سه یار دبستانی
سه یار دبستانی

در شانزدهم آذر1332 سه دانشجوي دانشگاه تهران ( قند چی-بزرگ نیا-شریعت رضوی)در اعتراض به دخالتهاي امريكا و انگليس در امور ايران و سفر “ريچارد نيكسون” معاون رييس جمهوري امريكا به تهران، همراه ديگر دانشجويان بپاخاستند و سينه خود را آماج گلوله هاي رژيم پهلوي قرار دادند تا سندي ديگر از روح ميهن پرستي، آزادي خواهي […]

در شانزدهم آذر1332 سه دانشجوي دانشگاه تهران ( قند چی-بزرگ نیا-شریعت رضوی)در اعتراض به دخالتهاي امريكا و انگليس در امور ايران و سفر “ريچارد نيكسون” معاون رييس جمهوري امريكا به تهران، همراه ديگر دانشجويان بپاخاستند و سينه خود را آماج گلوله هاي رژيم پهلوي قرار دادند تا سندي ديگر از روح ميهن پرستي، آزادي خواهي و استقلال طلبي فرزندان اين مرزوبوم را براي هميشه در تاريخ ثبت كنند. از آن پس اين روز، روز دانشجو نام گرفته است.
دكتر علي شريعتي در باره این سه یار دبستانی نوشته است:«اگر اجباري كه به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش مي‌زدم، همانجايي كه ، «آذر» مان، در آتش بيداد سوخت، او را در پيش پاي «نيكسون» قرباني كردند! اين سه يار دبستاني كه هنوز مدرسه را ترك نگفته اند، هنوز از تحصيلشان فراغت نيافته‌اند، نخواستند ـ همچون ديگران ـ كوپن ناني بگيرند و از پشت ميز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خويش فرو برند. از آن سال، چندين دوره آمدند و كارشان را تمام كردند و رفتند، اما اين سه تن ماندند تا هر كه را مي‏آيد، بياموزند، هركه را مي‌رود، سفارش كنند. آنها هرگز نمي‌روند، هميشه خواهند ماند، آنها «شهيد» هستند. اين «سه قطره خون» كه بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. كاشكي مي‏توانستم اين سه آذر اهورايي را با تن خاكستر شده‌ام بپوشانم، تا در اين سموم كه مي‏وزد، نفسرند! اما نه، بايد زنده بمانم و اين سه آتش را در سينه نگاه دارم»
در 24 آبان1332 اعلام شد كه نيكسون معاون رئيس جمهور آمريكا از طرف آيزنهاور به ايران مي‏آيد.
رژيم شاه براي مسلط شدن بر اوضاع و حفظ امنيت سفر نيكسون نيروهاي نظامي خود را در دانشگاه مستقر كرد؛ روز 15 آذر يكي از دربانان دانشگاه شنيده بود كه تلفني به يكي از افسران گارد دانشگاه دستور مي‏رسد كه بايد دانشجويي را شقه كرد و جلوي در بزرگ دانشگاه آويخت كه عبرت همه شود و هنگام ورود نيسكون صداها خفه گردد و جنبنده‏اي نجنبد…
صبح 16 آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجويان متوجه تجهيزات فوق العاده سربازان و اوضاع غير عادي اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه‏اي را پيش بيني مي‏كردند.دانشجويان حتي الامكان سعي مي‏كردند كه به هيچ وجه بهانه‏اي به دست بهانه جويان ندهند. از اين رو با كمال خونسردي و احتياط به كلاس ها رفتند. ساعت اول بدون حادثه مهمي گذشت.نیروهای نظامی از دانشکده پزشكي، داروسازي، حقوق و علوم عده زيادي را دستگير كردند. چون احتمال وقوع حوادث وخيم‏تري مي‏رفت، لذا براي حفظ جان دانشجويان، دانشكده را تعطيل كردند و به آنها دستور دادند به خانه‏هاي خود بروند و تا اطلاع ثانوي در خانه بمانند.
دانشجويان نيز به پيروي از تصميم اولياي دانشكده، محوطه دانشگاه را ترك مي‏كردند ولي هنوز نيمي از دانشجويان در حال خروج بودند كه ناگاه سربازان به دانشكده فني حمله كردند. بهانه حمله آنان به دانشكده ظاهرا اين بود كه در اين گير و دار دو دانشجوي رشته ساختمان به حضور نظاميان در دانشگاه اعتراض مي‏كنند. ارتشي‏ها براي دست‏گيري آنان وارد دانشكده فني وارد كلاس درس مهندس شمس مي‏شوند تا دانشجويان معترض را دست گير كنند؛ وقتي مهندس شمس نسبت به حضور نظاميان در كلاس درس خود اعتراض مي‏كند او را با مسلسل به جاي خود مي‏نشانند و حتي با شكنجه مستخدم دانشكده سعي مي‏كنند كه آن دو دانشجو را بيابند.

حضور نظاميان در صحن دانشكده فني باعث شد كه بين نظاميان و دانشجويان، زد و خورد شود. عده‏اي از سربازان، دانشكده فني را به صورت كامل محاصره كرده بودند تا كسي از ميدان نگريزد. آنگاه دسته‏اي از سربازان با سر نيزه از در بزرگ دانشكده وارد شدند.اكثر دانشجويان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهاي جنوبي و غربي دانشكده خارج شوند. در اين ميان بغض يكي از دانشجويان تركيد و او كه مرگ را به چشم مي‏ديد و خود را كشته مي‏دانست ديگر نتوانست اين همه فشار دروني را تحمل كند و آتش از سينه پرسوز و گدازش به شكل شعاري كوتاه بيرون ريخت: «دست نظاميان از دانشگاه كوتاه!». هنوز صداي او خاموش نشده بود كه رگبار گلوله باريدن گرفت و چون دانشجويان فرصت فرار نداشتند به كلي غافل گير شدند و در همان لحظه اول عده زيادي هدف گلوله قرار گرفتند. به خصوص كه بين محوطه مركزي دانشكده فني و قسمت‏هاي جنوبي، سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشيني عده زيادي از دانشجويان روي پله‏ها افتاده، نتوانستند خود را نجات دهند، مصطفي بزرگ نيا به ضرب سه گلوله از پا درآمد. مهندس مهدي شريعت رضوي كه ابتدا هدف قرار گرفته به سختي مجروح شده بود بر زمين مي‏خزيد و ناله مي‏كرد، و دوباره هدف گلوله قرار گرفت. احمد قندچي حتي يك قدم هم به عقب برنداشته و در جاي اوليه خود ايستاده بود و از گلوله باران اول مصون مانده يكي از جانيان با رگبار مسلسل سينه او را شكافت.

درست روز بعد از واقعه 16 آذر، نيكسون به ايران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهي كه هنوز به خون دانشجويان بي گناه رنگين بود دكتراي افتخاري حقوق دريافت كرد. صبح ورود نيكسون يكي از روزنامه‏ها در سر مقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‏اي به نيكسون نوشت. در اين نامه سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايراني‏ها اشاره شده بود كه «هرگاه دوستي از سفر مي‏آيد يا كسي از زيارت بازمي گردد و يا شخصيتي بزرگ وارد مي‏شود ما ايرانيان به فراخور حال در قدم او گاوي و گوسفندي قرباني مي‏كنيم؛ آنگاه خطاب به نيكسون گفته شده بود كه «آقاي نيكسون! وجود شما آن قدر گرامي و عزيز بود كه در قدوم شما سه نفر از بهترين جوانان اين كشور يعني دانشجويان دانشگاه را قرباني كردند»