پرسه اي در کتابِ گزيده اشعار معصومه سادات شاکري
پرسه اي در کتابِ گزيده اشعار معصومه سادات شاکري

چمداني از حرف هاي ناگفته پرسه اي در کتابِ گزيده اشعار معصومه سادات شاکري   در طليعه ي سخن تکاپوهاي مجدانه ي خدابخش صفادل را سپاس ورزي بايسته سزاست به خاطر فرهنگ گستريش در انجمنِ ادبي رابعه ي نيشابور. طرحِ جلدِ مرتبط و فکر انگيزِ طراحِ ذوق ريز محمد صابر تولايي کتابِ (چمداني از حرف […]

چمداني از حرف هاي ناگفته

پرسه اي در کتابِ گزيده اشعار معصومه سادات شاکري

 

در طليعه ي سخن تکاپوهاي مجدانه ي خدابخش صفادل را سپاس ورزي بايسته سزاست به خاطر فرهنگ گستريش در انجمنِ ادبي رابعه ي نيشابور.

طرحِ جلدِ مرتبط و فکر انگيزِ طراحِ ذوق ريز محمد صابر تولايي کتابِ (چمداني از حرف هاي ناگفته) با هم قدمي شوق انگيزي همدوش بوده است.

و اما نو سروده هاي کتاب از سياست مداراني که دروغ هاي مودب مي بافند و اقيانوس هايي که ماهيانِ کوچک را مي بلعند خسته است. و خسته تر از خبرچين هايي که کلاغ ها را از رو برده اند و وحشت زده از سلطنتِ ديوارها و خود نيز بي گناهي که در رويا بي تعارف به عاشق لبخند زده است و آن قدر در جاذبه ي سيب رهاست که به سختي يادش مي آيد که زيرِ نورِ ماه بود که عاشق شد و دخترکانِ سفيد بختي را در برگ زيرِ خستگيِ آبادي مي نگرد که بر تار و پود قالي هاشان بهار را مي بافند بهاري که از گل هاي روسري متولد مي شوند و دلاوران قبيله اش را باز مي شناسد که هنوز برنوهاي شان را زمين نگذاشته اند و با دخترانِ کُرد کنار چشمه، سپيداروار استاده و نسيمِ مهرباني را رصد مي کند.

جنگ را مساوي سنگ مي داند و آن را چيز خوبي نمي بيند چرا که لبخند را از مادر، انار را از سارا و پدر را از دارا مي گيرد و با هيچ کس شوخي هم ندارد و هميشه دنبالِ ابراهيم است که گلستان بياورد در شامگاه بت ها و آگاه است که از دهانه ي تفنگ، هيچ گُلي پرتاب نمي شود.

… عاشقي را مي شناسد به هيئت خورشيد که سيم هاي خاردار را کنار مي زند و از ميان بازوانِ باغ هزاران گنجشکِ رميده را با تنهايي هزار ساله ي درخت ها آشتي مي دهد و با بلند کردن دستانِ مهر ريزش پرندگانِ مهربان از گوشه ي ردايش پر مي کشند. دلاور مردي که کبودي شانه هايش را تا مرگ کسي نديد وقتي که بهار و دشت را بر دوش مي کشيد تا خرماها برسند…

شاعر دوستدارِ ليلاهايي است که با سبدهاي بي سيب هيچ گاه به خانه باز نگردند و گر به خانه بر مي گردند در فصلِ اندوه باغ ها نباشد و شاعري را نيز مي شناسد که درونِ برکه، ماه را مي چيند و هر شعرش پرنده اي مي شود و او هم چنان در آستانه ي آسمان و باغ ايستاده است با چمداني از حرف هاي نگفته.

نویسنده :حجت حسن ناظر