جواد محقق نیشابوری
در میان پدیده های انسانی ، شاید کمتر پدیده ای مثل مهارتِ «نوشتن»، اهمیت، وسعت و جلوه و جمال داشته باشد. نفسِ مقوله ی نوشتن و فرایندِ پیچیده و شگفت انگیز آن، به این دلیل که از جان مایه می گیرد،امری است که نمیتوان ابعاد آن را به طور دقیق شناخت و در این مختصر به آن پرداخت. اما این امر باعث نمی شود که از تلاش برای کشف چیستی و ماهیت آن دست بکشیم. من در این مختصر، با بضاعت اندک خود ، فقط جلوه هایی از این مقوله را از انبان تجربه اندک خویش وا مینمایم و مقصود از این نوشته آن است که با اشاره به ماهیت نوشتن ، قدم های درستی در مسیر کسب مهارتِ نوشتن برداریم و آن را درست آموزش دهیم ؛ امری که نظام آموزشی ما در آن موفق نبوده است .
نخست این که«نوشتن»، جلوه و تصویری دیگرگونه از «گفتن» است. آنچه در نوشتن اتفاق میافتد یک تغییر علامت است از زبان گفتاری به زبان نوشتاری. اگر همین مطالب ساده را به نوآموز انشا و نوشتن بقبولانیم، تمام موانع بیهوده را در این مسیر زیبا و دل انگیز از پیش پای او برداشته و وی را به حرکت واداشته ایم.
تفاوت های ناگزیر زبان گفتاری و نوشتاری، خود، در حین عمل آشکار میشود و هر کسی که در آن قدم خود به خود برمی دارد آن را کشف میکند و لازم نیست برای آن بخشنامه و قاعده صادر نمود و نوآموز انشا را مرعوب کرد . البته در مسیر یک پژوهش دانشگاهی میتوان به تمام زوایا و قواعد و تفاوتهای این دو پرداخت و عناصر آن را استخراج کرد، اما، این، کار نویسنده نیست، کار پژوهنده است.
نکته اول این که جنس «نوشتن» و «گفتن» از نظر من یکی است. هر دو آبهای جاری در دشت اندیشه و احساس بشری است ؛ اما «گفتن» سیلاب یا بارانی است که به هر دو سو میرود و هر زمینی را میکاود و هر گیاهی را میرویاند و هر درختی را سرسبز و یا حتی سرنگون میکند و در کنار هر خوشه گندم، گیاهی دیگر را رشد میدهد و … اما نوشتن سدی است در برابر این باران، نه به آن منظور که از حرکت آن جلوگیری میکند بلکه به آن دلیل که رفتار آن را کنترل نماید و آن را از جویبارهای معین عبور دهد و به مزارعی سرسبزتر هدایت کند و قطره قطره، آن را به پای بوته ای مفید بباراند.
لازم نیست برای نوآموزِ «نوشتن» از نقشه های پیچیده این سد و این جویبارها سخن بگویی تا از ساختن آن صرف نظر کند. هر کسی همین که قلم را به دست گرفت و زبان را در کام، آرام داد و از «گفتن» به «نوشتن» آمد، خود ، در کار ساختن آن سد و آن جویبار و آن مزرعه مشخص و آن زراعت است ودر حقیقت از سنت عمومیِ «گفتن» به امر خاص «نوشتن»روی آورده است. او، خود، راهِ ساختن این سد را مییابد. بگذاریم تجربه کند، شاید شیوه های جدیدی در سرسبز تر کردن این مزرعه برای ما به ارمغان آورد.
«نوشتن» در حقیقت واکاوی اقیانوس وجود آدمی است، کشف زیبائیها و نازیبائی های «خود» است. تأمل و تفکر در «خویشتن» است. در مقابل غفلت و ناآگاهی و ناشناختگی است.
«نوشتن»، تنها، بیان مافی الضمیر نیست، کشف آن نیز هست. «نوشتن» روی دوم سکه «اندیشیدن» است، تصویر بیرونی و ملموسِ «تفکر» است. ما چطور میتوانیم به این امر بسیار مهم بیتوجه باشیم و این مقوله مهم بشری را با چه چیزی میتوانیم مقایسه کنیم؟
وقتی ما دانش آموزی را به عرصه نوشتن میکشانیم و در اصل او را به میدان تفکر و خودشناسی دعوت میکنیم. نتیجه «نوشتن» انسجام و طبقه بندی فکر و اندیشه است.
«نوشتن» علاوه بر این، ابعاد زیباشناسی وجود آدمی، و جلوه های هنری درون انسان را بیدار میکند و به آدمی «هنر» میآموزد.
اگر بگوئیم «نوشتن» مادر همه هنرها نیز هست ، سخنی به گزاف نگفته ایم. چرا که در نوشتن جلوه هایی از تمام هنرها به چشم میخورد مثلاً کسی که زیاد مینویسد کم کم به ساختار و شکل ظاهری حروف و کلمات هم توجه میکند قوس زیبای «ی» و «ن» را با قامت رسای «الف» مقایسه میکند و …
کسی که زیاد مینویسد کم کم به بار موسیقایی کلمات هم توجه میکند و از آن برای تأثیر بیشتر پیام خود بهره میگیرد. کافی است در این باب ابیات شگفت حافظ را با دقت بیشتری بنگریم. به نظر میرسد که ابعاد گوناگون هنری به نحوی در زنجیره کلمات حضور مییابند و دیده میشوند. «زیبایی» و آشنایی با جلوه های شگفت انگیز آن یکی از دستاوردهای «نوشتن» است.
c نوشتن از کجا شروع میشود؟
نوشتن از برگهای دفتر خاطرات شروع میشود؛ از نامه ای که دوستی به دوستی مینویسد؛ از درد دلی که کسی با خویش میکند و …
سرچشمه نوشتن را باید در همین جاها جستجو کرد و اگر میخواهیم خدمتی به نوشتن بکنیم باید جویندگان را به همین سرچشمهها ببریم. هر حرکتی که راهی به درون انسان نداشته باشد، ضد انشا و نوشتن است. هر تصنع، هر حرکت شعارگونه، هر اجبار و هر ارعابی در مسیر نوشتن، مانعی اصلی برای آن محسوب میشود. ما باید در ابتدا، دست نوآموز نوشتن را به دست دل و اندیشه او بسپاریم و آنگاه شاهد پیشرفت شگفت انگیز او در نوشتن باشیم.
نترسیم؛ نوشتن، او را به سرچشمه های فلاح و صلاح و رستگاری میبرد.
به همین منظور، من در کارگاه نگارش، مخاطبان خود را تشویق به تهیه دفتری میکنم برای نوشتنِ خاطرات یا مطالب خصوصی خود. و از او میخواهم هر طور شده در هر روز صفحه ای یا عبارتی یا حتی جمله ای در دفتر خود بنویسد. در ابتدا، این مهم نیست که آن عبارت یا آن جمله چه باشد. ممکن است یک حرف ساده روزمره باشد. ممکن است یک اظهارمسرّت یا حتی نفرت باشد. ممکن است یادآوری انجام کاری باشد و یا هر چیز دیگری از این قبیل.
نوشتنِ مهمترین کتابهای جهان از همین نقطه آغاز شده است. لازم نیست این نوع نوشتهها در جایی خوانده شود یا حتی باقی بماند. ممکن است من احساسی را بنویسم و سپس آن را پاره کنم. همین اقدام مرا یک قدم به قدرت نوشتن نزدیک کرده است. چنین نویسنده ای پس از مدتی خود به خود به مطالب عمیق تر میپردازد و راه بهتر را پیدا میکند.
در این مورد فقط یک امر بسیار مهم است و آن این که نباید روزی به شب و شبی به روز برسد و در آن عبارتی یا جمله ای نوشته نشود. اگر تنها همین یک کار را بکنیم بزرگترین خدمت را به مخاطبان هنر نوشتن انجام داده ایم.
c اگر میخواهیم نوشته ای خلاق داشته باشیم باید به دو اصل توجه کنیم: یکی اینکه آنچه مینویسیم ریشه در جان و درون ما داشته باشد وحرف دیگران واگویه نشود . دیگر آنکه سعی نکنیم آن را با تصنع بیاراییم وهمان کلماتی را به روی کاغذ بیاوریم که در دل و ضمیرمان مرور می شود . به خاطر داشته باشید که ما در حال آموزش نوشتن هستیم ونه در مرحله ارائه آن . پس می توانیم صادقانه نوشتن را بیاموزیم و عرضه کردن یا نکردن آن به دست خود ماست.
هر کسی که جلوه درونی خود را ارائه میدهد ممکن است به این توفیق برسد که هم سخن تازه داشته باشد و هم شیوه سخن گفتن نو. و هر کسی که از دیگران تقلید میکند، از خلاقیت فاصله میگیرد. تقلید، البته در مقام تمرین کار ستوده ای است اما از آفرینش و نوآوری خالی است.
اگر کسی خیال کند با آوردن تشبیهات و استعارات و کنایات و استفاده تصنعی از آرایه های ادبی به خلاقیت نوشته خود کمک میکند سخت در اشتباه است. همه اینها عناصر و لوازم بیروح و مرده ای هستند که تنها در صورتی جان و حیات و نشاط یابند که در بستری طبیعی و در هنگام لزومِ ارائه یک پیام، به قلم نویسنده جاری میشوند؛ یعنی اگر پیام نویسنده به شکلی کافی و وافی بدون حضور هر یک از اینها القاء شد، آوردن هر عنصری از این عناصر، مخرب و آزار دهنده خواهد بود.
این عناصر خیال انگیز باید به شکلی ناخودآگاه در کلام جاری شوند. فرض کنید که من میخواهم صحنه ای را توصیف کنم و برای ارائه آن ناگزیر به استفاده از چند تشبیه میشوم. درست در همین جاست که تشبیهی بدیع ساخته میشود که تا آن زمان هیچ نویسنده ای در هیچ کتابی از آن استفاده نکرده است و این میشود یک تشبیه خلاق و ارزش ادبی مییابد.
ممکن است من در ارائه مطلب خویش هیچ نیازی به استفاه از هیچ آرایه ای نداشته باشم اما نوشته من خلاقانه و تأثیرگذار هم باشد.
اصلاً نویسنده واقعی، خود نمیداند کِی و کجا و چقدر از این صنایع استفاده کرده است. این، کار پژوهشگر است که صنایع ادبی و عناصر خیال انگیز نوشته او را استخراج یا توصیف کند.
به گفته ی نزار قبّانی، شاعر و نویسنده معاصر عرب، «شعر رقص روح است و من وقتی به رقص میآیم به حرکت پاهای خود توجه ندارم (اگر چه آنها کار خود را درست انجام میدهند) و اصلاً اگر به آنها توجه کنم از رقص باز میمانم!» اگر نویسنده به عناصر سازنده نوشته خود توجه کند از نوشتن باز میماند. نویسنده ای که از قبل بداند در کجا و کی و چگونه و چقدر، از کلام صنعت ادبی یا عنصر خیال انگیز استفاده میکند نه نویسنده است و نه اثر او قابل تحمل و خواندن.
ناگفته پیداست که نویسنده باید با این عناصر بطور دقیق آشنا باشد اما هنگام نوشتن نباید به آنها بیندیشد تا از حرکت در مسیر نوشتن باز نماند.
والسلام
به اشتراک بگذارید: