در حاشیه ی افزایش زباله گردهای خانوادگی و کارتن خواب ها در شهر
در حاشیه ی افزایش زباله گردهای خانوادگی و کارتن خواب ها در شهر

آیا مسئولین نباید شرمسار باشند؟!  هنوز هم می توانیم ادعا کنیم که بنی آدم اعضای یکدیگرند؟! ما هم مقصریم ظاهرا خدا خیلی زود صدایم را شنید و روز بعد بازداشت و به زندان منتقل  شدم. بر اساس قانون اساسی«تامین امکانات مادی، ایجاد کار برای همه، رفع نیازهای ضروری، رفع تبعیض های ناروا، پی ریزی اقتصادی […]

آیا مسئولین نباید شرمسار باشند؟!

 هنوز هم می توانیم ادعا کنیم که بنی آدم اعضای یکدیگرند؟!

ما هم مقصریم

ظاهرا خدا خیلی زود صدایم را شنید و روز بعد بازداشت و به زندان منتقل  شدم.

بر اساس قانون اساسی«تامین امکانات مادی، ایجاد کار برای همه، رفع نیازهای ضروری، رفع تبعیض های ناروا، پی ریزی اقتصادی صحیح و عادلانه جهت ایجاد رفاه و رفع فقر، داشتن مسکن متناسب با نیازهر فرد و خانواده» از وظایف حکومت است.

مدیران چهل ساله ی جمهوری اسلامی در حوزه ها ی مختلف به ویژه حوزه ی اقتصاد چه پاسخی برای مردم خواهند داشت؟

سوتیتر: بیایید به آسیب دیدگان این بحران، به کارتن خواب ها، به بی بضاعت ها ، به انسان های آبرومندی که گرانی نفس شان را بریده، به بانوان ناداروآبروداری که برای شریف زیستن سر در خروارها زباله می کنند، اما تن نمی فروشند و در برابر هر کسی سر خم نمی کنند، کمک کنیم. یادمان باشد آن ها هم انسانند. آن ها هم خانواده و بچه ی منتظر دارند. یادمان باشد گرسنگی فرزندان آنان یعنی گرفتاری من و شما.

اجازه دهید مطلب خود را با یک داستان واقعی از داخل زندان نیشابور آغاز کنم:

 قدی متوسط داشت با کمی اضافه وزن و شکمی برآمده، سن اش بیشتر از 30 سال نبود، جرم اش در اصطلاح و فرهنگ زندان «مواد» بود، اخلاق «داش مشتی»اش سبب شده بود دراتاقِ ما و شاید در بین زندانیان، قرب و منزلتی داشته باشد.او «اکبر آقا» بود. اکبر آقای قصه ی واقعی ما نقل می کرد که:« از دوره گردی و نمکی بودن خسته شده بودم. نه زنی نه زندگی درست حسابی، صبح با یک کیک و نوشابه کارم را شروع می کردم و این وضعیتِ تغذیه برای ظهر و شب هم تکرار می شد. شب راهم با آرزوی داشتن محل استراحتی به صبح می رساندم. عاقبت یک روزخسته ی از روزگار آرزو کردم که خدایا آیا ممکن است شرایطی فراهم شود که مثل آدم زندگی کنم؟ یعنی اگرصاحب آلونکی،زنی وبچه ای نشدم حداقل یک وعده غذای گرمی داشته باشم……

 اکبر آقا می گفت: ظاهرا خدا خیلی زود صدایم را شنید و روز بعد بازداشت و به زندان منتقل  شدم. اینجا هم که شکر خدا همه چیز فراوان! و فعلا چند سالی خیالم راحت است!. قصه ی واقعی «اکبر آقا»ی ما در این روزگار قصه ی دردناک زندگی آدم های زیادی است که متاسفانه روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود.  کارتن خواب های زن و مردی که هر روز تعدادشان افزایش می یابد و سن شان کاهش. امروز دیگر زباله گردی به افراد خاصی تعلق ندارد ، بلکه به یک شغل شریف و حتی خانوادگی تبدیل شده است. تا آنجا که پدر و مادرها در کنار کودکان و گاه «زنان» به تنهایی؛ به زباله گردی مشغول هستند. زنانی که شاید برای «شریف تر» زیستن تن به انجام کارهایی می دهند که هر چند ننگ و عار نیست اما حتما مایه ی «شرمساری» حاکمان و «شرمندگی» ما مردمان هست.

مسئولان ما باید شرمسارچنین وضعی باشند چرا که ایران صاحب موقعیت، منابع و معادن بی شمار و انسان هایی باهوش است و این وضعیت شایسته ی ایرانیان نیست. علاوه بر این  در مقدمه، اصل سوم و فصل چهارم قانون اساسی که محور همه ی آرمان ها وحاصل همه ی  زحمات و ایثارگری هایی  است که از ابتدای انقلاب بر دوش همین مردم بوده است، بر «تامین امکانات مادی، ایجاد کار برای همه، رفع نیازهای ضروری، رفع تبعیض های ناروا، پی ریزی اقتصادی صحیح و عادلانه جهت ایجاد رفاه و رفع فقر، داشتن مسکن متناسب با نیازهر فرد و خانواده» و بسیاری موارد دیگر تاکید شده است. 

مسئولان جمهوری اسلامی باید بدانند که هیچ ارزش و آرمانی بالاتر و والاتر از عمل به آنچه در قانون اساسی به عنوان منشور و محور حرکت و پایه و اساس قرارداد، برای حکومت بر مردم است، وجود ندارد. اگر این اصل پذیرفته شود مدیران چهل ساله ی جمهوری اسلامی در حوزه ها ی مختلف به ویژه حوزه ی اقتصاد چه پاسخی برای مردم خواهند داشت؟ مهمتر از آن در محضر وجدان خویش چگونه می توانند «شرمسار» نباشند در حالی که در این سالیان علی رغم تاکید قانون اساسی فاصله ی فقیر و غنی زیادتر شده است و میزان بیکاری افزایش یافته است و امروز من و شما در جای جای روستاها، شهرها و کشور مان شاهد و ناظر این نابسامانی ها و رنج انسان هاهستیم.

 اجازه دهید ضمن احترام به همه ی خیرین عزیز، از قید برخی تعارفات معمول و جامعه ی خود را در قله های معرفت دیدن! رها شویم و علاوه بر نقش مدیران و مسئولان جمهوری اسلامی، اعتراف کنیم که «ما هم مقصریم». آری من و شمایی که خیلی زود یادمان می رود «انسان ها ازیک گوهرند» و ما برای حفظ حرمت این گوهر چه کرده ایم؟ آقازاده هایی که با تکیه بر«ژن» خوب شان! در سایه ی رانت های ناشی از آقازاده بودن به مناسب مدیریتی و فرصت های اقتصادی بی شمار رسیدند و می رسند، وابستگان به باندهای ناصالح سیاسی و اقتصادی که با تکیه بر روابط خاص به ثروت ها و منزلت های گوناگون دست یافته اند و می یابند و نیز من و شمایی که بدون رانت و با تلاش و کوشش وضعیت مطلوب تری داریم؛ همه و همه از آسیب دیدگان جامعه مان که عمدتا خودقربانی همین فضا و وضعیت هستند، یادمان رفته است و یا می رود. ما چون«کبک» سر به زیر برف برده ایم و انسانیت به کما رفته است.

آری من و شما هستیم  که با وقوع هر بحران انسانیت را به کناری می نهیم و ترجمان نظر توماس هابز که«انسان، گرگِ انسان است» می شویم و یکدیگر را می درانیم. حتما یادمان هست که همین چند سال پیش با آمدن برف در شمال چگونه قیمت نان، آب بسته بندی! و حتی پارو چند برابر شد و هر کس در پی «بافتن کلاهی از این نمد برای خودم بود.

یادمان باشد امروز هم ما دچار بحران هستیم و در این بحران صدای شکسته شدن «آبرو، حرمت، شرف و حیثیت» انسان هایی به گوش می رسد که چون من و شما دوست دارند «شرافتمندانه» زندگی کنند.بیایید کمی دقیق تر اطراف خودمان را بنگریم. بیایید به آسیب دیدگان این بحران، به کارتن خواب ها، به بی بضاعت ها ، به انسان های آبرومندی که گرانی نفش شان را بریده، اما ساکتند، به آن هایی که برای شریف زیستن سر در خروارها زباله می کنند، اما تن نمی فروشند، اما در برابر هر کسی سر خم نمی کنند، کمک کنیم. یادمان باشد آن ها هم انسانند. آن ها هم زن و بچه ی منتظر دارند. یادمان باشد گرسنگی فرزندان آنان یعنی گرفتاری من و شما.