گفت و شنودی با مدرس بوستان و گلستان درباره اندیشه و آثارِ «استاد سخن» فروغ خراشادی «هنوز از گلِ بوستان بَقیّتی موجود بوده» که می گویند مصلحِ «مصلحت اندیش» نگارشِ گلستان را در سال 656 قمری آغاز کرده است. از این رو، از پس سال‌ها، یعنی در سال ۱۳۸۱ خورشیدی مرکز سعدی‌شناسی، از این روز […]

گفت و شنودی با مدرس بوستان و گلستان درباره اندیشه و آثارِ «استاد سخن»

فروغ خراشادی

«هنوز از گلِ بوستان بَقیّتی موجود بوده» که می گویند مصلحِ «مصلحت اندیش» نگارشِ گلستان را در سال 656 قمری آغاز کرده است. از این رو، از پس سال‌ها، یعنی در سال ۱۳۸۱ خورشیدی مرکز سعدی‌شناسی، از این روز به عنوان «روز سعدی» نام برده اما 8 سال به درازا کشیده است تا در «اجلاس شاعران جهان» در شیراز، یکم اردیبهشت، از سوی نهادهای فرهنگیِ داخلی و خارجی، به‌ عنوان «روز سعدی» به رسمیت شناخته شود و جایی در گاه‌ شمارِ ملّی به خود اختصاص دهد.

در آستانه‌ یِ این روز ملّی و نظر به آن که چندی‌ ست در نیشابور جلسات و نشست ‌هایِ خوانشِ بوستان و گلستان برگزار می‌شود، گفتگویی با مدرّس و گرداننده یکی از این جلسات، علی اکبر رضادوست، دکتری زبان و ادبیات فارسی و مدرّسِ دانشگاهِ نیشابور سامان دادیم تا با طرحِ پرسش‌هایی چند، هم از چند و چون برگزاری پیوسته و منظم این جلسات جویا شویم و هم از زبان ایشان،  در باب «استاد سخن» بیشتر بدانیم.

 

جناب رضادوست! در آغاز سخن توجه به این نکته خالی از لطف نیست که برگزاری 75 جلسه متن‌خوانی آثار سعدی، یعنی ممارست در یک کار فرهنگی؛ برای مخاطبان «خیام‌نامه» نیرو محرکه و عامل‌های پیشران این جلسات را برشمارید و هدف از برپایی و تداوم این نشست‌های فرهنگی را بیان کنید.

به راستی چنین است!  این پیوستگی و کَند و کاوِ فرهنگی دیدنی است. یک ترم یا نیم‌سالِ دانشگاهی 17 جلسه یا نشست است که ممکن است در عمل 14 تا 15 نشستِ آن برگزار شود. با این حساب ما در دوره‌ متن‌خوانیِ ادبی تا امروز 5 نیمسال‌ دانشگاهی را به رایگان برگزار کردیم. این برگزاری نیازمندِ هماهنگی، رفت و آمد و هزینه ‌هایِ گوناگونی است که وقتی پایِ دل و کارِ دل در میان باشد از طرف آموزگار و آموزنده به آسانی برخورد می‌شود. «شود آسان زِ عشق کاری چند/ که بوَد نزدِ عقل بس دشوار».

ما در این کار هدفی پیشِ چشم داشتیم و داریم که سختی ‌ها را آسان می‌کند. در پیشینه‌ی فرهنگی ما ایرانیان برای «حکمتِ عملی» یک بسته‌ی سه ‌گانه پیشنهاد می‌ شود: «تهذیب اخلاق»، «تدبیر منزل» و «سیاست مُدُن».

این سه، دارای زنجیره‌ ی پلکانی ست و گذر از یک زینه، نیازمند بالا رفتن از زینه‎ی پیشین است. به راستی در فرهنگ و حکمت ما امر سیاسی دارای پیش‌نیاز است. تا خلق و خوی خود را پاکیزه نکرده باشیم حق نداریم وارد تشکیل زندگی شویم و به عبارتی پیش‌نیازِ «تدبیرِ منزل» یا سروری و گردش امور خانه و خانواده را دارا نیستیم. تازه زمانی که خویمان پاکیزه شد و توانستیم کارهای خانه و خانواده را مدیریت کنیم اجازه‌ی «سیاستِ مُدُن» یا مدیریت شهرها یا شهرداری در معنای گسترده‌ی آن را می‌یابیم.

با این پیشینه ‌ای که بیان شد روشن است که مردمان و کنشگرانِ اجتماع و سیاست نمی‌توانند از گذشته‌ ی فرهنگی خود بی ‌خبر باشند. کادرسازی با نگاه فرهنگی، مهمترین پیش‌ ران ما در این 75 نشستِ گلستان و بوستان‌ خوانی بود و خوشبختانه دوستانی که در نشست‌های نخستین از پس روخوانی درست و روان برنمی‌ آمدند امروز بر دهانشان «شعر است و دوبیتی و ترانه» و در ساختار و بافتار ادبیات می‌اندیشند و گفتگو می‌کنند و این گفتگو نیز از اهداف نخستین ما بود و به قول آن اندیشمند معاصر آلمانی، «ما چیزی جز گفتگو نیستیم».

و اما هدف چنان که اشاره شد، پرورش و کادرسازی کنش‌گرانی چندوجهی،  است که به مرحله‌ی پختگی یا «کاملاً انسان» برسند زیرا هر چه گیر و گرفتاری که داریم از خامان است:

سخت‌گیری و تعصّب خامی است/ تا جنینی کار خون‌آشامی است

شیرین ‌سخنی و اندرزگویی، غزل  های عاشقانه‌ ی ناب و سفرهای بسیار سعدی را به حکیم ادبیات فارسی بدل کرده است؛ با این حال گفته می شود تناقض ‌گویی هایی دارد؛ پاسخ شما چیست؟

سده‌ی هفتم هجری دوران طلایی ادبیات و عرفان و حکمت است و به قول عطار در «مصیبت‌نامه»، «سالکِ فکرت» یا رونده‌ی اندیشه‌ی سده‌ها در حال رسیدن به چکاد؛ «سعدی»، «مولانا»، «خواجو» و «دهلوی» و پیش‌تر از ایشان «نجم کبری» و «عطار» و همچنین «سهروردی» و «ابن عربی» و «قونیوی» و دیگران، همه باشندگان این دوران هستند که هر کدام پایی در قرن هفتم دارند و سپسِ ایشان امثال «عبید» و «حافظ» و دیگران. پس یکی از دلایل حکمتِ منتشر در متن سعدی، دوران اوست. ویژگی‌های فردی، مطالعات، سفرها و بسیاری دلایلِ دیگر هم در پدید آمدن چنبره‌ی وجودی او نقش داشته است که بحث آن مجال فراخ‌تری می‌خواهد.

اما تناقضات سعدی نخست لازم است روشن شود که مرادتان چیست؟ دو دیگر از چه زمانی فهمیدند سعدی تناقض‌گوی است و آیا معتقدان به این تناقض متن سعدی را کامل خوانده‌اند یا نه؟ این گونه مباحث معمولاً اثرات پس از مشروطه و آشنایی با روشنگری غرب است که نگاه و منظر جدیدی را به روی ایرانیان گشود و پس از آن به وجود این تناقضات یا بهتر بگویم «متناقض ‌نماهای» سعدی و مولانا و فردوسی و… پرداختند.

نخست می‌ پرسم کدام متن هست که در آن تناقض نباشد؟ از متون مقدس بگیرید تا سایر متون. یکی از دلایلِ به چشم آمدن این تناقضات مسئله‌ای «متن ‌شناسانه» است. ما عادت نکرده‌ ایم متون را درون «کلان‌ گفتمان» و «زیرگفتمان ‌های» آن فهم کنیم و این باعثِ به چشم آمدن تناقضات است. اگر جملات یا ابیاتی از یک متن را از درونِ بافتار بیرون بکشیم و کنار هم بچینیم از هر متنی و هر مؤلّفی می‌توان ایراد یافت و گریبانش درید.

دو دیگر، موضوع درک نکردن و پذیرش مسئله ‌ی «کاملاً انسان» در مقابل دیدگاه عرفانی «انسانِ کامل» است. اَمثال سعدی و حافظ سعی می‌کنند کاملاً انسان باشند. پس اگر جایی می ‌بینیم سعدی از منازل عرفان و لزوم پیراستن روح از آلودگی جسم می‌گوید و در جایی دیگر سخن یکسره از جسم و جزئیات آن «در جوانی، چنانکه افتد و دانی» و یا حتی پیرانه‌سر، تعجب نکنیم و این‌ها را تناقض نبینیم. انسان به ما هو انسان همین است. به قول خود سعدی :

«گهی بر طارم اعلی نشینم

گهی بر پشتِ پایِ خود نبینم»

او در گفتمانی، تن آدمی را به جان آدمیت شریف می‌داند و معتقد است:

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست/ ای برادر سیرت نیکو بیار

و همین سعدی در غزلیاتش پیکرتراش پیری است که هر شب و روز با تیشه‌ی خیال، پیکرهای مرمرینی می‌تراشد که گویی همین لحظه «پیگمالیونی» است که بی‌منّتِ «آفرودیته» ، زنی زیبا را در مقابلمان به آفرینش می‌آورد.

یا به قول حافظ، آن قلّه‌ی «کاملاً انسان»:

من آدمِ بهشتیم اما در این سفر/ حالی اسیر عشقِ جوانانِ مهوش ام

و مگر به قول مولانا او از پیامبر، مظهرِ «انسانِ کامل» چه کم دارد که:

آن که عالم مستِ گفتش آمدی/ کلّمینی یا حُمیرا می‌زدی

آری آدمی ا‌ست با حالات مختلف وجودی که اگر هر کدام را در جای خودش و در متنِ خودش نبینیم تناقض به نظر خواهد رسید.

حالا که سخن از شاعران دیگر به میان آمد، اجازه دهید بپرسم که سعدی بر کدام شاعران و ادیبان پس از خود تاثیر گذاشته و از چه کسانی تاثیر پذیرفته است؟

موضوع تأثیر و تأثر یک شاعر یا اندیشمند از دیگران و بر دیگران به این سادگی قابل نتیجه‌گیری نیست و مستلزم پژوهش‌های دقیق، گسترده و چندوجهی است که به تدریج با برخی از رویکردهای جدید آن همچون هرمنوتیک، بینامتنیّت، تحلیل انتقادی متن و مانند آن آشنا شده و در حال کاربست آن هستیم و البته هنوز در آغاز راه ایم.

به طور کلّی متون تعلیمی، حِکمی و عرفانیِ ما از آبشخورهای چندی چون: اندیشه ‌های یونانی، نوافلاطونی و گنوسی و همچنین قرآن و حدیث و نهج‌البلاغه و به طور کلی ادبیات عرب، متأثر است که در شکل اخصّ تأثیر، نیازمند پژوهش یادشده است.

«مُتنبّی» شاعر عرب و برخی دیگر از ایشان بر بسیاری چون سعدی و مولانا اثر گذاشته‌اند. همچنین «معلقات سبع» نیز از اشعاری است که هم بر سعدی و هم بر بسیاری دیگر اثر گذاشته. علاوه بر موارد یادشده سایر متون و اندیشه‌هایِ تقدیرگرای جاری در «نظامیه» نیز از آبشخورهای سعدی است. ادبیات فارسی و شعرای قبل از سعدی نیز در همین فهرست جای دارند. مثلاً سعدی در بوستان مشخصاً سعی می‌کند در پاسخ یک منتقدِ شعرش، به سبک فردوسی اشعاری بسراید.

اما موضوع اثرگذاری سعدی بر دیگران بسیار گسترده‌ و عمومی است. خود ما فارسی‌زبانان، دانسته یا ندانسته بسیاری از اشعار و جملات سعدی را در سخنمان به کار می‌بریم و اگر حافظ، «حافظه‌ی ایرانیان» باشد، سعدی نیز مایه و «شاکله‌ی زبان» ایشان است. از حافظ، همشهری سعدی و یکی از اثرپذیران نزدیک به زمان او تا امثال «جامی» در بهارستان و «قاآنی» در پریشان و همچنین «منشآت» قائم مقام فراهانی همگی تحت تأثیر سعدی هستند.

در ادبیات برون‌مرزی نیز مقالات و آثاری در باب تأثیر سعدی بر «اِمرسون» شاعر امریکایی، «گوته» شاعر مشهور آلمانی، «ولتر» فرانسوی و کلا بر ادبیات فرانسه و غرب نگاشته شده است. شاید یکی از نقاط مبهم در زندگی سعدی برای  افرادی چون من، این است که «شیخ اجل» در یک فاصله زمانی کوتاه دو کتاب سترگ را تحریر کرده است؛ مفاهیم متنوعی در آثار او به چشم می‌خورد اما به حمله مغولان و شرایط سخت مردم در آن عصر، دستکم در آثارش، توجهی نکرده است؛ دلیل این امر را چه می دانید؟

نخست باید دید واقعاً سعدی در مورد حمله و فتنه‌ی مغولان در آثارش ساکت است؟ کسی که گلستان و بوستان را به تمامه و دقیق و با رویکرد هرمنوتیکی که قبلاً اشاره شد خوانده باشد سکوتی در این باب نمی‌بیند بلکه اشارات صریحی در این مورد دارد. البته نباید از نظر دور داشت که ابوبکر سعد زنگی با پرداخت خراج سنگینی، فارس را از تاخت و تاز مغولان دور نگه داشته بود و هر گونه سخن‌گفتن آشکار از نوعی که «سیف فرغانی» از بیرون گود و در آسیای صغیر می‌سراید می‌توانست بهانه به دست مغولان دهد تا با فارس هم همان کنند که با امثال نشابور کردند. یکی از مواضعی که سعدی به جای پرداختن به معلول، علّت را نشانه می‌رود در گلستان است که سیاست خامِ محمد خوارزمشاه را در آزار و کشتن بازرگانان مغول به نقد می‌کشد:

شهنشه که بازارگان را بخَست

درِ خیر بر شهر و لشکر ببست

کی آنجا دگر هوشمندان روند

چو آوازه‌ی رسمِ بد بشنوند؟

نکو بایدت نام و نیکو، قبول

نکو دار بازارگان و رسول…

تبه گردد آن مملکت عن‌قریب

کز او خاطر آزرده آید، غریب

امروز نیز برخی از بیرون مرزها توقع دارند ساکنان کشور مثل خودشان بنویسند و بگویند یا عمل کنند که توقعِ واقع ‌بینانه‌ای نیست. ضمن این که حدودِ نقد یک شاعرِ حکیم ممکن است با یک مطبوعاتی یا اهل سیاست متفاوت باشد و «یکی مو ببیند و دیگری پیچش مو». گذشته از باور جبری و تقدیرگرای زمانه، مواجهه‌ امثال سعدی و مولانا با حمله‌ی مغول بیشتر پردازش علت و علت ‌العلل است و نه پرداختن به معلول. بتِ نفس آدمی و زیاده‌خواهی، عامل همه‌ی جنگ‌‌ها و فتنه‌هاست پس با آبِ حکمت و ادبیات تعلیمی لازم است آدمیان را شست و شو داد تا به قول «فلوطین» آن اصل طلایی وجودمان از زیر گل ولای به در آید. باید نسبت به دیگران گذشت کرد و به تقدیر رضا داد و از جبین گره گشود.

به نظر می رسد آن گونه که مردم با حافظ در آمیخته اند و دیوان وی مورد اقبالشان است، آثار سعدی  از چنین شرایطی برخوردار نیست؛ دیدگاه تان را در این خصوص بفرمایید؟

نخست اینکه با چه معیاری می‌گوییم کدام شاعر اقبال بیشتری دارد؟ اگر ملاک استاد شغیعی را در رسوب اشعار در ذهن مردمان بپذیریم آیا سنجشی کرده‌ایم که ذخیره‌ ی ذهنی ایرانیان از کلام کدام شاعر پرتر است؟

اگر بپذیریم حقیقتاً حافظ دارای اقبال بیشتری است می‌ توان برای آن دلایلی چند برشمرد. من مایل ام با توجه به مطالعاتم در هرمنوتیک از زاویه‌ی متن‌شناسی به این موضوع بپردازم. شعر حافظ آیینه است که ویژگی‌های مختلفی از آدمی به مثابه‌ی «کاملاً انسان» در آن گنجانده شده است و «هر کس نقد روزگار خویش را در آن می‌ جوید». معمولاً ما آدمیان وقتی از دیگران در مورد خودمان نظرخواهی می‌کنیم به آن بخش‌هایی که مطابق میل ماست بیشتر توجه می‌کنیم. حافظ هم در «متنِ باز» و تفسیرپذیر غزلیاتش ویژگی‌های چندی را بیان می‌کند و ما هم به مصداقِ «نؤمِنُ بِبَعض و نُکفِر بِبَعض» همان را که می‌ پسندیم، برمی‌ گیریم و کیست که از یک چنین سنگ صبور و آیینه یِ زیبانمایی خوش ش نیاید؟

با سپاس از فرصت گفتگو و پاسخ های مبسوط و گرانسنگ تان، به عنوان حسن ختام، لطفا یک حکایت و یک غزل از میان آثار «سعدی شیرین سخن» به مخاطبان «خیام ‌نامه» تقدیم کنید.

انتخاب یک حکایت از بین گلستان یا یک غزل از بین آن همه غزل زیبا واقعاً کار دشواری است مگر با استقرای ناقص یا صرفِ وقت و روشمندی که در این مجال نمی‌گنجد. از آنجا که در اوضاع پیچیده فقط عشق گره‌ گشاست بگذارید حکایتی از باب عشق و جوانی را پیشنهاد کنم:

«در روزگار جوانی چنانکه افتد و دانی …»

و غزلی با مطلع:

امشب سبک ‌تر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را/ یا وقت بیداری غلط بوده است مرغ بام را