هستی با کلمه ای شروع می شود و آگاهی از این هستی با یک پرسش. پرسش از آغاز وپایان و چگونگی بودن ما شکل می گیرد، پرسش از دامنه ی آزادی انسان، کیفیت  کنش اورا در جهان تعیین می کند. زندگی خود یک پرسش بزرگ است و اندیشه ورزی  یعنی پرسشی به نام هستی  پاسخی […]

هستی با کلمه ای شروع می شود و آگاهی از این هستی با یک پرسش. پرسش از آغاز وپایان و چگونگی بودن ما شکل می گیرد، پرسش از دامنه ی آزادی انسان، کیفیت  کنش اورا در جهان تعیین می کند. زندگی خود یک پرسش بزرگ است و اندیشه ورزی  یعنی پرسشی به نام هستی  پاسخی دارد. پاسخ آن یک جمله است : «…وین جمله مرا به خامشی می گفتند

کاین لحظه ی ناب زندگی را در یاب .»

و اگر « تمام پویه ی انسان به سوی آزادی است .»؛ مرز سر کشی و بندگی کجاست؟

آنجا که بزرگی چون مولا علی- علیه السلام – پای اندیشه ی تیز گام را در راه شناسایی او لنگ می داند و در دریای معرفتش  سر فکرت ژرف رو را بر سنگ، سرمایه ی امیدواران چیست؟

خیام و تفکر خیامی،  باور به یکتایی را سرمایه ی امید می شمارد و این امیدواری در نگاه وی، همراه با آگاهی از بی کرانگی هستی است.

گر گوهر طاعتت نسفتم هرگز           ور گرد گنه  ز رخ نشستم هرگز

نومید نیم ز بارگاه کرمت                 زیرا که یکی را دو نگفتم هرگز

این امیدواری و توصیه ی بهره بردن از فرصتی به نام زندگی و اعتقاد به بیکارگی فلک و باور به آزادی انسان، در زمانی است که همعصران وی  پاسخ هایی متفاوت، متضاد و به نظر خودشان محکم به این گونه پرسش ها می دهند تا از آن بهره هایی ببرند. خواجه نظام الملک  حقانیت سلطنت را به فره ی ایزدی پیوند می زند. غزالی مشروعیت حکومت را به ارث بنی عباس از پیغمبر -صلوات ا…علیه و آله- نسبت می دهد و حسن صباح و امثال او به امام معصوم مورد ادعای خود متکی هستند. خیام اما  نقش مستقلی برای انسان در کار جهان می جوید و می گوید حال که آمدن و رفتنم در ابهام است، بودنم باید که در آزادی و شادی و بهره بردن از زندگی بگذرد. « بربای نصیب خویش کت بربایند » و این، همان منطقی است که در آیه ی 77 سوره ی مبارک قصص آمده است :« …وبهره ات را از دنیا فراموش مکن ».

در گفت وگوی خیام با انسان و جهان ، می ، باده  و پرسش های فلسفی و اعتراض به پایان نامشخص زندگی، اعتراض به خواجه نظام الملک و حسن صباح و غزالی هم هست. گویا اندیشه ی حکیم، مناجات است و مناجات حکیم، اندیشه است. از این روست که در این باور

« نومید نیم زبارگاه کرمش               زیرا که یکی را دو نگفتم هرگز.»

خیام به عنوان یک متفکر صاحب سبک  و پیروانش به عنوان ادامه دهنده ی این شیوه ی تفکر، ستیز وجدال میان تمایلات متعالی و اندیشه های هستی شناسانه را   با ارضای غرایز، در یافته اند و می سرایند: باروح چگونه تن بر آید به ستیز             این قصه چنان بود که  کج دار و مریز »

گویا این میراث کهن ایرانیان بوده است که کسانی چون خیام و فردوسی آن را از فضای فرهنگی ایران “زروانی ” پیش از زردشت به زمان خود نقل می کنند تا اندوه هستی و نیستی را به آب آن تفکرات بشویند  و سردرگمی بشر را در برابر دنیا و مرگ بسرایند. همین جاست که حکیم توسی می گوید : تروخشک یکسان همی بدرود                وگر لابه سازی سخن نشنود.

یا: گر ایوان من سر به کیوان کشید                    همان زهر مرگم بباید چشید.

و فرزانه ی نیشابور یاد آوری می کند که:

این چرخ ستیزه روی ناگه روزی             چندان ندهد امان که آبی بخوریم.

دکتر اسلامی ندوشن در مقایسه ی این دو دیدگاه می گوید:« در فردوسی خرد غلبه دارد ودر خیام هوش». خیام می پرسد : از مهر که پیوست و به کین که شکست؟  و فردوسی می گوید:

نه با آنت مهر و نه با اینت کین             که به دان تویی ای جهان آفرین.

این اندیشه های فلسفی ، ساده و تند و تیز، در عین ژرف بودن آسان بیان می شود و به زودی ویژگی های یک مکتب موازی با مکتب رسمی را پیدا می کند و میان عامه ی با سوادان – ونه متخصصان – رواج می یابد و ترکیبی می شود که هم تسلیم است و هم سرکشی پرسشگرانه با نیش های هوشیارانه؛ تا پرسش و پاسخ متکلم و فیلسوف را به میان عامه ی با سواد ببرد و طبع آن ها را تحریک کند و آنها ببینند که تواضع فیلسوفان هم چیزی جز ریشخند نیست. آن ها همه را در جهالت برابر می دانند و این گفت وگو ها،  نوعی اعتراض و آزادی خواهی را در جامعه زنده نگه می دارد تا متفکرانی چون خیام بی اعتقادی خود را به نظام خلیفه و سلطان و حتی نظام سلطنتی کهن ایران ابراز کنند و بسرایند :

آن قصر که بر چرخ فلک زد پهلو         بر درگه او شهان نهادندی رو

دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای    بنشسته همی گفت که  کو؟ کو؟ کو؟ کو؟

به راستی کجاست  زندگی؟

وبه گفته ی حکیم معاصر، م. سرشک:

در کدامین سوی باید زیست؟

در ظلام ظالم بر من

یا در آن آفاق پر اشراق ،

روشنِ در من ؟

در گرد آوری این گفتار از قرآن سترگ ، نهج البلاغه ی گرانسنگ ،  بر گردان استاد شهیدی و گزیده ی اشعار دکتر شفیعی کدکنی  بهره برده ام و هسته ی سخن را از ذکاوتی قرا گزلو در بخش هفتم کتاب  حکیم خیام نیشابوری بر گرفته ام .