افول درخشان ترین ستاره خراسان با این که نیشابور ، این شهر خفته در اعماق تاریخ وقرار گرفته بر چهار راه حوادث روزهای شاد وسر سبز زیادی را پشت سر گذاشته ولی روزهای سخت ومحنت باری را نیز بر خود تحمل نموده است ودر واقع این شهر بزرگترین وزیباترین شهر جهان وستم کش ترین آنها […]
افول درخشان ترین ستاره خراسان
با این که نیشابور ، این شهر خفته در اعماق تاریخ وقرار گرفته بر چهار راه حوادث روزهای شاد وسر سبز زیادی را پشت سر گذاشته ولی روزهای سخت ومحنت باری را نیز بر خود تحمل نموده است ودر واقع این شهر بزرگترین وزیباترین شهر جهان وستم کش ترین آنها پس از اسلام بوده که علاوه بر قهر طبیعت که چندین بار آن را تا مرز عدم همراهی کرده است ، مورد حسادت ، قهر وغضب وخشم جهانگشایان تیغ به دست تاریخ نیز واقع شده است . ولی با این همه در مقابل این همه ناملایمات وحوادث هولناک وخانه برانداز ، با شکیبایی تا امروز زنده وتابنده باقی مانده است و قائم واستوار به چهره زیبای زندگی لبخند می زند ودرس مقاومت وایستادگی می دهد .یکی از بزرگترین یورش ها یی که به نیشابور انجام گرفت و این شهر را تا مرز نیستی پیش برد ،یورش لشکریان جرار مغول می باشد که دراین مقاله نیم نگاهی به آن داریم .
ورود مغول به نیشابور
در هنگامه ی یورش سپاه جرار تاتار در سال 617 ه ، شهر نیشابور ، زادگاه حکیم عمر خیام ، در انتظار تقدیر خویش بود. این شهر بزرگ و تاریخی، در آن ایام، درخشانترین ستارهی خراسان، یه شمار میآمد چنان که در کتاب «تاریخ جهانگشای» جوینی، بیان شده که : «اگر زمین را نسبت به فلک توان داد، بلاد، به مثابت نجوم آن گردد و نیشابور، از میان کواکب، زهرهی زهرای آسمان باشد …
در یازدهم ماه ربیعالاول سال 617 هجری، سپاه مغول به فرماندهی جبه نویان و سبدی بهاد، به دروازهی شهر نیشابور رسیدند. نویان، ابتدا 14 نفر سواره را که ساربان بودند، جهت تعقیب فرستاد. این گروه، از وضع وزیر شریفالدین، آگاه بودند. چند نفر از سواران دیگر به دنبال آنها رفته و در مسافت سه فرسنگی از شهر، آنها را یافتند که تعدادشان تقریبا هزار نفر بود و مغولان طی زد و خوردی، آنها را شکست دادند و هر چه که راجع به سلطان محمد خوارزمشاه لازم بود، به دست آورده و بعد از آن اسیران را از دم تیغ گذرانیدند. بعد از این، مغولان، از شهریان درخواستند که تسلیم شوند، و حاکم شهر –مجیرالملک- چنین پاسخ داد:
«شهر، از قبل سلطان، من دارم و من مردی پیرم، اهل قلم و شما بر عقب سلطان میروید، اگر بر سلطان، ظفر باشد ملک شما راست و من نیز بنده باشم.»
در اول ربیع اثانی سال 617 ه جبه نویان، خود به نیشابور رسید و شیخالاسلام، قاضی و وزیر شهر را به نزد خود فراخواند. اما رؤسای شهر سه نفر از طبقهی متوسط شهر را نزد نویان مغول فرستادند تا در مورد تغذیه و علوفهی مغولان، به گفت و گو پردازند. جبه نویان از آنها خواست تا سپاهیان مغول را از نظر غذا تامین کنند و نیز دستور داد تا هرچه زودتر حصارهای اطراف شهر، تخریب شود و بعد از این، جبه نویان نیز به دنبال سلطان خوارزمشاه به راه افتاد. اما هر جای را که ترک میکردند، غنایم به جای گذاشته و شحنه و حاکم جدیدی تعیین می کردند. سپاهیان مغول که برای تصرف نیشابور آمده بودند، هنوز هم بسیار کم بودند و به این خاطر، جرأت حمله به این شهر را نداشتند و فقط به غارت و چپاول اطراف شهر میپرداختند.
خراسان آن روزگار، بیشتر از بیست شهر متوسط داشت و بدین علت، مغولان در ابتدا به تصرف این شهرها پرداختند. بعد از آنکه این شهرها و دهکدهها را تصرف کردند، با نیروی بیشتر و قویتر، روانهی نیشابور شدند.
شورش مردم نیشابور
پس از رفتن سپاه جبه نویان، گذر دستههای دیگر مغولان تا مدتی قطع شد. در این هنگام بود که آوازهی پیروزی سلطان خوارزمشاه در عراق، بر چنگیزخان در میان مردم پیچید و به این دلیل، در نیشابور شورش علیه مغول آغاز شد. شحنهی توس که از طرف مغول، در این شهر گماشته شده بود، به شادیاخ، پیکی فرستاد و از نیشابوریان خواست تا هر چه زودتر تسلیم شوند ولی جوابی تحقیرآمیز دریافت کرد. برای سرکوبی شورشیان نیشابور، تغاجار–داماد چنگیزخان- همراه با چند تن از امرا و ده هزار سوار مغول، در اواسط ماه رمضان به نیشابور رسید و در اطراف شهر خیمه زد.
کشته شدن تغاجار داماد چنگیز به تیر نیشابوریان
نیشابوریان، با جسارت کامل از این قوم بیگانه استقبال کردند. جمعیت نیشابوریان بیشتر از مغولان بود و برای دفاع از میهن و ناموس خود با جدیت میکوشیدند و هر کس توان استفاده از اسلحه را داشت، علیه مغول آماده میشد. جنگ نه برای زندگی، بلکه برای مرگ بود و همه آمادهی نثار کردن جان بودند.
مغولان، جنگ را شروع کردند و با منجنیق، شهر را سنگباران کردند. این جنگ نابرابر، سه شبانه روز طول کشید. در این جنگ، تعداد زیادی از مغولان کشته شدند. در این میان، تغاجاردامادچنگیز خان ، کشته شد. چون این واقعه، یک واقعهی عادی نبود و مردم میدانستند که عاقبت این کار، برایشان گران تمام میشود ، رشادتی عجیب از خود نشان میدادند. برکه نویان، چون دید که نیشابوریان، در جنگ مقاومت به خرج میدهند، مجبور شد تمامی دستههای مغول را به سوی سبزوار حرکت دهد. زمانی که در سبزوار و نوغان، جنگ شدیدی میان مغولان و ایرانیان درگرفته بود نیشابور را قحطی و گرسنگی فرا گرفت که در طول تاریخ یکصدسالهی آن شهر بیسابقه بود.بنابراین مردم در مقابل چنین فشارهای روحی و جسمی، هرگز نمیتوانستند مدت زیادی در مقابل مغولان، مقاومت کنند. علاوه بر این، در زمستان سال 617 هجری، قیمت گندم، خیلی بالا رفت. امرای شهر نیز ترک کردن شهر را ممنوع اعلام کردند و جمعیت بسیار زیادی، به فقر و فلاکت افتادند و خیلی از آنها از فرط گرسنگی، جان خود را از دست دادند. هر کس، یکی از نزدیکانش را از دست میداد به انتظار مرگ خود مینشست. با این وجود، هرگز خود را به دشمن، تسلیم نکردند.
تولی پسر کوچک چنگیز در نیشابور
در بهار 618 هجری، بعد از شکست مرو، تولی خان –پسر کوچک چنگیز خان- با لشگری انبوه، به سوی نیشابور روانه شد و هیچیک از رهبران شورش، از این حرکت مغول، خبری نداشتند. دستههای ده هزار نفرهی مغول، بعد از تاراچ روستاهای خراسان، به نیشابور رسیدند. این در حالی بود که هنوز نیشابوریان در برابر مغول ایستادگی میکردند. مغولان به تصور اینکه، کار تصرف نیشابور، آنچنان عادی و ساده نیست، با ارسال نامهای از شخص چنگیزخان، تقاضای کمک و فرستادن نیروی جدید کردند. در پاسخ، چنگیزخان، بهترین نویانهای خود را که به تازگی از تصرف شهرهای ماوراء النهر، فراغت نسبی حاصل کرده بودند، برای کمک به لشگر مغول، رهسپار نیشابور کرد. لشگرکشان نامی مغول، و چندی از دیگر نویان های مغول، با 50 هزار نفر سوار به سوی نیشابور آمدند و این شهر را مجددا محاصره کردند. این واقعه، بعد از رفتن سلطان جلال الدین به هندوستان رخ داد. مغولان، خود را برای جنگ جدیدی علیه نیشابور آماده میکردند. تعداد منجنیقهای مغولان، بیش از 200 دستگاه بود. لشگر انبوه مغول، به سوی شادیاخ روانه شد. چون به حصار نیشابور رسیدند، در اطراف شهر، خیمههای بسیار زدند و منجنیقها و عرادهها را در مقابل دیوارهای شهر قرار دادند. تولی خان، همراه دیگر نویانهای باتجربه، حصارهای شهر را به طور کامل از نظر گذرانیدند، تمام حصارهای شهر، مستحکم بودند و چنین به نظر میرسید که تخریب منارهها و دیوارها، ناممکن باشد. در حقیقت، دیوارهای شهر نیشابور، خیلی محکم و استوار بودند و تمام دروازههای شهر به روی مهاجمان بسته شده بود. قبل از رسیدن مغول، دیوارهای شهر، تعمیر شده و محافظان شهر، اسلحههای جنگی زیادی جمعآوری کرده بودند. مرم خستهی نیشابور، شاهد نیروی جدید مغول بودند که هیچ شباهتی با لشگر قبلی نداشت، اما آنها نیز بر دیوارهای شهر، سه هزار منجنیق کوچک و سبک، جاسازی کرده بودند و 300 منجنیق بزرگ، برای پرتاب سنگ و نفت و آتش نیز مهیا کرده بودند. مردم، میدانستند که این جنگ، دیگر عادی نیست، بله رو به رو شدن با مرگ است، پس باید تا آخرین نفس، مقاومت کرد و با این انگیزه جنگید که راه خلاصی نیست و عاقبت تسلیم یا جنگ، هر دو مرگ است. برخی از رؤسای شهر، قاضی بزرگ شهر –رکن الدین علی – را نزد تولی خان فرستادند و از تولی خان خواستند که نیشابوریان را امان دهد، خان مغول، درخواست قاضی شهر را رد کرد و دستور داد تا او را به قتل برسانند.
صبحگاه روز چهارشنبه، 12 صفر سال 718 ه ، حملهی اصلی به نیشابور، آغاز شد. شهرنشینان، مردانه میجنگیدند، حتی هنگام نماز، برخی از دیوارهای شهر، بر اثر گلولهی دشمن تخریب شده و خندقها، پر از اجساد کشتهشدگان بود. در دروازهی شتربانان و منارهی قره قوش، جنگ خونین و سختی برقرار بود چرا که نیروهای فراوانی از دشمن، در این محل بود. پس از جنگهای سخت و خونین، مغولان بر دیوار خسرو کوشک، پرچم خود را برافراشتند و خود را به برج دقراقوش رساندند. با وجود دیوار محکم دروازهی شتربانان، جنگ در این قسمت، هنوز شدت داشت، مغولان تلاش میکردند تا خود را به بالای دیوار برسانند، اما مدافعان شهر، هر کدام از آنها را به پایین پرت میکردند و بدین منوال، جنگ نیشابور، چند روز دیگر ادامه یافت. اهالی شهر، به شدت، ضعیف و خسته شده بودند، اما تعداد محاصرهکنندگان، کمتر و کمتر میشد. مغولان تقریبا تمامی شهر را تسخیر کردند و کم کم بر همهی قلعههای مستحکم، دست یافتند. در این مدت، تولی خان، از خیمهی خود که در سه فرسنگی شهر دستور ورود به شهر را صادر کرد که به محض ورود مغولان به شهر، قتل و غارت آغاز شد. با وجود این نیز، نیشابوریان، هنوز تسلیم نمیشدند و در خرابهها و کوشکها، خود را پنهان میکردند، اما از دست مغولان، هیچ راه گریزی نبود و مرگ هر لحظه آنان را به آغوش خود میکشید. جنگ تا غروب آفتاب ادامه داشت. از تمامی کوچه پس کوچههای شهر، خون، موج میزد، اما مردم باز هم تسلیم نمیشدند. سربازان تولی خان، در جای جای شهر به جست جوی مجیر الملک پرداختند و عاقبت او را دستگیر کردند.
مجیرالملک، چون میدانست که مرگ او حتمی است به تمامی سوالات تولی خان، مغرورانه پاسخ میداد و حتی از سخنهای تیز و تند و دشنامهای ناروا نیز ابایی نداشت. تولی خان با لشگر خود، وارد شهر شد و مردان، زنان، فرزندان و پیران را یک به یک از دم تیغ میگذراندند.
انتقام سخت دختر وپسر چنگیز از نیشابوریان به کینه کشته شدن تغاجار
تولی خان به علت مرگ تغاجار و برای انتقام گرفتن از مردم نیشابور، اهالی شهر را به فجیعترین وضع، قصاص میکرد و به فرمان او، شهر، با خاک یکسان شد، تا دیگر نام و نشانی از آن باقی نماند. حتی دستور داد تا گربه ها و سگها و حتی هیچ موجود زندهای را امان ندهند و همه را قتل عام کنند. مطابق فرمان تولوی خان، در خاک نیشابور، گندم کشت شد.
مورخی در این باره، مینویسد:«و به کینهی کشته شدن تغاجاربه دست نیشابوریان، فرمان شده بود تا شهر را از خرابی، چنان کنند که در آنجا زراعت توان کرد و تا سگ و گربهی آن را به قصاص، زنده نگذارند و دختر چنگیزخان که خاتون تغاجار بود با خیل خویش در شهر آمد و هر کس که باقی مانده بود تمامت را بکشتند مگر چهارصد نفر را که به اسم پیشه وری بیرون آوردند و به ترکستان بردند و اکنون از بقایای ایشان، فرزندان هستند …»
به روایتی در فتح حصار نیشابور ، یکی از علویان ان شهر مخفیانه با مغول داخل مکاتبه شد وبه آنها پیشنهاد کرد که اگر حکومت نیشابور را پس از فتح به او واگذارند حاضر است این شهر را تسلیم مغولان نماید .مغولان نیز او را با این وعده فریفتند و چون دروازه را بر روی ایشان گشود وتسلیم شد چنگیزیان اول کسی را که کشتند علوی مزبور بود ،موقعی که سلطان جلال الدین منکبرنی به خراسان امد و آن دیار را از چنگ مغول بیرون آورد جماعتی از مردم حق استخراج دفاین نیشابور را سالی 30000 دینار اجاره می کردند و ضامن می سپردند، گاهی اتفاق می افتاد که ضمانت کننده این مبلغ را می داد ودر یک روز آن رادر یافت می داشت زیرا که دارایی مردم با خود ایشان در سر داب ها مدفون شده و پیدا کردن آنها بسیار آسان بود . این کیفیت هم علت دیگری برای خرابی نیشابور شد و کار به آن جا رسید که حتی دیواری نیز از آن شهر بر پای نمایند.
این جنگ، عید مرگ در نیشابور بود. بعد از این واقعه، گویا زندگی در نیشابور، جای خود را به مرگ داده بود. در هنگامی که مغولان مشغول قتل و غارت در نیشابور بودند، پیرمردی از اهالی نیشابور، که مردم برای او احترام خاصی قائل بودند به دست مغولی اسیر شد و یکی از سواران به هزار دینار این پیرمرد را خرید. اما پیرمرد گفت که: «مرا ارزان مفروش، قیمت من بسیار بیشتر از این است و تو میتوانی پول بیشتری بابت من بگیری.» سوار هم قبول کرد و گفت: پیرمرد میتوانست جان خود را نجات دهد اما زندگی برای او، دیگر معنایی نداشت. به یک اسیر پیر، هیچکس درهمی نمیداد. یکی از سربازان مغول، مسخرهکنان، ارزش این اسیر پیر را یک خلطه کاه، قیمت کرد و فریاد میزد که این اسیر را به یک خلطه کاه، خواهم داد. پیرمرد به سرباز مغول گفت: «زودتر بفروش که ارزش من بیش از این نیست.» خشم و غضب، سراپای سرباز مغول را فرا گرفت و با شمشیر، سر او را از تن جدا کرد. این پیرمرد کسی نبود جز، پیرعارفان، صاحب کتاب «منطق الطیر»، فریدالدین عطار نیشابوری.
مرجع: «فاجعه نیشابور»، بایمت اف، لقمان، ماهنامه کیهان فرهنگی، مهر 1381،(با اندکی تلخیص) و معجم البلدان،یاقوت حموی، ص859-858،ج4