حماسه، حکمت، شادمانی 27اردیبهشت – شماره 378 با قطار زمان که ناگزیر سفر می کنی، در واگن اردیبهشت غوغا می شود. گل و باران و دیدار یاران. حکیم عمر خیام نیشابوری در طول سفر یادآوری می کند که: «یاران به موافقت چو دیدار کنید باید که ز دوست یاد بسیار کنید چون باده ی خوش […]
حماسه، حکمت، شادمانی
27اردیبهشت – شماره 378
با قطار زمان که ناگزیر سفر می کنی، در واگن اردیبهشت غوغا می شود. گل و باران و دیدار یاران. حکیم عمر خیام نیشابوری در طول سفر یادآوری می کند که:
«یاران به موافقت چو دیدار کنید باید که ز دوست یاد بسیار کنید
چون باده ی خوش گوار نوشید به هم نوبت چو به ما رسد نگون سار کنید.»
و می گویی: پس، این است حکمت جام ما که همیشه وارونه است و گویا همیشه کاسه ای زیر نیم کاسه است.
ازدیدار یاران و یاد دوستان و باده ی خوش نوش و جام واژگون حضرت خیام که بگذریم، باز صدایش همنوا با نسیم و بهار در گوش است که:
«ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است دریاب که هفته ی دگر خاک شده است
می نوش و گلی بچین که تا درنگری گل خاک شده است و سبزه خاشاک شده است»
می پرسی: حکیم، حیران این «دریاب» مانده ام. چگونه دریابم؟ من که در سفری بی امان و ناگزیرم؟ حکیم می فرماید: «می نوش و گلی بچین!»
و در همین سفینه ی اردیبهشتی که نشسته ای، همسفرانت ازبهار حکمت نیشابور و اوج حماسه ی توس سخن می گویند. حیران حکمت خیامی و در رفتنی ناگزیر. فرصت اندک است و باده خیامی، بهانه ای برای شادی و فراموشی؛ در حالی که حکیم فردوسی هم روز و روزگار کج مداررا برایت تصویر می کند. هشدار می دهد که روزگار، کارش کینه ورزی است. کینه ورزی با آن کس که خود پرورده است:
«همه کار گردنده چرخ این بود ز پرورده ی خویش پرکین بود»
اما خاکیان پیوسته چون دمیدن و پرپر شدن گل های اردیبهشتی از خاک بر می آیند و بر خاک می ریزند:
«کسی را که باشد نژادش ز خاک اگر بازگردد بر او بر چه باک»
اما حسرت این جاست که به گفته ی خیام: «باز آمدنت نیست، چو رفتی، رفتی»
و قطار زمان بر ریل زمانه می کوبد ومی رود و می خواند:
«اگر چند مانی بباید شدن پس از این شدن نیست باز آمدن»
اندوهی به کامت می ریزد این واقعیت هستی و می پرسی چه باید کرد؟ حکیم فردوسی پاسخت می دهد:
«نهادن چه باید، به خوردن نشین به امید گنج جهان آفرین»
فریاد می زنی: چگونه در سفراضطراب آلودم به خوردن و نوشیدن مشغول باشم؟
خیام بزرگ، چراغی فرا راهت می نهد و یادآوری می کند که ماه بسیار طلوع و غروب خواهد کرد و ما نخواهیم بود. اینک که هستیم بهتر آن است که شاد و سرزنده باشیم تا زندگی خود و دیگران را به سوگ پیش از مرگ بدل نکنیم:
«چون عهده نمی شود کسی فردا را حالی خوش کن تو این دل سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه، که ماه بسیار بگردد و نیابد ما را»
در گردونه ی شتابناک زمانی و ناباورانه بهار را می نگری که فردوسی توسی صدایت می زند و می گوید که کلام آخر این است:
«اگر دل توان داشتن شادمان به شادی چرا نگذرانی زمان؟»
به روایت حکیم فردوسی، اگر از آسمان بپرسی: چه کنم؟ خواهد گفت: تو از من تواناتری!
«چنین داد پاسخ سپهر بلند که ای مرد گوینده ی بی گزند
چرا بینی از من همی نیک و بد چنین ناله از دانشی کی سزد؟
تو از من به هر باره ای برتری روان را به دانش همی پروری
خور و خواب و رای نشستن تو راست به نیک و به بد راه جستن تو راست»
در حیرت این گفتاری که حکیم فرزانه ی نیشابور همنوا می شود و می سراید:
«شادی و غمی که در قضا و قدر است نیکی و بدی که در نهاد بشر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است.»
* « در گردآوری این نوشته به گفتارهایی از محمد رضا قنبری در “خیام نامه”، “دمی با خیام” از علی دشتی نظر داشته ام.»