گفتگو با عطارِ خوش ذوق نيشابوريِ شيفته ي عطار:  کتابخانه يا عطاري
گفتگو با عطارِ خوش ذوق نيشابوريِ شيفته ي عطار:  کتابخانه يا عطاري

  گفت وگو: وحید لسانی نيشابور، شهري که تاريخ بر پايداري آن گواه است، هماره خاستگاه علم و ادب و عرفان بوده است. امروز نيز هرگاه در اين ديار گام برمي داريم، عطر عرفان عطار و بوي خمره ي خيام را از کوچه باغ هاي انگور خيز آن حس مي کنيم. آن گاه که در […]

 

گفت وگو: وحید لسانی

نيشابور، شهري که تاريخ بر پايداري آن گواه است، هماره خاستگاه علم و ادب و عرفان بوده است. امروز نيز هرگاه در اين ديار گام برمي داريم، عطر عرفان عطار و بوي خمره ي خيام را از کوچه باغ هاي انگور خيز آن حس مي کنيم. آن گاه که در فضاي شهر قدم مي زنم، دبيرستان خيام را مي بينم و به ياد پرورش يافتگان آن مي افتم که امروز هرکدامشان براي خود نامي دست و پا کرده اند. وقتي به رباط شاه عباسي مي روم، حجره هاي سنتي آن را با آن ميناکاري هاي زيبا مي بينم که در آن ها سنگ هاي فيروزه به دست هنرمندان نيشابوري به ظريف ترين شکل با نقره و چوب و سفال آميخته شده اند و آثاري خيره کننده را خلق کرده اند. با قدم زدن در بازار سرپوش نيشابور، بوي ديوارهاي کهن به مشامم مي رسد و ياد دوران صفويه و قاجار مي افتم. ساختمان شهرداري – که حالا ديگر موزه ي اسناد شده -، باغ هاي بزرگ سطح شهر با آن عمارت هاي فاخر، پارک ها و فضاهاي سبز، مجتمع هاي تجاري لوکس و … براي هر شهروند نيشابوري خوشايند است؛ اما دلنشين ترين و خاص ترين مغازه ي نيشابور، دکاني ست در خيابان فردوسي جنوبي، بين فردسي جنوبي 11 و 13. مغازه اي که آميزه اي از مادّيات و معنويات در آن به چشم مي خورد. صاحبش پيرمردي دوست داشتني، خوش قلب و شيرين سخن است که براي گذران زندگي، چون مرادش عطار به شغل عطاري پرداخته است. چاي و برنج و روغن و حبوبات و … مي فروشد و زندگي مي گذراند. نامش علي سلطانيان است. نيشابوريان و به خصوص همه ي کسبه ي خيابان فردوسي جنوبي ايشان را مي شناسند و تکريمش مي کنند. پيش از هم سخن شدن با جناب سلطانيان، بهتر است ابتدا وجه تمايز اين دکّان را نسبت به ديگر مغازه هاي شهر بيان کنم. شايد اين تنها دکان در کشور باشد که در آن بيش از اجناس و کالاهاي قابل فروش، کتاب وجود دارد. اينجا تنها مکاني ست که در آن مي توان هم کسب روزي کرد، و هم کسب معرفت. چندين سال است که هرگاه از جلو اين مغازه رد مي شوم، جناب سلطانيان را مي بينم که مشغول مطالعه هستند. ماحصل آن همه مطالعه، 4 کتابي ست که تا امروز از ايشان به چاپ رسيده است. مي خواهم فضاي مغازه را برايتان بازگو کنم. وقتي وارد مي شويم، بوي خوار و بار و عطر خشکبارها ما را به خاطرات کودکي مان نزديک مي کند. قسمت جلويي مغازه، محل کار و کسب است، اما در پشت ميز آقاي سلطانيان دو پلّه وجود دارد که با بالا رفتن از آنها به دنيايي ديگر مي رسيم. دنيايي که در آن بوي کتاب به مشام مي رسد. دنيايي متشکل از کتاب هاي با ارزش، که نامش «موسسه ي بوستان کتاب نيشابور» است. اين جغرافياي کوچک، درس هاي بزرگي به ما مي دهد:  اين پلّه ها مرز ميان مادّيات و معنويات است. غذاي جسم ما در پايين پلّه ها و غذاي روح ما در بالاي پلّه ها قرار دارد. يک طرف ماديات است و يک طرف معنويات. نکته ي جالب اينجاست که ما بايد بهاي هر چيزي را که از قسمت ابتدايي مغازه مي خريم، بپردازيم؛ اما گشت و گذار در قسمت پسين مغازه و به امانت گرفتن کتاب ها براي دوست داران کتاب هيچ هزينه اي ندارد. درس بزرگ ديگري که اين فضا به ما مي دهد اين است که آدمي بايد همواره ماديات و معنويات را با هم داشته باشد. به واقع براي پرواز انسان به سوي کمال، دو بال ماديات و معنويات نياز است، و با يک بال به مقصد رسيدن غير ممکن است. اين فضا به ما مي آموزد که دانش و معنويات از نيازهاي دنيوي چند پلّه بالاتر و با ارزش تر است. اما براي پرداختن به دنياي علم و عرفان و معنويات، نخست بايد نيازهاي دنيوي آدمي برطرف گردد، تا سپس با آسايش خاطر به کتابخواني و علم آموزي پرداخت. من بيش از اين، به توصيف اين مکان ارزشمند نمي پردازم، چرا که بايد آن را از نزديک حس کرد تا فهميد که جناب سلطانيان با چه مشقت هايي اين فضا را به وجود آورره اند. بنابراين بازديد از اين مغازه ي خاص را به همه ي همشهريانم توصيه مي کنم.

اينک به بهانه ي روز ملي بزرگداشت عطار نيشابوري، کمي با اين پيرمرد دوست داشتني و شيرين سخن هم کلام مي شويم تا از عشق ورزي هايش به عرفان و عطار برايمان بگويد:

– استاد شما با عارفان و آثار آنان انس زيادي داريد. کمي از عرفان و به ويژه عقايد عرفاني عطار برايمان بگوييد.

من سخنم را به نام حضرت دوست آغاز مي کنم، و در خصوص عارفان و به ويژه عارف بزرگ شهرمان، حضرت عطار نيشابوري مختصر اطلاعاتي دارم که با خواندن ده ها جلد کتاب، چه از آثار خود عطار و چه از آثار پژوهشگران و تاريخ نويسان، در حافظه ام مانده است. حضرت عطار در همه جا روي دو مسئله تکيه مي کند: يکي عشق، يکي درد. وقتي کمي دقت مي کنيم، مي بينيم که اگر اين دو مقوله نباشد هيچ کس به موفقيت نمي رسد. به ويژه عشق. اين عشق خيلي کارها مي کند. عشق است که باعث پيشرفت انسان در هر کاري مي شود. پرنده فروش به پرندگان عشق مي ورزد، استاد دانشگاه به دانش و مطالعه عشق مي ورزد، کشاورز به زمينش عشق مي ورزد و … . در واقع پايه و اساس هر موفقيتي عشق است. در عالم عرفان هم عشق شعله اي ست که ابتدا در درون انسان فروزان مي شود، و سپس مطالعات و تمرين ها مانند هيمه اي است که موجب فروزش بيشتر اين آتش مي شود. در اينجا من پيشنهادي دارم. متاسفانه عطار حتي در همين نيشابور بسيار مظلوم واقع شده، و آن طور که شايسته است از آن حضرت بهره نمي بريم. در محافل فرهنگي نيشابور جلسات مثنوي خواني برگزار مي گردد. در اينکه مولاناي بزرگ براي جهانيان شخصيتي تکرار نشدني ست و براي ما ايرانيان افتخاري بزرگ است، هيچ شکي نيست. اما به نظر من در نيشابور، تشکيل جلسات عطارخواني و عطار شناسي مقدم بر مثنوي خواني ست. من ناسپاسي مي بينم که همشهريان ما در سفره اي که مربوط به حضرت عطار است، غذا از روم مي آورند و در آن مي گذارند و از آن ميل مي کنند. متاسفانه بچه هاي ما حتي حدآقل هايي از عطار را نمي دانند. حتي سال ولادت و فوت عطار و خيام را نمي دانند. هنوز حتي بسياري از مردم نيشابور از خيام چهره ي يک مرد شرابخوار را در ذهن دارند. فرزندان ما بايد خيام و عطار را لاآقل در حد ابتدايي بشناسند. خوشبختانه پس از پيشنهاد بنده، اکنون در مهمترين جلسه ي مثنوي خواني شهر، ابتدا منطق الطير خواني صورت مي گيرد، و سپس به مولوي و حافظ و سعدي و … مي پردازند.

– کمي از خود و کتابخانه تان برايمان بگوييد.

من 75 سال سن دارم. بازنشسته ي ارتش هستم و پس از بازنشستگي به کاسبي روي آوردم. از زماني که به مکتب رفتم و خواندن و نوشتن آموختم، همواره تا امروز مطالعه را کنار نگذاشته ام. از قديمي ترين عضوهاي کتابخانه هاي نيشابور مي باشم و تا کنون چهار کتاب به نام هاي: شميمي از عرفان، مردان آسماني، خوشه خوشه تا خرمن و بوستان جوانمردان به چاپ رسانده ام. در مورد اين کتابخانه بايد عرض کنم که وجدان من به من مي گفت: در مقابل شهري که 75 سال پا بر سينه ي مجروح آن گذاشته اي، وظيفه اي داري. چطور مي خواهي آن را ادا کني؟ با خود گفتم اگر بخواهم درمانگاه بسازم در توان من نيست. اگر بخواهم مدرسه بسازم، امکاناتش را ندارم. تصميم گرفتم چيزي بسازم که مکتب و مدرسه و دانشگاه و درمانگاه و … برگرفته شده از آن است. به واقع ريشه ي مدرسه و دانشگاه و درمانگاه، کتاب است. اگر اين نيشابور عطار را دارد، خيام را دارد، شفيعي کدکني را دارد، پروفسور صادقي را دارد، گرايلي ها و … دارد، همه ي اين بزرگان از کتاب است که به اينجا رسيده اند. لذا تصميم گرفتم کتابخانه اي درست کنم که همگان از آن بهره ببرند. اين کتابخانه که ماحصل سال ها تلاش من است، شامل حدود چهار هزار جلد کتاب مي باشد. البته من بسياري از کتاب هايم را به کتابخانه هاي شهر هديه داده ام و در کتابخانه ي خودم نيست. اما سعي کرده ام کتاب هاي ارزشمند را در آن گردآوري کنم.

– آيا مشابه کتابخانه ي شما در کشور جود دارد؟

کتابخانه ي شخصي و غير دولتي در همه جا هست، اما کتابخانه اي که به صورت رايگان در معرض استفاده ي مردم باشد و هيچ جنبه ي مادي و منفعت طلبي در آن نباشد، نه من ديده ام، و نه افراد زيادي که از سراسر کشور به اينجا آمده اند، نمونه اي از آن را ديده اند. چيزي که مرا بيش از همه خوشحال مي کند اين است که در زماني که زنده هستم، ميوه ي شيرين اين درخت را ديده ام و چشيده ام. منظورم 22 کتابخانه اي ست که متآثر از اين کتابخانه و به همت انجمن کتاب سيمرغ در گوشه و کنار شهرستان نيشابور تا امروز افتتاح شده است؛ و من خودم هم براي غني تر شدن اين کتابخانه ها، تعدادي کتاب هديه کرده ام. من بي سواد بسيار خوشحالم که به توفيق خدا توانستم با ايجاد اين کتابخانه، افراد با سواد را به اين کار وادار کنم. کار من از آن نظر اهميت دارد که اگر اين کار در محيط دانشگاه و دانشسرا انجام مي شد، در حکم رودخانه ي بود که از کوهسار جاري مي شود؛ و يکي از خصلت هاي کوهسار جاري شدن آب است. اما من چشمه اي را در بيابان راه اندازي کرده ام که به مردم آب گوارا مي دهد؛ و اين توفيق جز لطف پروردگار و دعاي حضرت عطار ميسر نمي شد.

– صرف کردن زمان در اين کتابخانه بسيار لذت بخش و مفيد است، لذا بازديد از اين کتابخانه را به همه ي همشهريانم توصيه مي کنم. همچنين يادآور مي شوم که اين اتفاق خجسته در نيشابور، نيازمند توجه بيشتري از سوي مسوولين محترم شهرستان مي باشد.  وقتي با دقت به اين کتابخانه ي گرانبها نگاه مي کنم، مي بينم که جز عشق، هيچ نيروي ديگري قادر به انجام اين کار سترگ نخواهد بود. در مقابل اين همه زحمت استاد سلطانيان فقط مي توان گفت: درود بر اين انديشه ي والا و دست مريزاد به اين عشق ورزي، چرا که به گفته ي حضرت عطار:

سود ممکن نيست در بازار عشق /

پس اساسي بر زيان خواهم نهاد/