در آداب وسنن نوروزی ایرانیان به مرور ایام و در برخی دوره ها خرافاتی ورود پیدا کرد که برای مدت ها جزو مراسم عامیانه محسوب می شد ازجمله در دوره قاجار در میدان ارگ تهران قدیم یک توپ نظامی بزرگی بود که در فرهنگ عامه حائز اهمیت بود به نحوی که خرافات بسیاری پیرامون آن شکل گرفت و مردم برای گرفتن حاجتهای خود به آن توسل میجستند.چنانکه جعفر شهری در کتاب طهران قدیم آورده است:
«…دخترها و بیوه زن ها به طرف توپ مروارید که توپی مفرغی بزرگ بر روی دو چرخ و بر بالای سکوئی بود و در جای پیکره فعلی میدان ارک، مقابل وزارت اطلاعات، قرار داشت، رو می آوردند و جهت بخت گشایی از زیر آن رد شده، بر لوله سوار می شدند و سُر می خوردند و این کار را مجرب ترین عملی می دانستند که با آن تا سال دیگر به خانه شوهر می روند و اشعاری از این قبیل داشتند که دو بیتی اول آن را هنگام سوار شدن و سر خوردن و دو بیتی دوم را موقع دخیل بستن می خواندند»
ای توپ تن طلایی، از غم بده رهایی بختی جوون و نون دار، روزی بکن زجایی
ای توپ چاره ها کن، کارم گره گشا کن صد تا گره به هر نخ، من می زنم تو واکن
درخاطرات ناصرالدین شاه قاجار در مورد چهارشنبه سوری ورسم عبوراز زیر توپ مروارید اشاراتی شده که خواندنی می باشد:
چهارشنبه سوری، و “توپ مروارید”
امشب شب چهارشنبۀ آخر سال است. زنها اعتقادی دارند به توپ مروارید و جمع میشوند آنجا. ما از پارسال میدانستیم؛ از درِاندرون که پیاده شدیم، یکسر رفتیم دیوانخانه و باغ میدان. دیدیم بلی، زن خیلی زیادی پیر، جوان، دختر، جمع شدهاند و یکییکی میآیند از دور توپ؛ که از تفنگ نرده گذاشتهاند، توپچی یکی صددینار میگیرد و زنها را توی نرده میکند و زنها میروند از زیر روپوشیِ توپ میگذرند و از آنطرف بیرون میآیند. برای بخت یا سفیدبختی اعتقادی دارند. تماشا کردیم، به قدر دویست سیصدنفر زنها رفته بودند و به قدر هفصد هشتصد زن دیگر نشسته بودند که بعد از این بروند.
دیدیم اولاً بد وضعی است که توپچی پول میگیرد؛ ثانیاً اینکه نزدیک غروب است، تا این همه زنها بیایند یکییکی پول بدهند و بگذرند شب میشود و دور نیست توپچی، …
امینهمایون را صدا کردیم، دوتا اشرفی دادیم، گفتیم ببر به توپچی بده، از پیش خودت و بگو این دو تومان را بگیر و کار نداشته باش. امینهمایون رفت و به توپچی گفت. اوّل توپچی ترسید که مبادا مؤاخذهای چیزی بکنند. بعد دو تومان را گرفت توپچی، رفت آنطرف. بعضی سربازهای بیعار هم که آنجاها راه میرفتند و زنها را تماشا میکردند، همینکه دیدند توپچی رفت، بنا کردند ترکی و فارسی به این زنها حرف زدن که: پاشید! حالا خوب شد توپچی رفت مفت شد! پاشید بروید. که زنها ریختند یکدفعه رو به توپ و رفتند زیر آن روپوش و از آنطرف بیرون میآمدند و بعد هم باید از زیر نقارهخانه و صدای دُمبک و اینها بگذرند که سفیدبخت بشوند.
قدری تماشا کردیم؛ بعد چندتا دهشاهی از جیب خودمان بیرون آوردیم و از پشت تجیر انداختیم هوا توی زنها. اینها دیدند پول است، ریختند روی هم و جمع کردند. باز چندتای دیگر انداختیم، باز ریختند و جمع کردند، امّا فهمیدند که باید شاه اینجا باشد، آمدند رو به تجیر و هِی صدا میکردند و پول میخواستند و از سوراخهای تجیر، انگشتهایشان را درمیآوردند. چندتا هم دو هزاری و پنجهزاری دادیم به زنها. بعد دیدیم خیر خوب نیست، آمدیم این طرف. حقیقتاٌ این وضع زنها، وضع باتماشا و فرحناکی بود. بعد آمدیم اندرون. اوضاع شب چهارشنبۀ آخر سال، از بوته و کوزه و همهچیز حاضر بود. بوتهها را آتش زدند، میجستند از روی بوته، میدویدند، کوزهها را میشکستند؛ خیلی تماشا داشت.
(تلخیص از روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه، ۱۳۱۰-۱۲، به کوشش مجیدعبدامین و نسرین خلیلی)