گویند در زمالنی که آقا محمد خان در یکى از مسافرتهاى جنگى خود بود از طرف یکى از خان هاى ترکستان براى رساندن جواب نامه اى سفیرى به دربار ایران آمد. اعیان کشور مدتى وی را معطل کردند شاه نیامد از طرف دیگر سفیر هم بی تابى می کرد و می گفت تأخیر من موجب […]
گویند در زمالنی که آقا محمد خان در یکى از مسافرتهاى جنگى خود بود از طرف یکى از خان هاى ترکستان براى رساندن جواب نامه اى سفیرى به دربار ایران آمد. اعیان کشور مدتى وی را معطل کردند شاه نیامد از طرف دیگر سفیر هم بی تابى می کرد و می گفت تأخیر من موجب نگرانى و مؤاخذه از من خواهد شد رجال دربار بعد از مشاوره قرار گذاشتند خواهر شاه در تالار سلطنتى پشت پرده بنشیند و سفیر را بپذیرد و نطق او را بشنود و نامۀ او را به توسط خواجه سرا دریافت کند و مرخص شود. زهرمار خان رئیس ایل افشار که نام اصلى او نصر اللّه و به واسطۀ اخم و عبوسش این لقب را دریافت کرده بود از قضیه خبردار شد یا واقعا از روى تعصب این کار را منافى عفت می پنداشت یا براى این که بدون استشار از او این امر صورت گرفته بود خود را به نفهمى زد و شلاق خود را به کمر زده درب اندرون شاه رفت که وارد اندرون شود و خواهر شاه را براى این عمل منافى عفت (!) شلاق کارى نماید! خواجه سراها به هرترتیبى بود خواهر شاه را از کتک خوردن نجات دادند. آقا محمد خان بعد از برگشت از سفر از واقعه مستحضر شد و امر داد زهرمار خان را بیاورند و در دیگ بجوشانند همه می دانستند که نادانى و تعصب و افراط در دولت خواهى، زهرمار خان را به این جسارت واداشته و بنابراین قابل ترحم است. از طرف دیگر براى چندهزار نفر ایل افشار که در ده دوازده فرسخى تهران هستند و ممکن است بر اثر این اقدام به شورش و بىنظمى قیام کنند چه باید کرد؟ ولى استبداد رأى شاه هم که هیچ شفاعتى را نمی پذیرفت . هیچکس نمی خواست در این موضوع حرفى بزند در هرحال دژخیمان در حیاط جلو عمارت اقامتگاه سلطنتى مشغول مقدمات اجراى حکم اند و گرماگرم دیگ را جوش می آورند؛ زهرمار خان را هم آورده جبه و لباس روى او را کنده با پیراهن و شلوار در گوشه اى واداشته اند. یکى از رجال دربارى از وجنات شاه فهمید که خودش هم از این حکم سخت پشیمان و یا از شورش ایل افشار نگرانست و براى بخشش، برخلاف عادت خود پى شفاعت کننده می گردد. همین که مطلب را فهمید جلو آمد و عرض کرد: «قبلۀ عالم سلامت باشد بر خود شاه هم پوشیده نیست که زهرمار خان در این جسارت عظیم قصد توهین به خواهر شاه را نداشته به عقیده خود از راه دولت خواهى و تعصب در شاه پرستى، این گناه ابلهانه را مرتکب شده و جاى آنست که بر این احمق رحمت آورند و او را تصدق فرمایند.» همین که شاه در مقابل این شفاعت به عادت خود انکارى نکرد باقى رجال هم به جرأت آمدند و هریک چیزى بر نفع محکوم به عرض رساندند بالاخره با چندتا فحش به زهرمار خان او را عفو کرد و این درست در موقعى بود که دیگ جوش آمده بود و دژخیم ها به یخه محکوم چسبیده بودند و او را نزدیک می آوردند که اگر یک لحظه خبر عفو شاه دیرتر به پاى دیگ می رسید آبگوشت افشارى پخته می شد.
از صداى «عفو فرمودند» فراشباشى، دژخیم ها دست از گریبان محکوم برداشتند ولى با کمال تعجب دیدند زهرمار خان با عجله به سمت نردبانى که کنار دیگ گذاشته اند می دود جلو او را گرفتند و گفتند: «مگر نشنیدید که شاه شما را بخشیده است؟» گفت: «چرا! اما زهرمار از لب دیگ برنمی گردد» و دژخیمان را عقب می راند و می خواهد از نردبان بالا رود و خود را در دیگ بیندازد البته دژخیم ها ممانعت می کردند و مدتى این کشمکش در کار بود تا بالاخره به امر فراشباشى دیگ آب جوش را سرنگون نمودند و وسیله انتحار خان افشار را از بین بردند. (1)جملۀ «زهرمار از لب دیگ برنمی گردد» مثل سایر است و امروز در نظایر این ماجرا به کار می رود. محل استعمال این مثل ، مواردی است که «کسی از فرط خشم و غضب ، جلوتر از مدّعی ، بر ضدّ منافع یا مصالح خود ، قدم بردارد و یا به قصد مظلوم نمایی به زیان رسانی به خود اقدام می کند(2)
1-شرح زندگانی من (تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه) ، عبداللّه مستوفی ،انتشارات زوار ، ج 1 ،ص 15-16
2- رک : کتاب کوچه ، احمد شاملو ، ج 2 ، ص7 63