شهر خاطره
شهر خاطره

حجت حسن ناظر دفتر اشعار نوشين گنجي پيشکش به اقبال افشار پس از سال ها درنگ، کتاب شعر بانوي ادب گستر و ذوق ريز نيشابور زنده رود نوشين گنجي به دست مردم، اين صاحبان اصلي فرهنگ,رسيد . گنجي بي ترديد (گنجي پنهان) بود چرا که سال هايي (1347) که بنيانگذار انجمن ادبي «سحر» با همياري […]

حجت حسن ناظر
دفتر اشعار نوشين گنجي
پيشکش به اقبال افشار
پس از سال ها درنگ، کتاب شعر بانوي ادب گستر و ذوق ريز نيشابور زنده رود نوشين گنجي به دست مردم، اين صاحبان اصلي فرهنگ,رسيد . گنجي بي ترديد (گنجي پنهان) بود چرا که سال هايي (1347) که بنيانگذار انجمن ادبي «سحر» با همياري شاعره احساس ريز، صديقه فاضل رضوي متخلص به» سحر «بود، يعني نخستين انجمن ادبي که بانوي ادب دوست ما در سلسسله جنباني آن همت گماشته بود ناديده گرفته شد و مغفول واقع شد، در مسير طلوع ادبي يغما شاعر شکر ريز و ملامتيه وار آستين افشاند . در کوچ يغما غزل سرود . در اندوهان خاموشي( باغ نشاط ) سرد مهري نا مسئولان را گوشزد نمود. در انجمن ادبي اديب نيشابوري نوشاعران را باغباني ذهني نمود. خانه اش محفل پيوند شعر و نقد ادبي بين شاعران نيشابوري و اهل ادب شهرهاي ديگر ايران بود. نويسنده رمان (خانم کوچک) که توسط نشر پاژ به زيور طبع آراسته شد. در سرايش گويش نيشابوري طبع آزمايي نمود و هم در شعر کلاسيک گام سپار بود. در کهکشان شعر خراسان ادب پرور شناخته شده بود و در تهران نيز شاعران نامورشعر  او را جدي گرفته و با او حشر و نشر ادبي داشتند. در کتاب (کارنامه ي زنان کاراي ايران ) که توسط (پوران فرخزاد )شاعر و پژوهنده و خواهر فروغ فرخزاد به چاپ رسيد نام و ياد نوشين به چشم مي خورد. شعر( باغ نشاط )او بارها از راديو پخش شد . همسرش اقبال افشار که خود شاعر بود در همدلي ادبي با او هيچ کم نگذاشت و دريغ ننمود.
نوشين بارها از يغماي آزادوار به استادي ياد نموده بود.
( من از سلاله ي خيام و شيخ عطارم
من از قبيله عشقم ز کيش يغمايي)
***
(مرا قناعت و وارستگي به عرش کشاند
مني که زنده به عشقم، فنا نمي بينم.)
نوشين ذات خيال انگيز و دلرباي شعر را مي شناخت ، زر ناب واژگان را ادراک نموده بود، صداي بال پروانه ها را ميشنيد، با شنيدن شعري ناب باغستان جانش شکوفه باران مي شد و هر بار که معنايي تازه مي يافت مرغزار سبز پوش روانش بهارانه مي گشت، خوي خاتوني اش مهر افشاني بود، در باغباني نونهالان شعر شهر لحظه اي درنگ روا نداشت . شعر شناسي اش مرتبه والاي احساسمندي ادبي او بود ، مفهوم حقيقي زندگي را در بستر مرواريد ريز واژگان انسان ساز دريافته بود. به زنان ذوقمند پيرامونش تهور ادبي مي بخشيد، سلوکي عارفانه و خصايصي درويشانه و منشي خاکسارانه را مشق مي نمود اما فراتر از آنچه در اين يادداشت آمد اين است که نوشين گنجي (گنجي  پنهان) در حافظه فرهنگي و ادبي نيشابور اسطوره اي هر چند نه در زمان حيات فرهنگي اش و نه حتي  پس از کوچش از اين سرابستان هرگز يادمان ، نکوداشت و محفلي شايسته ، بايسته و درخور به پاس خدمات فراموش نشدني فرهنگي اش برايش تدارک ديده نشد اما اين کوتاهي و مسئوليت نشناسي متوليان فرهنگي شهر را در طول اين ساليان نشانگر است هر چند از بزرگي ادبي و هيمنه ي فرهنگي اين گنج پنهان هيچ نمي کاهد.
(دوستان در بند صياد غمم شادم کنيد
وارهانيدم، رها از دست صيادم کنيد
روزگاري شمع بودم در شبستان وجود
ياد باد آن روزگار اکنون شما يادم کنيد
من چو کوه بيستونم بر سر راه شما
واي اگر در پيش من يادي ز فرهادم کنيد.)