نقشه جالب ناصرالدین شاه برای تصاحب ثروت حاج ملک زاده نیشابوری ناصرالدین شاه در سفری که به خراسان می رفت شنیده بود در شهر نیشابور مردی هست که املاک بسیار و ثروت فراوان دارد و از قرار مشهور ، از خست و قناعت شدید نه خود درست زندگانی داشته و نه دست گیری به مساکین […]
نقشه جالب ناصرالدین شاه برای تصاحب ثروت حاج ملک زاده نیشابوری
ناصرالدین شاه در سفری که به خراسان می رفت شنیده بود در شهر نیشابور مردی هست که املاک بسیار و ثروت فراوان دارد و از قرار مشهور ، از خست و قناعت شدید نه خود درست زندگانی داشته و نه دست گیری به مساکین و ضعفا می نموده است و تمام فکر وعلاقه او برای جمع کردن پول طلا بوده و از این راه مقدار زیادی طلا و نقره ذخیره کرده و زیر خاک کرده است، ولی برای مصلحت روزگار و برای این که از شر و تعرض مامورین دولت در امان و آسوده باشد بیشتر اوقات خود را در دهات خارج از شهر به سر می برد که هم از شر مامورین راحت باشد و هم از کسانی که به منزل او می روند و به قدری مراقب بوده که مبادا بهانه ای به دست دولت بدهد و تا کنون احدی نتوانسته است ناخنکی به طلاها بزند.
ناصر الدین شاه پس از اطلاع از این جریان به طمع افتاد که پول زیادی از این مرد ثروتمند به دست آورد که البته حلال خواهد بود، برای این که در زیر خاک معلوم نیست پس از مردنش چه خواهد شد.
هر چه فکر کرد راهی به نظرش نرسیدکه صورتا زننده نباشد. تا شب شد و قبل خواب مطابق رسمی که داشت یک نفر باید در کنار بستر خوابش بخواند تا خوابش ببرد.
کتابخوان مشغول شد اتفاقا داستانی که آن شب خوانده شد مربوط به وقایع نادر شاه بود ، ناصرالدین شاه ناگهان با وجد و سرور از جا بر خواست و گفت پیدا کردم. پیدا کردم . بعد کتاب خوان را گفت فردا صبح به خاطرم بیاور راجع به نواده نادرشاه اقدام کنیم.
بیچاره کتاب خوان که از مطلب چیزی به نظرش نمی رسید هاج و واج مانده بود ولی دو سه روز بعد فهمید که آن پیدا کردن ها چه بوده است و نوه ی نادر کیست و در نیشابور چه می کند.
ناصرالدین شاه نقشه ای کشیده بود که خیلی جالب و کاملا با سلیقه بود، یکی از درباریان محرم خود را احضار نمود و نقشه خود را برای او شرح داد و او را مامور اجرای آن نمود، آن درباری که به نام اکرم الملک نامیده می شد فورا به محل سکونت آن حاج ملک زاده بدبخت رفت و به او گفت طبق اطلاعی که به شخص ناصرالدین شاه رسیده است ، مادر شما نوه ی نادر شاه است که تا کنون نخواسته خود را معرفی کرده باشد برای این که مقدار زیادی جواهرات نادر شاه پیش او بوده که پنهان کرده است و علت این که نام و نشان خود را نخواسته است افشا نماید و از نسب خود مخفی بماند همین جواهرات بوده است که طبق اطلاع مسلم ارزش آنها از چهار کرور تومان کمتر نیست و البته می دانید که این نوع جواهرات متعلق به شاه و باید در خزانه سلطنتی ذخیره و نگاهداری شود، حاجی آقای بیچاره مات و مبهوت مانده بود و هر چه قسم می خورد و آه و ناله می کرد فایده نداشت و اکرم الملک جدا مطالبه جواهرات را می نمود و در ضمن به حاجی آقا حالی کرد که اگر به انکار خود باقی بماند جان خود و مادرش و افراد خانواده اش در خطر است و شاه کلیه اموال او را ضبط و مصادره خواهد نمود.
اکرم الملک پس از صرف شام گفت : حالا که نان و نمک تو را خورده ام از روی جوانمردی حاضرم به شما کمک بزرگی بنمایم که تا اندازه ای محفوظ بمانی ، لذا باید پنجاه هزار تومان پول نقد برداری و البته اگر طلا باشد بهتر است تا به اتفاق من به حضور شاه برویم . من به زبانی که می دانم شاه را قانع خواهم کرد که از تعقیب کردن تو صرف نظر شود. ضمنا همیشه مورد عنایت و لطف شاه قرار خواهی گرفت ! بالاخره قضیه به همین ترتیب حل شد ولی شاه به طوری ظاهر سازی کرد و نقش خود را خوب بازی کرد که غیر از اکرم الملک احدی از ملتزمین رکاب پی نبردند که قضیه چه بوده و از کجا آب می خورده است .
شاه در حضور ملتزمین رکاب با قیافه مخصوص خود گفت : راستی یک مژده بزرگی است که به شما می دهم . اطلاع یافته ایم که یکی از نواده های نادر شاه در این حدود اقامت دارد و خیلی مژده بزرگی است . قرار شد برویم او را به زیارت خودمان مفتخر و سرافراز نمائیم.
روز بعد شاه و ملتزمین رکاب به منزل حاجی آقا رفتند شاه به طور جدی نواده ی نادر شاه را مورد تفقد قرار داد و کلیه مذاکرات در اطراف تاریخ نادر شاه دور می زد ، آن هم به عنوان جد شما و پدر بزرگ شما که مرتبا به حاجی آقا خطاب می شد طوری شده بود که حاجی آقا خودش باورش شده بود برای این که فکر می کرد مطلب را که ناصرالدین شاه با آن بیان و اطلاعات خود اظهار می کند دروغ نباید باشد.
در همین حال هم به عنوان شیرینی فرمان تقدیم گردید به قدری نقش خود را خوب بازی و نتیجه گرفت که عموم مردم و ملتزمین رکاب یقین داشتند که آنروز مهمان نواده نادرشاه افشار بوده اند.
منبع: کتاب خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله،حسن اعظام قدسی،جلد اول،صص54-53-52