتر حکیمان و صوفیان جست و نیافت، از صفای دل و نشاء ذوق این پیر نیشابوری دریافته است. (زرین کوب، 1362)

در سخن پیر نیشابور،  استقلال اندیشه و احساس درد هستی، بی هیچ ملاحظه و مصالحه ای به شیوه ای،بیدار گر وشک برانگیز و در بیانی پرسشگرانه  و محکم مطرح می شود.

در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست

او را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟

حکیم، شجاعت پذیرش واقعیتی ابهام آلود را گوش زد می کند. او حکیمی نیست که درد را درمان نکند یا به اوراد آراممان سازد. هرگز ما را به گریز از برابر واقعیت نمی خواند و تسلیم نگاه غیرواقعی نمی کند. به ما بهره ای از حکمت می رساند و آن بهره و آن تجویز، رباعی او است و پرسش جاودانه ی او.

در سخن حکیم، حکمت هایی هست و یکی از آن این است که آن چه را بر من پوشیده مانده است، پنهان نمی کنم. و اگر در پاسخ پرسشم نمی توانم با شهود همگام شوم، این اندازه هست که پرسشی درباره ی درک بهتر هستی داشته باشم، نه انباشته ای شیرین و انبوه از دانش. و این شاید در نگاه برخی رنگ کهنه ی بدبینی بگیرد. اما در کنار اعتراض زیرکانه بر آن چه حکما آن را مقتضای حکمت و عنایت خوانده اند؛ یک علامت پرسش جاودانه و پویا در آغاز یک راه دراز  می گذارد. آن جا که می گوید:

گر کار فلک به عدل سنجیده بدی

احوال فلک جمله پسندیده بدی.

ور عدل بدی به کارها در گردون

کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی؟

(1) ناظر است به کتاب خروش خم ها، از هم ایشان به ترجمه ی جواد رویانی.

نگاشته شد با نگاهی به: یادداشت ها و اندیشه ها، دکتر زرین کوب ، نقد ادبی دکتر شمیسا، حکیم خیام از علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، تسلی بخشی های فلسفه از آلن دوباتن و برگردان عرفان ثابتی، و خروش خم ها از پاراما ماهانسا یوگاندا و برگردان جواد رویانی.