ناصر آملي فعال سياسي، روزنامه نگار ….. يک قاري قرآن، بلکه استاد قرائت قرآن و شرکت کننده در مسابقات بين المللي، فاسد از آب در مي آيد و مورد شکايت دهها خانواده قرار مي گيرد و آب از آب تکان نمي خورد. يک مدّاح مشهور در يک دعواي سادة خياباني بر روي طرف مقابلش هفت […]
ناصر آملي
فعال سياسي، روزنامه نگار
….. يک قاري قرآن، بلکه استاد قرائت قرآن و شرکت کننده در مسابقات بين المللي، فاسد از آب در مي آيد و مورد شکايت دهها خانواده قرار مي گيرد و آب از آب تکان نمي خورد. يک مدّاح مشهور در يک دعواي سادة خياباني بر روي طرف مقابلش هفت تير مي کشد؛ و پس از چندي، چند مدّاح ديگر به اتهام جاسوسي بازداشت مي شوند؛ خبرهاي ديگر نيز هست که چون از پردة غيررسميّت بيرون نيامده و رسمي نشده، نمي توانم گفت.
من اکنون در تهرانم؛ در اينجا و در برخي محلّات شهر، صدايِ غيرعادي و کر کنندة طبل و سنچ و بلندگوها و نوحه هاي رپّ، بيداد مي کند و به جايِ روح و ريحان، و آن لطافت و معنايِ حيات بخش و اهوراييِ سوگواري هاي متعارفِ گذشته، صدا و صدا و هوار و هياهو و فقرِ استخوان سوزِ معنا، ويرانگرِ روح و روان و دين و آيين است. در برخي – مثلاٌ – خيمه ها، و يا در پيرامون آنها، زنان و دختراني را با نوع آرايش و پوشش خاص مي بيني که کاش نمي ديدي؛ نه در همه جا، دست کم در اينجا، و در اين شبها.
امشب، شبِ تاسوعاست و من دارم از طبقة چهارم يک مجتمع آپارتماني، صداي بلند خندة کساني را مي شنوم که تا همين دقايقي پيش، صوتِ اسيديِ طبل و سنچِ آنها، امانم را بريده بود و لابد امانِ ديگر ساکنين همين محلّه را. آن سوتر، خيابان پهني است که جان مي دهد براي ترکتازي اتوموبيل هاي آنچناني، که صداي اگزوزشان گوش و هوش را مي خراشد و تا اعماق زخم مي زند ….. و باز صداي خنده هايِ بلند : انتهاي کارناوالِ ابتذالِ مناسکي.
در مشهد، کنسرت هميشه ممنوع است؛ اما در همه ايّام،نوحة رپّ، از هفت دولت آزاد؛ تا بخواهي آزاد؛ خيمه زدن و راه بندان آزاد؛ خيابان ها را با ليوان هاي پلاستيکي آلودن، آزاد. و من نمي فهمم چرا برخي مردم ، براي نوشيدن يک چاي، يا آب ميوة قلّابي، در محلّي غصبي، و مراسمي جعلي، راه بندان مي کنند؛ و حتّي ماشين هاي خود را دوبله و سوبله مي گذارند تا قدحي چاي بگيرند، يا آب ميوه؛ و در برخي محلّات تهران، شير موز!
رندان دلواپس، همچنان دارند بدين شيوه و بهانه، سازمان سياسي خود را، پا به رکاب نگاه مي دارند؛ و از اين ايّام که بگذريم، همچنان بودجه هاي ميلياردي به کار مي خورد و پس از راه بندان هاي خياباني، راهپيمايي هاي بياباني، چنانکه اُفتد و داني.
چند روز پيش با خبر شدم که شوراي قبلي مشهد و شهردارِ معرکه اش، در عراق و بر روي زمين هاي متعلّق به عراقيان، چندين سوله ساخته اند با صرفِ ميلياردها تومان؛ که طبق قراردادي ترکماني، اگر در همين روزها در آنها فلان کار صورت نگيرد، حتي اموال ساخته شده نيز مصادره مي شود(!) و حالا شهرداري و شوراي جديد دارند جان مي کنند تا سوله ها را از غارت ترکمانچايي برهانند و دست کم براي پذيرايي زوّار آماده کنند.
در خبرها داريم که شهرداري تهران دهها ميليارد تومان بودجة شهري را در دوران گذشته صرف همين خيمه ها و مثلاٌ عزاداريها کرده است: مال غصبي در خدمت عزاداري! نوحة رپّ در خدمتِ عاشورا! آزار مردم در خدمت يادِ عزيز و سوگناک و جگر سوزِ فرزندِ مردي، که اگر جهان را بدو مي بخشيدي، راضي به گرفتن دانه اي از دهان مورچه اي نبود.
چه دارد بر سر ايمان و امان ما مردم مي آيد؟
امشب، يعني در اين اعماق سوز و سوک، وقتي سرانجام، صداها و آواها و نواها و هوارِ ويرانگر طبل ها و سنج ها و نعرة اگزوز ماشين هاي چند صد ميليوني فروخوابيد و «صيت» خنده هاي پيروزمند نيز فرونشست، نشستم و سيرِ سير، بار ديگر «با سليم مؤذّن زاده»، بر خود و خودمان و مظلوميّت شيعه، و با ياد حسين، مويه کردم، آرام، آرام، آرام.