تنظیم: فروغ خراشادی گزینش از مقاله ای به همین عنوان از دکتر بتول فخر اسلام، مدرس بنیاد فردوسی توس در این پژوهش، نویسنده به مهمترین همسانیهای فکریِ دو خردمندِ خراسان، فردوسی و خیّام پرداخته است: شاهنامهی فردوسی دژ استواری است که سرتاسر قلمرو گستردهی هویت و فرهنگ ایرانی و زبان پارسی را فراگرفته است. بسیاری […]
تنظیم: فروغ خراشادی
گزینش از مقاله ای به همین عنوان از دکتر بتول فخر اسلام، مدرس بنیاد فردوسی توس
در این پژوهش، نویسنده به مهمترین همسانیهای فکریِ دو خردمندِ خراسان، فردوسی و خیّام پرداخته است: شاهنامهی فردوسی دژ استواری است که سرتاسر قلمرو گستردهی هویت و فرهنگ ایرانی و زبان پارسی را فراگرفته است. بسیاری از هنرمندان این مرز و بوم با آثار خویش نگاهبان و دیدهبان این دژ ورجاوند بودهاند. خیّام، این دانای نیشابور هرگز بیاعتنا به هویت باستانی و شاهنامهی گرانقدر فرزانهی توس نبوده است؛ به گونهای که در رباعیات ژرف و زیبایش، میتوان نشانههای بینشِ باستانی و نگرش فردوسیوار را دریافت. شاهنامه پهنهی نمادهاست؛ پهنهای که به افقهای حماسه و اسطوره میپیوندد و شعر خیّام روزنهای به سوی این پهنه است که فروغ شاهانهی پادشاهانِ فرهمند ایران را به سرزمین تفکرات خویش میتاباند. نمادهای شعر خیام، بیش از آن که نقش نمادین داشته باشند، حکمِ «نمودار» و «نماینده» را دارند. اگر فردوسی، سخن از شاهان و جلوههای اساطیری و تاریخیشان میآورد، خیّام، «جم» و «بهرام گور»، «فریدون» و «کیخسرو» را به عنوان نمایندهی شاهانی میآورد که در گذشتههای دور ایران زیستند و رفتند و جز نام نگذاشتند؛ نامهایی بینشان که نشانیِ پند و عبرت را به انسان میدهند.
] آن قصر که جمشید در او جام گرفت آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت (رباعیات / ص 7) به نظر میرسد، دانای نیشابور در گزینش شاهان و سنجش آنان با هم، عالمانه و آگاهانه عمل کرده است؛ چرا که جمشید و بهرام گور هر دو در دورانی میزیستند که شادکامی و کامیابی رونقی داشت و خود نیز جهان به شادی گذرانیدند؛ همچنین فریدون و کیخسرو از آرمانیترین شاهان باستانی بودهاند که همسانیهای فراوانی با هم داشتند؛ هر دو به واسطهی فرّ آریایی خویش به سلامت از آب میگذرند؛ هر دو با اهریمن خویان درمیآویزند و پیروز میگردند؛ فریدون با ضحاک و کیخسرو با افراسیاب میستیزند؛ هر دو کودکی خویش را در دامان طبیعت، نه در دامان مادر سپری میکنند و … در نهایت هر دو خوشنامترین شاهان ایران هستند.
هان کوزه گرا بپای اگر هشیاری تا چند کنی بر گل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو بر چرخ نهادهای چه میپنداری (رباعیات / ص 177)
نامهی باستان، آیینهی عبرت است و آیین زیستن؛ شعر خیام نیز فراخوانی به سوی پندگیری از گذشتگان و درگذشتگان است. خیام شاهان و کاخهایشان را «پند» میبیند؛ پندی که در خود پیامها دارد: روزگار گذراست، دنیا بیوفاست، نام نیک ماندگار، فرصتها کوتاه و گذشتهها دوباره راه گذر به سوی حال نخواهند داشت.
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای بنشسته همی گفت که کو کو کو کو (رباعیات / ص 149)
فرزانهی توس نیز چنین میفرماید: نه ایدر همی ماند خواهی دراز بسیچیده باش و درنگی مساز
به تو داد یک روز نوبت پدر سزد گر تو را نوبت آید به سر (شاهنامه / جلد 2 / ص 194)
نوستالژی و حسّ غربت در شعر دو گوهرِ غریب و کمیاب شعر فارسی، فردوسی و خیّام به خوبی هویداست. «انگیزهی پیدایی شاهنامهی فردوسی … غم غربت (نوستالژی) فردوسی است؛ غربت از روزگار عزّت و اعتلای انسان، از عصر روایی فرهنگ پهلوانی، جوانمردی، نامخواهی و هر گونه آرمان بلند بشری». (سعید حمیدیان / 1372 / ص 77) حسّ غربتِ فردوسی به اندازهی پیشینهی تمدن ایران، ژرف و دردناک است و حسّ غربت خیّام به بلندای تاریخِ نیشابور، گسترده و اندوهناک. خیّام در جامعه و روزگار خویش به همان اندازه که محترم و والامقام است، تنهاست و غریب. خود در آغاز کتابش «جبر و مقابله» مینویسد: «… ما گرفتار روزگاری هستیم که از اهل علم فقط عدّهی کمی، مبتلا به هزاران رنج و محنت باقی مانده که پیوسته در اندیشهی آنند که غفلتهای زمان را فرصت جسته به تحقیق در علم و استوار کردن آن بپردازند و بیشتر عالم نمایان زمان ما جامهی باطل میپوشند … و اگر ببینند که کسی جُستن حقیقت و برگزیدن راستی را وجههی همّت خود ساخته … او را خوار میشمرند و تمسخر کنند و …» (مصاحب / 1339 / ص 160) دورهی خیّام، دورهی فلسفه ستیزی و تصوّفگرایی است؛ دورهی رواجِ اتّهام زدنها به کفر و زندقه و الحاد؛ روزگار تعصّبات مذهبی و سختگیریهای پادشاهان سلجوقی؛ دورهی جنگهای صلیبی و بیسبب نیست که شاعران این دوره همه از روزگار خویش و اجتماعِ خود با آزردگی و اندوه یاد میکنند. و چه شگفت است که سرنوشتِ شعر فردوسی بزرگ و خیّام بلندآوازه در روزگار خویش و دو سه قرن پس از آن، به یک گونه است. شاهنامه مورد بیمهری و بیاعتنایی محمود غزنوی قرار میگیرد و شعر خیّام نیز مورد تکفیر قرار میگیرد.
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم ایزد داند که آن چه او گفت نیم
لیکن چو درین غم آشیان آمدهام آخر کم از آن که من بدانم کیم (رباعیات / ص 129)
نوستالژی فردوسی گر چه بر تمام شاهنامه سایه گسترانیده است، امّا به نظر میرسد در نامهی رستم فرّخزاد روشنتر از خاموشی است.
تبه گردد این رنجهای دراز نشیبی درازست پیشِ فراز …
برنجد یکی دیگری بر خورد به داد و به بخشش همی ننگرد …
ز پیمان بگردند و ز راستی گرامی شود کژی و کاستی …
رباید همی این از آن آن ازین ز نفرین ندانند باز آفرین …
شود بندهی بیهنر شهریار نژاد و بزرگی نیاید به کار …
زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش … (شاهنامه / جلد 9 / ص 262)
حیرت و حسرت در شاهکار فرزانهی توس و شعر دانای نیشابور به حدّی ژرف است که هر دو حس به احساس خواننده با پُلِ «ادراک» پیوند میخورد. حیرت و حسرت در شاهنامه، بیشتر در تراژدیهاست و نیز آن جا که اسب میآید و سوار نمیآید؛ دیگر حسرتها و حیرتها از زبان «رستم» – نماد ملّیت ایران – به تصویر کشیده میشود و دیگر خاستگاه حیرت و حسرت در شاهنامه، آز و نیاز است که پیامدهای خونبار با خود به همراه میآورد. حسرت و حیرتِ خیّام نه فقط اجتماعی است که باعث میشود یادکرد حسرتباری از شاهان پیشین داشته باشد؛ بلکه حیرت و حسرتِ فلسفیاش به مراتب از دگرگونههای دریغ، ژرفتر و بیشتر است:
در دایرهای که آمد و رفتنِ ماست او را نه بدایت نه نهایت پیداست
] کس مینزند دمی در این معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست (رباعیات / ص 34)
جبرگرایی و باور به احکام آسمان و ستارگان از دیگر مؤلّفههای شعر فردوسی و خیّام است. «… در شاهنامه … تکرار بیاعتباری دنیا، قبول حاکمیت سپهر، تأثیر بیچون و چرای آسمان در زندگی مردم، حالت حیرت و شک و جهل دربارهی آفرینش و سرای دیگر، اینها نظریاتی است که از اندیشهای زروانی مایه گرفته است …». (محمدعلی اسلامی ندوشن / 1355 / ص 152) در باورهای باستانی خدای زمان و مکان و سرنوشت، «زروان» است و«چون بیکرانه است، برای هیچ یک از آفریدگان او … قابل شناخت نیست». (مهرداد بهار / 1376 / ص 159)
از بودنی ای دوست چه داری تیمار وز فکرت بیهوده دل و جان افکار
خرّم بزی و جهان به شادی گذران تدبیر نه با تو کردهاند اوّل کار (رباعیات / ص 100)
در شاهنامه، شناسنامهی ملّیت ایران نیز بارها و بارها مفهوم «چنین رفت و این بودنی کار بود» تکرار میگردد.
همان کژ پرگار این گوژپشت بخواهد همی بود با ما درشت (شاهنامه / جلد 9 / ص 267)
گزاف است کردار گردان سپهر گهی زهر و جنگ است و گه نوش و مهر (همان / جلد 4 / ص 160)
خیّام چونان فردوسی بارها باور خویش را تکرار میکند که هرگز نمیتوان به رازهای آفرینش و هستی پی برد.
کس مشکل اسرارِ اجل را نگشاد کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
من مینگرم ز مبتدی تا استاد عجز است به دست هر که از مادر زاد (رباعیات / ص 82)
فردوسی والاتبار نیز در آغازین بیتهای شاهنامه به ناتوانی انسان در پی بردن به رمز و راز جهان اشاره کرده است:
سخن هر چه زین گوهران بگذرد نیابد بدو راه جان و خرد …
ازین پرده برتر سُخن گاه نیست ز هستی مر اندیشه را راه نیست (شاهنامه / جلد 1 / ص 28)
فرزانهی توس و دانای نیشابور هر دو به خردگرایی و دانشاندوزی سفارش میکنند؛ گرچه دانش بشری به اسرار هستی راه ندارد، لیک شایسته است که انسان دانا و خردمند باشد.
یک چند به کودکی به استاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک برآمدیم و بر باد شدیم (رباعیات / ص 134)
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلومم شد که هیچ معلوم نشد (همان / ص 93)
آغازین بیت شاهنامه در ستایش یزدان با «خداوند جان و خرد» همراه میگردد و در نگاه فردوسی و نگرش ایرانیان باستان، خرد، چشم جان است و پیامبر درونی هر انسانی و بیهوده نیست که نابخردان در شاهنامه سرزنش میگردند و شخصیّتهایی همانند توس، کاووس، افراسیاب به دلیل بیخردی، خشم خواننده را برمیانگیزند و بزرگان و پهلوانان و خوبان شاهنامه، همگی خردمند هستند.
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد ستایش خرد را به از راهِ داد (شاهنامه / جلد 1 / ص 28)
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود (همان)
نکوهش دنیا و دنیادوستی در آثار ادب فارسی همواره جایگاه ویژهای داشته است. فردوسی در جای جای شاهنامه دنیا را شایستهی اعتماد و عشق نمیداند و شیوهی دنیا و رسم روزگار را بر مدار اندوه و آزار خردمندان و خوبان میشناساند. خیّام هم بسان فردوسی گیتی را جز رنج و آزار نمیبیند:
افلاک که جز غم نفزایند دگر ننهند به جا تا نربایند دگر
ناآمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه میکشیم نایند دگر (رباعیات / ص 101)
چون حاصل آدمی درین شورستان جز خوردن غصّه نیست تا کندن جان
خرّم دل آن که زین جهان زود برفت و آسوده کسی که خود نیامد به جهان (همان / ص 139) فردوسی در پایان داستانِ شاهان و پهلوانان بسیار نیک، که مرگ، زندگی پرغرور و غمبارشان را به پایان میرساند، گیتی را به سرزنش میگیرد:
جهانا سراسر فسوسی و باد به تو نیست مردِ خردمند شاد (شاهنامه / جلد 1 / ص 132)
همان به که گیتی نبینی به چشم نداری ز کردار او مهر و خشم (همان / جلد 9 / ص 287) از دنیایی که جز اندوه به دل خردمند نمیبخشد و ناسپاسِ نیک زیستنِ خوبان و دانایان است، فقط با شادی و دم غنیمت شمری میتوان انتقام گرفت. بیسبب نیست که بزم و بادهنوشی در شعر دو نابغهی خراسان همراه شاد زیستن به چشم میآید. در آموزههای زرتشتِ پیامبر، بادهنوشی دارای آداب و آیینی است و در اندرزنامههای باستانی نیز برای بادهخواری حدّ و حریمی قائل گردیدهاند:
اگر بادهنوشی به پیمانه نوش به آیین مردان فرزانه نوش
کز افزونی می ز دلها گناه بروید چو از تند باران، گیاه (بهار / 1356 / جلد 2 / ص 353) دربارهی بادهنوشی خیّام، سخنان گوناگونی گفته شده است. گروهی بر این باورند که بادهنوشی در شعر خیّام «نموداری از تمتّع از حیات» است. (یوسفی / 1379 / ص 122) گروهی آن را تکیه کلامی دانستهاند که مفهوم «بیخیالی» و «بیتوجهی» را در خود نهفته دارد. (ذکاوتی قراگزلو / 1379 / ص 129) و همچنین آوردهاند: «… در آن زمان بعضی فقهای حنفی، شُرب نبیذ را کمتر از حدّ مستی جایز میشمردهاند». (همان) در هر حال و در هر معنی، بادهنوشی خیّام نوعی فراخوانی به شادباشی، بیاعتنایی به غم دنیا و کامیابی از لحظههاست؛ هم چنان که در شاهنامه حتّی در میانهی رزم، بزم ،باده دیده میشود و شاهان و نیکان و پهلوانان دعوت به شادی و فراموشی غصّهها میکنند.
تا کی غمِ آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پُر کن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه (رباعیات / ص 155)
گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار که سرمایهی سودای جهان عمرست چنان کش گذرانی گذرد (همان / ص 86) پایان سخن آن که با وجود آن همه دعوت به شادباشی و بادهنوشی و پندهای ژرف، فضای شاهنامهی خردمند توس و شعرهای دانای نیشابور را مِه غم و غرور فرا گرفته است که به اندازهی نبوغِ شگفتانگیز هر دو شاعر دانای خراسان بر سینهی احساس و ادراک آدمی سایه میافکند؛ آن گونه که ناگزیر میگردیم در کنار شعر دلنشینشان، شخصیّت استوار و پرشکوهشان را بستاییم که تاریخ ادبیات جهان را به ستودن و شگفتی واداشتند. منابع و مآخذ را در اصل مقاله، در کانال تلگرامی شاهنامه، فرهنگ و ادب ایران ببینید.