مجید نصرآبادی فلسفه چیست؟ آیا فیلسوفان یاوهسُرایانی هستند که با زبان و ذهن شعبده بازی می کنند؟ آیا فیلسوفان، ذهن زبان ما را به بازی می گیرند؟ اگر فلسفه نباشد، چه پیش خواهد آمد؟ نقش فلسفه درجامعه چیست؟ اساساً فلسفه چه نوع پرسشهایی را مطرح میسازد؟ آیا پرسشهایی که مطرح میسازد، پرسشهای اصلی فلسفهاند؟ پرسشهایی […]
مجید نصرآبادی
فلسفه چیست؟ آیا فیلسوفان یاوهسُرایانی هستند که با زبان و ذهن شعبده بازی می کنند؟ آیا فیلسوفان، ذهن زبان ما را به بازی می گیرند؟ اگر فلسفه نباشد، چه پیش خواهد آمد؟ نقش فلسفه درجامعه چیست؟ اساساً فلسفه چه نوع پرسشهایی را مطرح میسازد؟ آیا پرسشهایی که مطرح میسازد، پرسشهای اصلی فلسفهاند؟ پرسشهایی چون: وجود یعنی چه؟ آیا موجودات متناهیاند یا نامتناهیاند؟ آیا من وشما وجود داریم؟ آیا همانگونه که برخی اظهار میدارند، این پرسشها ازجنس سئوالاتی است که به دنبال ما میآیند یا ما به دنبال آنها میرویم؟ آیا شمای مخاطب تا به حال به این گونه پرسشها اندیشیدهاید و دغدغۀ وجودی شما –آنگونه که نظر برخی از فیلسوفان میباشد– بوده است؟ حال شما که تحصیل
کرده هستید و از آن روی که این متن را میخوانید، احتمالاً برایتان حداقل کمی موضوعیت دارد؛ اما فکر میکنید که اشخاص دیگری –کمسواد یا بیسواد- را که در طول زندگیتان دیدهاید، برای آنها نیز موضوعیت دارد؟
مردم از لغت فلسفه بسیار استفاده میکنند، خصوصاً زمانی که میخواهند عقیدهای را ابراز کنند یا روشی را برای حل یک مساله بیان نمایند. ممکن است شخصی، نوعی فلسفه برای پختن غذایی داشته باشد و یا مرادش از فلسفه، شیوۀ مخصوصی ازعمل درهنگام کار باشد.
این که که فلسفه چیست وحوزه عمل و کاربرد آن کجاست، همیشه محل مناقشۀ میان متفکران بوده است. حال اگر به گفتهی برخی ازمدرسین فلسفه، پرسشهای وجودی را در نهاد همۀ آحاد بشر پنهان بدانیم و پاسخهای بالفعل به این پرسشهای بالقوه را حاصل پویایی جامعه بدانیم، ما در کجای این معادله قرار داریم؟
این پرسش که “فلسفه چیست؟”پرسشی مدرن است واساساً درروزگار ما بیشترمطرح گردیده است تا در سپیدمان تفکر فلسفی. یونانیان باستان بیشتربه آغازگاه فلسفی اشاره داشتهاند تا “چیستی فلسفه”.
ارسطو آغازگاه فلسفه را در “حیرت”می یابد و قبول وعدم قبول فلسفه را امری فلسفی می داند: «اگر باید فیلسوفی کرد،باید فیلسوفی کرد واگر نباید فیلسوفی کرد، بازهم باید فیلسوفی کرد.»
نفی فلسفه جز با فلسفیدن امکانپذیر نیست. اگر درپی انکار فلسفه هستید، لاجرم باید با همان ابزار فلسفی به مصافش بروید چرا که انکار فلسفه جز با فلسفیدن ممکن نیست.
برخی سعی کردهاند که برای این پرسش دشوار “فلسفه چیست؟”پاسخی سهل الممتنع بدهند: “فلسفه آن چیزی است که فیلسوفان بدان میپردازند”. اگر شما کسی باشید که برای نخستین بار سعی در ورود به این حیطه دارید، چگونه می شود که مشغلۀ فیلسوفان را شناخت و مسائل فلسفی را از غیر فلسفی بازشناخت؟
ولی اینجا مقصود از فلسفه، “آن شیوۀ پرسشگریی است که در دوهزار و پانصد سال پیش در یونان ابداع شد”. آن زمان اشکالی از تفکر زرتشتی، هندی، چینی و… نیز وجود داشت که به مسائلی می پرداخت، شبیه آنچه در فلسفه مطرح میشود، اما آن شیوههای پرسشگری را در زمره مباحث فلسفی نمیدانند. امروزه هنگامی که ازفلسفه سخن به میان میآوریم، لاجرم رنگ و بوی یونانی بدان میدهیم، چرا که بسیاری ازمتفکرین سرآغاز فلسفه را به معنای اخص کلمه، در یونان جستجو کردهاند. بسیاری آن شیوۀ پرسشگری را که در ادیان و اسطورهها مطرح میگردد با شیوۀ پرسشگری فلسفی متفاوت میدانند،هرچند که پرسشهایی یکسان در هر دو شیوه مطرح میگردد، اما شیوه پاسخدهی و حل مسئله متفاوت است و دستاوردهای یکسانی ندارد. ارسطوهمانگونه که آغازگاه فلسفه رادر حیرت مییابد، آغازگاه اسطورهاندیشی را نیز را در حیرت میبیند و وجه مشترکی میان اسطوره و فلسفه مییابد، اما جنس حیرت در اسطوره با فلسفه متفاوت است.
کریم مجتهدی در یکی ازدرسگفتارهایش درباب “کانت وهگل” (1388)، خطاب به شنوندگانش میگوید: «فرهنگ واساساً فلسفه که یکی ازمهمترین رکنهای آن است، به درخت نخل میماند که اگرسرش را قطع کنیم، دیگر رشدی نخواهد داشت و اگر در جامعهای فلسفه بالفعل نباشد، آن جامعه رشدی نخواهد داشت». اگر این تمثیل را درذهن داشته باشیم و جوامع را ازگذشته تا به امروز با آن بسنجیم، به چه نتیجهای خواهیم رسید؟ آیا رشد فرهنگی جوامع تنها منوط به رشد فلسفی آنها میباشد؟
منِ ایرانی چه نسبتی با طرح وپاسخ پرسشهای فلسفی دارم؟ آیا پرسشهای فلسفی تنها، رهیافتهای فلسفی غرب است که به ما دیکته شده است؟ آیا “منِ” ایرانی نشان داده است که در طول حیات فرهنگی خود از تفکر فلسفی امتناع می ورزد؟
جهت مطالعه بیشتر:
ارسطو، متافیزیک، محمد حسن لطفی، طرح نو.
رضا داوری اردکانی، فلسفه چیست؟، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1374.