مهدی کاکولی: درودی دیگر از کلبهکتابکلیدر به شما که هر هفته در نشریه خیامنامه همراه ما هستید. یک پژوهش در مورد اساتید دانشگاه انجام شده که به نقل از دکتر «نعمت الله فاضلی» بخشهایی از آن را میآورم: «استادان جدید روزمههای بزرگ دارند! پر از کتاب و مقاله! آت و آشغالها را ریختهاند در رزومههایشان! به هر کس نگاه میکنید رزومهای دارد به طول پنجاه متر، پانصد مقاله دارد، هفتصد مقاله دارد و هنوز چهلوپنج سالش نشده استاد تمام میشود.»
کرور کرور دکتر
حالا در ادامه بیشتر توضیح دادهاند: «اوضاع دانشگاهها بخصوص استادان و دانشجویان بهویژه تحصیلات تکمیلی، به لحاظ منش، قابلیتها و عادتهای تفکر انتقادی، گوش دادن، شنیدن، صحبت کردن، صداقت، و ارزشهای وجودی که انسان دانشگاهی باید داشته باشد بسیار اسفبار است. بسیار اسفبار! متاسفانه باید بگویم که بیش از ۵۰% از اساتید ما سواد خواندن و نوشتن ندارند. این طبیعی است. وقتی آزمون بینالمللی پرلز نشان میدهد که در «درک مطلب» ما از افغانستان نیز عقبتریم، همینها کرور کرور دکترا میگیرند. از ۵۰ کشور در ۲۰۱۶ ما چهلوپنجمی هستیم.»
یک ساعت گوش کن!
هرچه میخواهم خلاصهاش کنم حیفم میآید. چند سطر دیگرش را هم بخوانیم: «اگر از بسیاری از اساتیدی که کتاب نوشتهاند بخواهیم یک صفحه خلاقانه بنویسند، توانش را ندارند. توان و آمادگی خواندن یک فصل از یک رمان را ندارند. اگر بگوییم یک ساعت بنشین، گوش کن، تمرکز کن، دقت کن، آمادگیاش را ندارد. چرا لقب استاد و دکتر را رایگان به این و آن اهدا میکنیم؟ این ظلم به مقام علم و دانش است که به بسیاری از اساتید دانشگاه میگوییم استاد و دکتر. این بیاحترامی و ظلم است به ناموس علم و اخلاق و بشریت. استادی که هیچ سهمی در نوشتن مقاله ندارد در نهایت بیشرمی نام خودش را بر روی مقاله و کتاب میآورد!»
یک تن آب در یک لیتر شیر
البته در هفته گذشته «احمد زیدآبادی» هم با اشاره به رشد قارچگونه دانشگاهها در ایران و بیکیفیت بودن آنها یادداشتی نوشت و از جمله خاطرنشان کرد: «کارخانۀ تولید مدرک، آن هم با هزینه کردن از جیب خانوادههای ایرانی بدون آنکه دانشی آموخته شود یا فرصت شغلی مناسبی در انتظار فارغالتحصیلان باشد، چه حسن و افتخاری دارد که مسئولان این همه آن را به رخ مردم میکشند؟ افزودن یک تن آب در یک لیتر شیر در هیچ کجای دنیا دستاورد و هنر به حساب نمیآید؛ آنچه هنر است افزایش تولید شیر از یک لیتر به یک تن است!»
داروی ضد درمان!
سعیده تیموری: من این هفته براتون چند سطر از یک کتاب رو انتخاب کردم که البته خودش میتونه یه داستان کوتاه باشه. بخونیم با هم:
«به آپارتمان بازگشتم و به مادر زنگ زدم. خیال میکردم که اعتراف، بار گناهم را سبک خواهد کرد. به او گفتم که پیش دکتر رفتهام و بدنم باکتری و ویروس گرفته است. «پنیسیلین خوردم. محض اطلاع شما گفتم.» مادر شروع کرد به تند تند حرف زدن ولی من بیشتر حرفهایش را نشنیدم، خیلی خسته و کوفته بودم. وقتی احساس کردم که آرام گرفته به او گفتم که «دوستت دارم» و قطع کردم. دو روز بعد بستهای از آیداهو با پست اکسپرس به دستم رسید. بسته محتوی شش شیشهی جوشانده، دو شیشهی کوچک روغن اسانسی، و دو کیسهی گِل سفید. فهمیدم که مادر برای چه منظور آنها را تجویز کرده ـ روغنها و جوشاندهها برای تقویت کبد و کلیهها بود و گل سفید برای خیساندن پا و خروج سم از بدن بود. در بسته، یادداشتی از مادر هم دیده میشد: این داروهای گیاهی، آنتیبیوتیکها را از بدنت بیرون خواهد ریخت. لطفاً تا زمانی که اصرار به خوردن قرصها داری از این داروها استفاده کن. دوستت دارم. روی بالشتم افتادم و تقریباً درجا خوابم برد، منتها پیش از آن که پلکهایم روی هم بیفتد، بلندبلند خندیدم. مادر هیچ دارویی برای درمان باکتری و ویروس نفرستاده بود. فقط برای درمان پنیسیلین دارو فرستاده بود!/ از کتاب: «دختر تحصیلکرده»/ تارا وستُوِر/ نشر نیلوفر.
پرنده اینترنتباز!
مهرنوش چمنی: من این هفته براتون یک کتاب کودک آوردم. البته به خودم باشه می گم کتابی برای ۵ تا ۱۵۰ سالهها! اسمش هست «پرنده اینترنتباز» نوشته «آرون رینولدز» که نشر پرتقال در دو جلد منتشرش کرده. پرندهی ما عاشق سهتا چیزه: «مطالعه، بازیهای اینترنتی، مطالعه درباره بازیهای اینترنتی!» به خاطر همین هم جایی در گروه پرنده باحالها نداره. معلومه دیگه، اینترنتباز بودن یعنی یک زندگی تنهایی. وقتی تنهای تنها میشه، با چندتا پرندهی دیگه آشنا میشه که دقیقاً مثل خودش هستن. اون حالا کلی دوست پیدا کرده و فهمیده تعداد پرندههای مثل خودش از پرندههای باحال توی آسمون خیلی بیشتره. تااینکه سر و کلهی یک پرندهی دیگه پیدا میشه. این کتاب با چندتا جمله توی هر صفحه، و نقاشیهای بامزه (که مت دیویس کشیده)، کلی مطلب در مورد روابط اجتماعی و قضاوت کردن دیگران به بچهها یاد میده. در عین حال برای بچههای کمی بزرگتر (مثلا خودم!) خندهدار و بامزه هم هست. مترجمش هم خانم «شبنم حیدریپور» هستن و قیمت هر جلد هم پانزدههزار تومانه.
وصال نیشابور (۱۴(
بخش دیگری از سفرنامه «مسعود خیام» به نیشابور که در حوالی سال ۱۳۷۰ انجام شده (از کتاب «خیام و ترانهها»، نشر نگاه(:
به قالیفروشیها داخل میشوم. مغازهها پر از قالیهای پرداختنشده است. تاکنون اینگونه قالیفروشی ندیدهام و برایم جذاب است. نیشابور قبلا قالی نداشته. حاج آقا فکور و حاج آقا داستانی قالیبافی نیشابور را شروع کردهاند. اکنون قالیبافی در خانوادههاست. قبلا دست سرمایهدارها بوده. فروش قالیِ پرداختنشده مرسوم است. قبلا طرح قالیهای نیشابور از مشهد گرفته میشد اما اکنون در نیشابور طرح کاشان و نائین میبافند.
مسالهام قالی عطار است. کمتر کسی حاضر به صحبت است. قالیفروشی که قالیهای نیشابوری خانگی قشنگی هم دارد به سختی حاضر به حرف زدن است. مرا به دیگران حواله میدهد. به محض آن که راستش را میگویم مرا از سر باز میکنند. آنان از خبرنگار دوری میجویند. کاش یکی از هزار ماسک خود را هم راه داشتم. کرامت مظلومیت قتلعامشدگان نیشابور ترفند را از من دور کرده. ماسک ندارم. پیگیر میشوم. در واقع به سماجت میافتم. مرا به بزرگترین و معتبرترین قالیفروشی حواله میدهند. به کسانی که قالی عطار را با سفارش دربار سابق بافتهاند. بالاخره به سختی قضیه قالی عطار را میگویند. گویا قالی عطار را برداشتهاند. گرانقیمت بوده. احتمالا قالی جواهرنشان امام رضا(ع) هم گم شده است.
به اشتراک بگذارید: